هدایت شده از کانال کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا
#داستانڪـــــ
✍جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر ون ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش
هدایت شده از کانال کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا
#داستانڪ
خدایی که سختی های تو را میبیند،
تلاش تو را هم میبیند...
ثابت قدم باش...
دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و همینطور بی برنامه از کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ...
به او گفت از خانواده مهمی ست و اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند...
آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ...
صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت:
وسوسه نشدی؟
طلبه با توضیحی کوتاه انگشتان سوخته اش را نشان داد ...
شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد!
و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران!
همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!!
تا نتیجه ی شیرینشو ببینی
با_خدا_باش_پادشاهی_کن