فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هله بزوار الحسین😍
قلم|محمدحسین افشار🇵🇸
این همه جمعیت مربوط به ورودی کربلا نه ببخشید عمود هشته 8️⃣ یعنی اوایل مسیر این است قدرت حسین بن عل
توی موکب داشتم استراحت می کردم یهو چشممو باز کردم دیدم زمان گذشته
فهمیدم خوابم برده😁
بدنم در شرایطی بود که با تمام سلول هام احساس نیاز به چای می کردم اونم از نوع عراقی
(اگه خانومم این رو بخونه خنده اش می گیره😁. چون در حالت عادی اصلا اهل چای نیستم و میانگین روزی یک بار چای می خورم)
رفتم جلوی موکب چای
تا نزدیک شدم دیدم دستاش رو به نشانه احترام بالا می بره
َطوری که ما ایرانی ها می خواهیم بگیم {آقا تموم کردیم برو بعدا بیا}
ولی دیدم یه چیزی داره میگه
دقت کردم دیدم برخی کلماتش رو می شنوم
شای
بصره
حدس زدم که میگه چای معمولی نداریم
یک دمنوش داریم که مال شهر بصره است مثلا
گفتم بریز حاجی خوبه
ریخت
منتظر موندم تا کمی از داغی بیافته تا کمکم بخورم و نسوزم
اولین جرعه که رفت پایین یک لبخند ملیح نشست رو لبام
رفتم جلو و بهش گفتم
ان ترید ان تگول بالایرانی شای مع لیمون بصرة، گل شای مع لیمون عمانی
یعنی اگه به یک ایرانی می خوای بگی چای با لیمو بصره، بهش بگو چای با لیمو عمانی
آخه عراقی ها به لیمو عمانی میگن لیمو بصره 😁
هیچی دیگه الان این پیامو ارسال کنم برم دنبال شای عراقی بگردم که جون بگیرم✌️
هدایت شده از مرهم
چند دقیقه ای توقف کردیم برای استراحت. پیرمرد کنارم با نوه اش داشت بازی میکرد.
اهل هند بود و اسمش را بعد از مسلمان شدن، محمدحسین گذاشته بود.
با دختر و داماد و دو نوه اش آمده بودند دور سر حسین بگردند...
محمدمهدی، نوه اش کوچکش بود و فاطمه نوه بزرگترش.
زینب ما هم این وسط همبازی پیدا کرد. آن هم از نوع هندی! حتی زبان هم را متوجه نمی شدند و مثل ما بزرگترها قابلیت تقلب گرفتن از مترجم گوگل را هم نداشتند ولی با هم گرم گرفته بودند...
#در_مسیر_حسین
#یجمعنا_الحسین
#مرهم
@marham133