هدایت شده از ゙𝗕𝗋𝗈𝗸𝖾𝗇𝗔𝗅𝖻𝗎𝗠𓍢 ֹ⊹
ولی من قشنگترین حرفارو ، زیبا ترین حس هارو ، بهترین آرامشو ، از آدمی گرفتم که کیلومتر ها ازم دوره؛ و دور بودنش تلخ ترین چیزیه که میتونه بین ما دوتا باشه .
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
من خیلی دلم میخواد مأموریت تورو اینجوری بنویسم که:
"در آخرین روز گرم اردیبهشت ماه، سید ابراهیم رئیسی دیداری خصوصی با مأمورین و مسئولین و محکومین ردهی اول داشت، آن هم نه حضوری، از پشت میز ریاست جمهوری. و عید را نیز از پشت همان تریبون به ملت شریف ایران تبریک گفت."
ولی اون چیزی که منو اذیتم میکنه،
اینه که تو توی این تاریخ دیدار نداشتی،
نه با مامورین، نه با مسئولین، نه با محکومین.
این که پشت میز ریاست جمهوری نبودی.
این که امروز، یه روز گرم اردیبهشتی نبود.
تو حتی عید رو هم تبریک نگفتی بهمون، به عادت سالهای پیش، نوتیف پیامک وزارت ارتباطاتت نیومد روی گوشیهای چند اینچیمون.
و حقیقت قضیه اینه که باید اینجوری بنویسم:
آخرین روز اردیبهشت ماه بود،
اما به دلیل حضور در نقطهی صفر مرزی، گرم نبود.
سرد بود. مه بود. باران بود. جنگلهای ورزقان بود.
بدون تیم محافظتی بود. بیخبر بود.
یک مأموریت برای افتتاح سد بود.
جو هواشناسی خراب بود. راههای ارتباطی قطع بود. سیستم راداری بالگرد مختل بود.
دل خیل عظیمی از بدخواهانِ داخلی کشورش شاد بود.
دشمن امیدوار و در حال زخم زبان زدن بود.
اما؛
خبری از صحت و سلامتیِ او نبود...
کاش فعل اخرمم به بود ختم میشد، ولی نبود.
نه ختم شدن فعلِ من،
و نه خبري از تو.
تنها چیزی که امشب میتونم براش فعل بودن رو صرف کنم، اینه که:
امشب او خادمي تنها، در زیر باران،
برای خدمت به همین مردم بود...
هدایت شده از قَطعھِبهشت | ﻨَﺞْلاء
بچها برای اینکه گره از کارم باز بشه و
بتونم فردا موفق شم تو یکاری میشه
برام نفری سه تا الهی به رقیه بگین و یه صلوات بفرستین؟ :)))) دمتون گرم....
وقتی میبینی همجا هست و آنلاینه
و فقط پیویِ خودته که اون ته خاک
میخوره و کلا سین نمیزنه< .