-
بیهقی میگوید:
«و لکن هرکسی آن کند که از اصل و گوهر وی سِزَد».
دروغگو شعار میدهد برای رسیدن به آنچه که خودش میخواهد. حرفش از روی اعتقاد نیست. سِر از درونش ندارد. هرچه که برایش مفید باشد، میپسندد و فریادش میزند. هرچه که به ضررش باشد از ریشه و بنیه منکرش میشود.
یادمان نمیرود، همین ایام نزدیک بود وقتی که نوجوانان همسمت و سوی فکریشان میآمدن توی خیابانها و همدست باقی اغتشاشگران شعار میدادند و میجنگیدند برای هدفی که دارند، هشتک آرمان خواه و آرمان طلب میچسباندن بهشان. اما دست دروغگو رو میشود. آنچه که درونش نهفته است برای همه آشکارا میشود.
حالا که نوجوان فلسطینی برای دفاع از کشورشان ایستادهاند و در مقابل ظلم قد علم کردهاند دروغگو های بد ذات هشتک سپر انسانی میگذارند جلوی اسمشان و محکومشان میکنند به بچه بودن ...
آنها اساساً ته حرف آرمانخواهیشان پوچ است. چه میدانند که این نوجوانان میجنگد تا دزد را از خانهیشان بیرون کنند. وقتی خانه نا أمن باشد، هیچکس نمیتواند آرام گوشهای بنشیند و ببیند تهش چه میشود. همه بلند میشوند. دست در دست هم میگذارند تا اجنبی را بیرون برانند و آرامش را به خانهیشان برگردانند.
-
جانم به قربانت حاجی که زخمت کهنه نمیشود. بوی خونت از مشاممان نمیرود. خودت یک تنه مرد میدان بودی. ایستادی. و تهش پاکیزه رفتی و مکتبت ماند. حالا شدهای یک راه. یک مسیر. که ته این راه جزء به عاقبت بخیری ختم نمیشود و هرکی خواست قدمی برای کمرنگ شدنت بردارد، تنها چیزی که نصیبش شد، خاری و رذالت بوده، و در مقابل همدلی بیشتر ماها باهم.
غمهای مشترک، ما را همدل میکند!
میخواستم برای حاجی بنویسم. قلم روی کاغذ نمیتابید. حالم رو به راه نبود. هنوز هم نیست. خسته و کوفته سرجایم دراز کش، توی گوشی چرخ میزدم. از این صفحه به آن صفحه میرفتم. چشم میچرخاندم لابهلای عکسهای مردم. چه شور و شوقی در مردم موج میزد! یکی با هواپیما یکی با اتوبوس، خانوادهای با ماشین شخصی، دوست و رفیقهایی با مسجد و بسیج محل، همهیشان هرطور که میتوانستند خودشان را رسانده بودند به کرمان.
داشتم سر کیف میشدم که سر تیتر خبرگزاری ها ته دلم را لرزاند؛ خبر از صدایی مهیب میداند با چن تن زخمی! هنوز تیتر اول در نظرم چرخ میزد و نمیتوانستم هضمش کنم که خبر انفجار دوم نشست توی چشمانم. هول و ولا توی جانم افتاد. ته دلم چیزی میگفت که خبری در راه است. در وهلهی اول همه منکرش شدند. هیچکس نمیخواست بپذیرد. اما حقیقتی تلخ پیوست شد به خبر ها. اتفاقی بود جانکاه ... قلمم خشکید بود نمیدانستم چه بنویسم. زبانهم. فقط میخواندم. از این صفحه به آن صفحه لابهلای عکسها و نوشتهها توی چشمهایم اشک حلقه زد. بعضی توییتها تخم کینه درونم کاشتند. خشم را در نگاهم افروختند و میسوختم از نمکی که بر زخممان میزدند. قطرات اشکی غمناک میچکید روی گونههایم و دلم سرد بود از حرفهایشان. رذالت آنها سریعترین زمان ممکن به رقص در آمده بود و در مقابل یواش یواش سیل مردم هجوم بردند به سمت پَستیشان. در جوابشان نوشتند. افسوس خوردند به حالشان. از دایرهی انسانیت خارجشان کردند ... ما در غم یکی شده بودیم. در رنج خون هم وطنانمان فقط انگشت اتهام به یک سمت گرفتیم. ما همه را دوست داشتیم چون آدم بودند. در آدم دوست بودنمان فرق قائل نشدیم و اشک ریختیم. خونشان گرم بود. دلم را هم گرم کرد. جوهر قلمم نگاشت. و دیدم که غم مشترک ما را همدل و همراه کرد، تا بایستیم کنار هم برای اینکه هیچ ظالمی نتواند مردم ما را در بلا گرفتار کند و بهمان بخندد. آنها که رفتند، آمده بودند برای مردی که دوستش داشتند و حالا ما پشت هم هستیم برای مردمی که دوستشان داشتیم و داریم.
۱۴ دی ۱۴۰۲. برای شهادت مردم نجیب.
#گله_مندم_اما_رأی_میدهم!
قدر دان جمهوری اسلامی و رهبر هستیم و گلهمند عملکرد مسئولین دولتی کشور؛
ما منتقد گلهمند هستیم به خاطر عملکرد مسئولین، که مردم در شرایط سخت قرار گرفتند. ما همهجوره با وجود تمام سختیها، مقتدرانه پای نظام و رهبرمان ایستادیم. ولی قسم برادری هم با مسئولی نخوردیم. هرکسی برای پیشرفت کشور و آسودگی مردم قدمی برداشت، قدردانش هستیم. اما هرکسی خلاف مسیر حرکت کرد، ازش گلهمندیم و مطالبهگر؛
پای صندوقهای هم رأی میآییم چون همه دست در دست هم میخواهیم کشورمان قلههای ترقی را طی کند و خار چشم دشمنانش شود ...
گلهمندی ما را به اشتباه پای چیزهای دیگر ننویسید!
آدمها به مثابه جوانهای هستند که سال به سال، با پیمودن گرمی و سردی ایام رو به کامل شدن میروند. و چه رنجها باید بکشد آدمی که از گیاهی کوچک و نحیف به درختی تنومند تبدیل شود؛
یکسال دیگر گذشت و امسال برای من سالی بود که جوانهی نحیفم، کمی ضخیمتر شد ...
الهی شکر!
برای غزه و مردم مظلومش بنویسید و درموردشان صحبت کنید. حتی یک خط یا یک جمله. حتی یک کلمه هم که شده. نگذارید نامهی اعمالتان و پرونده روزمرهتان برای دفاع از مردم غزه خالی بماند. اگر خالی ماند، روزی خواهد رسید که پشیمان میشوید و آن موقع بیخگلویتان رو میفشارند و باز خواهتان میکنند که چرا سکوت کردید؟!
درست است کار از دستمان بر نمیآید و ناتوانیم، اما کمترین کاری که میتوانیم بکنیم همین همدلی و شریک شدن توی غم و غصههایشان است.
خون مظلوم پا مال نخواهد شد؛
و وای بر حال ما اگر طرف مظلوم را نگرفته باشیم ...
اگر برای مردم غزه رنجیدید و آزرده خاطر شدید، خدا را شکر کنید! چون که شما انسان هستید؛
تشیع قم رو از توی تلویزیون میبینم و از این جمعیت حقیقتا حیرت زده شدم.
همیشه گوشهی ذهنم بوده که مردم تماشگر تلاشند؛ هرچند نتیجه براشون مهمه اما اگه ببینند یه نفر تلاش میکنه ولو اینکه نتیجهی لازم رو نداشته باشه باز ته دلشون و ته تمام انتقادهاشون میگن که تلاشش رو کرد. و مردم امروز به پاس همون تلاشهای خالصانه چنین قیامتی به پا کردند.
برای عزت و محبوبیت یه نفر لابهلای شبکههای مجازی نگردید! همیشه حقیقت چیزی غیر اون بوده که توی جمع اندکی از مجازی دیدیم.
یک روایت!
تنشها رفته رفته از آخرین مناظره شروع شد. ته دلم امید کم رنگی بود که وحدتی رخ بدهد. اما میدانستم مبانیها متفاوت است. احتمال وقوع چنین وحدتی هم را کم میدانستم. آقای قالیباف در تمام مناظرات کار را بدون تنش و فقط با تمرکز روی توضیح اهداف خودش پیش برد. حتی گاهی شاهد بودیم که پشت دست بعضی از نامزدهای جبههی مخالف بازی کرد و سخنانشان را تایید کرد. آقای جلیلی هم به دور از تنش پیش آمد اما وقتی پای حرفهای ناحق به وسط آمد رگ غیرتش بیرون زد و سکوتش را شکست. پروندهی فسادشان را رو کرد و در مقابلشان با جدیت و قدرت تمام ایستاد. توی همین مناظره بود که فهمیدم احتمال وحدت بسیار بسیار کم است ...
روزی که گذشت اختلافات و خبرهای گوناگون به اوج رسید. من اما بیکار ننشستم. به دور از هر حاشیهای و پیشینهی ذهنیام، تمام صفحات مجازی را گشتم. بین مردم قدم زدم. کف جامعه را سنجیدم. نظرات مختلف را شنیدم و با قطعیت میتوانم بگویم رأی بدنهی جامعه به غیر از شهر تهران بین آقای جلیلی و پزشکیان تقسیم شده است. و رای بیشتر هم توی خیلی از شهرها برای آقای جلیلی است.
من به آقای جلیلی رأی خواهم داد؛ نه فقط به خاطر آنچه از ایشان خواندهاید و دیدهاید، بلکه عقیدهام این است، اگر آقای جلیلی بر این مسند نشیند، نه تنها راه به روی جوانان و دانشجویان دغدغهمند برای فعالیت و پیشرفت کشور باز میشود، بلکه راه برای رئیسجمهورهای بعد از ایشان هم هموار خواهد شد.
گول چندتا نظرسنجی که یک ساعت معتبر است و ساعتی دیگر تکذیب میشود را نخورید. و عقلتان را هم دست فلان شخص فلان چهره ندهید. مطمئنم بسیاری از چهرهها که از شخص خاصی حمایت کردهاند، از رأی خیلی شهرها و روستاها بیخبرند و فقط طبق نظرسنجیها چنین تصمیمی گرفتهاند.
با اطمینان خاطر به آقای جلیلی رأی بدهید و دچار حرفها و توییتهای عوام فریبانه عده ای نشوید. به امید جهش، برای رسیدن به قلهای که کنج دلمان میپرورانیمش؛
بیرون پراکنی درونییاتم!
-
صدای اذان توی گوشم پیچید. دست بردم که مهر بردارم.
دلم نرفت. حالم دگرگون میشود. به جامهری نگاه میکنم. به مهرهایی که در هم تنیده نشسته بودند. یکی کوچکتر، یکی بزرگتر. یک مهر گوشهاش پریده است، مهر دیگری از وسط نصف شده. چشمم به ته جامهری میخورد. خاکهای چند مهر پودر شده را میبینم. دستم نرفت و نتوانستم یکیشان را بردارم. چه میدانم چرا و از کجا توی دلم گذشت که شاید دوست نداشته باشند از آغوش هم جدا شوند. شاید خواهر برادرانی بودند که دلشان نمیآمد از هم دور باشند. احتمالا همهیشان از یک خاک بودند. از یکجا گِلشان را برداشته بودند و حالا هرکدامشان تکهای شده بودند جدا. شاید هم در هر مهر چیزی باشد که ریز ریز شده و قسمتی از آن در هر مهر است. مثلا پری از یک گُل که قطعه قطعه شده روی خاک و حالا هر قسمت پر گُل، مهری شده که در جامهری بهم رسیدهاند و در آغوش هم، بهم چسبیدهاند. یا شاید هم هولناکتر. مثلا قطعه قطعههایی بودهاند که پیوندشان خونی بوده. مثلا درون یک مهر تکه ریزی از پوست بدنی باشد و در مهر دیگری یک گوشت ریز نوک انگشتی از همان بدن. یا مثلا لابهلای خاکهای پودر شدهی ته جامهری ذره ذرهای از یک قسمت پای آن بدن باشد؛
میگویند مهر تربت خاکش از کربلاست. میگویند سالها قبل در کربلا عدهای خاندان پیغمبر را کشتند. و نه فقط کشتند بلکه روی پیکرهایشان اسب دواندند و گوشت و پوست و استخوانشان را با خاک یکی کردند. در مقاتل نوشتهاند علیاکبر حسین را روی خاک کربلا اول ارباً اربا کردند و بعد اسب روی پیکرش دواندند. دلم نمیرود مهر بردارم. نمیخواهم سر روی مهر تربت بگذارم. از کجا معلوم؟! شاید قطعهای از علیاکبر حسین لابهلای مهرهای تربت باشد ...
مهدی شفیعی
بیرون پراکنی درونییاتم!
-
حرم آقا امیرالمومنین اینطوره که خسته، کوفته و داغون میای. میری یه گوشه کز میکنی. چند دقیقه توی حالت خودت و ویرانهای که درونته غرق میشی و بعدش یهو حالت اشکی میشه و چشمات میباره. و همینجاست که انگار قطره قطره غصهها و گردهای نشسته توی قلبت شسته میشه و گل از گلدونت میشکفه و با یه حال مستی و پر انرژی از حرم میای بیرون؛ انگار که وقتی میریم توی حرم، آقا امام علی (ع) بغلمون میکنه :)
اربعین ۰۳ - نجف
#تجربیات
زیارت اربعین توی مسیر و میون همون قدم زدنهاست. اگه به قصد مشرف شدن توی حرمها میخواین بیاین در حد یه زیارت کوتاه باشه. وگر نه ممکنه زیارت به دلتون نچسبه و هم خودتون اذیت بشید و هم همراهانتون.
#تجربیات
برای استفاده از اینترنت، رومینگ همراه اول هم به صرفهتره و هم سرعت قابل قبولی داره. سیمکارتهای عراقی با همون تعرفههای ایرانی گرونتر هستند و هم اینکه نرم افزارهای بانکی، فضاهای مجازی ایرانی و سایتهای ایرانی رو ممکنه باز نکنه.
فقط یادتون نره اینترنت رومینگ رو از توی ایران فعال کنید!
یه نظریه شخصی نامحبوب هست که میگه:
- تا حد الامکان توی کوفه چیزی ننوشید و نخورید، آب و نمک کوفه وفا نداره.
بیوفایی جاری میشه توی رگهاتون ...
عراقیها با ما مثل یه زائر رفتار نمیکنند؛ مثل یه رفیق هوامون رو دارند حقیقتاً.
اطراف ساعت نه و نیم از مسجد سهله راه افتادیم به سمت کربلا. پنجسال پیش طریق العلما رو تجربه کرده بودم اما اینبار دوست داشتم با دقت کمی بیشتر این مسیر رو زیست کنم. توی این مسیر رد پای خود اهل بیت بوده و الان هم برکاتش و صفا و صمیمیتش مشخصه.
اربعین ۰۳ - طریق العلما