#ویراست
یک سوالی ذهنم رو درگیر کرده
وقتی به زودی اسرائیل نابود شد
این همه شهروند-تروریست رو از تو جهان چطور می خواهیم جمع کنیم؟
اینا با سالها تراپی هم اصلاح نمیشن...
🖌🔻
@MIM_afshar
#روایت_رئیسی 1️⃣
خلخالی با عصبانیت داد زد: «بالاتر از تو هم نمیتواند این کار را انجام بدهد.»
سیدابراهیم آرام گفت: «من این کار را کردم و شد. به بالاتر از ما هم سلام برسانید. اگر در کرج من مسئول هستم نمیگذارم کار غیر قانونی انجام بشود.»
🖌🔻
@MIM_afshar
قلم|محمدحسین افشار🇵🇸
#روایت_رئیسی 1️⃣ خلخالی با عصبانیت داد زد: «بالاتر از تو هم نمیتواند این کار را انجام بدهد.» سیدابر
#روایت_رئیسی 2️⃣
دادستان شهر کرج بود. وضعیت اسکان جنگزدهها را که دید آنقدر رفت و آمد کرد تا برایشان خانه فراهم شد. جنگزدههای آن روز خاطرات خوشی از طلبۀ جوان دارند.
🖌🔻
@MIM_afshar
#روایت_رئیسی 3️⃣
سازمان بازرسی یک روز از هفته را اختصاص داده بود به دیدارهای مردم. سهشنبههای هر هفته، حدود ۱۵۰ نفر از مردم مشکلاتشان را میگفتند و تا جایی که از دستش بر میآمد، حل میکرد.
🖌🔻
@MIM_afshar
#روایت_رئیسی 4️⃣
به محافظ گفتم، کاش صندلی میگذاشتید برای سید. لبخندی زد و گفت: «به ریشهای سفیدش نگاه نکن. هنوز جوانه و پرشور. ما از دستشان پیر شدیم. حاجآقا از ۵ صبح تا ۱۱ شب مشغول کارن
🖌🔻
@MIM_afshar
#روایت_رئیسی 5️⃣
یکی از همکاران پیشنهاد داد، بهتر است بگوییم بیایند اتاق را بازسازی کنند و موکت جدید بزنند.
سید ابراهیم با لحن جدی گفت: «بچههای سازمان به نان شبشان محتاج هستند، آن وقت من بیایم این اتاق را بازسازی کنم.»
🖌🔻
@MIM_afshar
#روایت_رئیسی 6️⃣
پیادهروهای کرج پر شده بود از دست فروشهایی که عبور و مرور مردم را مشکل کرده بود. سید ابراهیم دستور داد تا با انتقال دستفروشها به مکانی خاص در شهر، گره این مشکل را باز کنند.
🖌🔻
@MIM_afshar
#روایت_رئیسی 7️⃣
یکی از مکانیکها مشغول تعمیر بود. جلو رفت. سلام و احوالپرسی گرمی با او کرد و بعد هم رفت. هنوز مکانیک در بُهت این برخود بود که همکارانش دوره اش کردند: «نگفته بودی با رئیس جدید فامیل هستی. مکانیک قسم خورد که اولین بار بوده که او را دیده.»
🖌🔻
@MIM_afshar
اینا رو تا اینجا تو ویراستی ارسال میکردم
گفتم همه رو با هم بفرستم ایتا تا بقیه اش رو به مرور زمان اینجا هم بفرستم 🌹