eitaa logo
میقات الحسین علیه السلام
143 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
411 ویدیو
49 فایل
مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ ع وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ. [با امام حسین علیه السلام حالمان خوب میشود] @mighat_al_hussain :قدمی کوچک در ارائه معارف @parvareshi_14_03 :ادمین {اللهم عجل لولیک الفرج}
مشاهده در ایتا
دانلود
[💔] بی زره رفت به میدان ‌که بگوید حسن است ترسی از تیـــــر نـــدارد زره اش پیرهن است دست خطی حسنــی داشت که ثــابت میکرد سیزده ســال به دنبــــال حسینی شدن است
Poyanfar - Donya Mahale Gozare.mp3
7.83M
°°•🖤🎧' ✨ دنیا محل گذره‌ ولے از روضه هات نه حسین دنیا محل گذره از تو و ڪربلات نه حسین....!💔 🖤 @mighat_al_hussain
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت‌الله مجتهدی(ره): آیت‌الله خوانساری (که بعضی بزرگان در مراسم تشییع جنازه ایشون، حضرت مهدی(عج) رو دیده بودن) قبل از مرگ می‌فرمودند دستم خالیه، ولی امیدم به اینه که یک جا روضه بوده، می‌رفتم می‌نشستم گریه می‌کردم. @mighat_al_hussain
4_5818677343064950487
9.59M
روضه حضرت علی اکبر علیه السلام👆 🎙استاد میرزامحمدی @mighat_al_hussain
جگر سوخته حق توست که از این آب بنوشی.  نه ، حق نیست.  فریضه است بر تو نوشیدن این آب. بار سنگینی از این پس بر دوش توست.  پس بنوش ای اسب با وفای من! گریه می کنی!؟  اینجا چه جای گریه است!؟ ممنونم از همدلی و همدردی ات.  ولی تو اگر آب ننوشی ، در این جدال سنگین پیش رو چگونه می توانی تاب بیاوری ، جست و خیز کنی ، مقاومت کنی؟ تو را به حق خودم بر تو سوگند می دهم که بنوشی.  آهان! باز هم! آنقدر بنوش که بتوانی یک جنگ سنگین نابرابر را تاب بیاوری. من؟!  به من فکر نکن.  من جگرم سوخته عطش کودکان حسین است.  این جگر به خوردن آب خنک نمی شود.  فقط به بردن آب خنک می شود... کتاب :سقای آب و ادب ص۲۶ سید مهدی شجاعی @mighat_al_hussain
AUD-20210815-WA0014.mp3
7.41M
🖤 تا مشکت تو آب زدی موجای دریا شد آروم 🎤 🖤🖤🖤 @mighat_al_hussain
آمده ام باز در میکده ات گریه کنان - @BeainolHarameain.mp3
7.62M
بیا‌ و نامه اعمالِ من مرور نکن که بر جبین عرق شرم از شما دارم ...💔 @mighat_al_hussain
Nariman Panahi - Godal Dare Mahshar Mishe [128].mp3
10.08M
مداحی محزون 👆 روضه سنگین 😭 🎙 نریمان پناهی @mighat_al_hussain
🥀 🔹امام رضا علیه السلام: ▪️هر که روز روز سوگواری و اندوه و گریه اش باشد،خداوند عزّوجلّ روز قیامت را روز شادی و سرور او قرار دهد 📚میزان الحکمه جلد7 صفحه 410 🖤 @mighat_al_hussain
12_SibSorkhi-Panahi-Helali-_Shahadat_Emam_Sadegh_94-14_(www.rasekhoon.net).mp3
3.33M
مداحی شور👆 مناسبت عاشورای حسینی روضه گودال قتلگاه پناه حرم کجا داری میری بگو برادرم 👆 🎙سیب سرخی و نریمان پناهی @mighat_al_hussain
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ سلام عزیز فاطمه 🖤 حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه: زِيارَة الحُسَين فِي لَيلَةِ الجُمعَة اَمانُ مِن النّار يومَ القِيامَة؛ زيارت امام حسين (علیه السلام) در شب جمعه امان از آتش دوزخ در روز قيامت خواهد بود. بحار الانوار ، جلد ۵۳، ص۳۱۵ @mighat_al_hussain
مداحی_آنلاین_دلم_به_یاد_حرم_کریمی.mp3
4.64M
فرقة بالسیوف فرقة بالرماح فرقة بالسنان فرقة بالحجر فرقة یالسهام فرقة بالعصا با تیغ و تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب ... 😭 @mighat_al_hussain
از گودال دم مغرب رفتن.mp3
17.53M
مقتل روز عاشورا💧 ☑️(((لطفا با حالت بکاء استماع کنید.))) از گودال دم مغرب رفتن 👆 جسم بی سرو درهم کردن خولی و سنان و شمر و زجر با دست های پر برمیگشتن.... @mighat_al_hussain
🌾 روایتی از ۱۳شهید نوجوان جهرمی که روز عاشورای ۶۲ تشنه شهید شدند... 🌷 اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر  و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود. نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس  ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند. فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند.» شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است. آنان تمام وسایل بچه‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم. نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینی‌بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد. تمام حواسم پیش بچه‌ها بود، خدایا چه بر سر بچه‌ها می‌آورند. جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم. فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بی‌جان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند. ☝ راوی:
السلام علی المظلوم بلاناصر...
🔰 | زیارت امام حسین‌ علیه‌السلام ❓چگونه هر روز زائر باشیم؟ 🔶 توصیه امام صادق علیه السلام برای از راه دور @mighat_al_hussain