🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 چون سختی ها به نهايت رسد، گشايش پديد آيد، و آن هنگام كه حلقه های بلا تنگ گردد آسايش فرا رسد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت351
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 (به برخي از ياران خود فرمود:) بيشترين اوقات زندگی را به زن و فرزندت اختصاص مده، زيرا اگر زن و فرزندت از دوستان خدا باشند خدا آنها را تباه نخواهد كرد، و اگر دشمنان خدايند، چرا غم دشمنان خدا را می خوری؟!
📒 #نهج_البلاغه #حکمت352
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠بزرگترين عيب آنكه چيزی را كه در خود داری ، بر ديگران عيب بشماری.!.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت353
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 (در حضور امام، شخصی با اين عبارت، تولد نوزادی را تبريك گفت: قدم دلاوری یكه سوار مبارك باد.) حضرت فرمود: چنين مگو! بلكه بگو: خداي بخشنده را شكرگزار باش، و نوزاد بخشيده بر تو مبارك، اميد كه بزرگ شود و از نيكوكاريش بهره مند گردی.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت354
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 (وقتي يكي از كارگزاران امام خانه ی با شكوهی ساخت به او فرمود: ) سكه های طلا و نقره سر برآورده خود را آشكار ساختند، همانا ساختمان بی نيازی و ثروتمندی تو را می رساند
📒 #نهج_البلاغه #حکمت355
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#نویسندگی
#یازدهم
خط فاصله (= خط تیره) (-)
عبارت یا جمله معترضه (جملههایی که معمولا توضیحی را به مفهوم اصلى جمله میافزایند یا مفاهیمی از قبیل دعا و نفرین را بیان میکنند) میتواند در میان دو خط تیره قرار گیرد.
مثال جمله معترضه توضیحی: «سعدی - بزرگترین سجعنویس ایرانی - در قرن هفتم میزیست.»
مثال جمله معترضه دعایی: «استاد عزیزمان - خدا رحمتش کند - این را به ما گفته بود.»
در هنگام نگارش داستان یا نمایشنامه برای پرهیز از تکرار نام شخصیتها از خط فاصله استفاده میشود. مانند:
مادر: بالاخره آمدی؟
پسر: خیلی خسته شدم.
- یعنی نمیخواهی به خاطر دیر آمدنت معذرت بخواهی؟
- ای بابا مامان! تو رو خدا گیر نده. حوصله ندارم.
- جواب بابا با خودت.
گاهی پس از اعداد از خط تیره استفاده میشود که البته این شیوه توصیه نمیشود.
مانند: ۱- و ۲-
میان بعضی کلمات که باید به همراه هم خوانده شوند نیز از خط تیره استفاده میشود.
مثل: سازمان رفاهی-تفریحی شهرداری یا دو رگه ایرانی-هندی یا قطار تهران-مشهد.
همچنین فاصله میان دو عدد نیز با خط تیره نشان داده میشود.
مانند: قرون ۳-۴ هجری یا صفحات ۴۵-۳۳
برای دستهبندی مطالب نیز میتوان از این شیوه بهره برد:
- مادران شیرده
- کودکان
- افراد در معرض خطر
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#نویسندگی
#دوازدهم
سه نقطه (...)
سه نقطه نشان میدهد که بخشی از متن حذف شده است.
مانند: او همچنین اضافه کرد: «ما هرگز زیر بار نمیرویم که یک عده با ما برخورد سلیقهای بکنند و هر جور که میخواهند با ما رفتار کنند... آنها حق ندارند ما را دست کم بگیرند.»
همچنین از این نشانه برای خودداری از نوشتن واژه مقدس نام خداوند به منظور پرهیز از افتادن برگه حاوی این نام در زیر دست و پا و بی احترامی به آن بهره برده میشود.
مانند: ماشا ...! انسان هنرمندی هستید که اثری به این زیبایی خلق کردهاید.
یا: ید... به خانه برگشت.
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#معرفی_برنامه_تلویزیون
✅دعاهایی برای اصلاح سبک زندگی
#استاد_چیت_چیان
♦چهارشنبه ۱۸ فروردین
#برنامه_عصر_شیرین
#شبکه_افق
🔹ساعت ۱۸ الی ۱۹
🔸تکرار فردا ساعت ۱۲ الی ۱۳
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میقات الصالحین
#آماج | فاطمه شورستانی #قسمت_هشتم همونجور که چای رو می آورد گفت: - آره دیگه. من و بابا و عموت با ای
#آماج
#قسمت_نهم
- دختر خجالت بکش. الان میام.
چند دقیقه بعد چهره عمه با صورتی سفید و گرد و چشم هایی به رنگ سیاه زاغ و ابروهای کشیده منو عمه کپی برابر اصل
هم بودیم فقط فرقمون تو چشمامون بود. همینجوری داشتم به شباهت های خودم و عمه فکر میکردم که عمه دستش رو
جلوی چشمام تکون داد و گفت:
- کجایی دختر؟
- هیچی همین جا. بریم؟
- بریم
سوار آسانسور شدیم و به سمت پارکینگ رفتیم. با عمه سوار ماشینش شدیم. عمه بعد از روشن شدن ماشین گفت:
- خوب خوب. برادر زاده عزیزم کجا بریم؟
- نمیدونم. بریم یه دوری تو شهر بزنیم.
- موافقی اول بریم خرید بعد پارک و شام؟
- آره عالیه.
وارد یه پاساژ شدیم. به سمت مانتو فروشی رفتیم و عمه یه مانتوی روی زانوی گلبهی با روسری آبی آسمانی گرفت و من
هم یه مانتوی بلند آستین مچی مشکی با یه مقنعه مشکی گرفتم که چشم چرونی های فروشنده بماند با خارج شدنمون نفسم
رو با صدا بیرون دادم و گفتم:
- آخیش راحت شدیم.
- آره مَردیکه خجالت نمیکشه. آخه یکم اون چشم ها رو درویش کنه بد نمیشه که.
- مَردَک حیا نداره حیف که اون مانتو ها رو می خواستیم وگرنه میومدیم بیرون.
بعد صدام رو شبیه فروشنده جوان کردم و گفتم؛
- اون مانتو خردلی به صورتتون خیلی می اومد کاش اون رو بر می داشتید. آخه کی از تو نظر خواست؟
-ول کن دیانا. از اینا زیادن. تازه تا عمه ات اینجاست غمت نباشه.
لبخند به چهره ام اومد و رو به عمه گفتم:
- بریم یه نقشه ایران و ساعت هم بگیریم که کلسم خالیه. چند تا هم مقوا و شومیز بگیریم که باهات کلی کار دارم.
- پس پیش به سوی فروشگاه تحریر.
کمی راه رفتیم و با دیدن لوازم تحریر داخل و با کلی خرید رفتیم سمت ماشین.
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖#فاطمه_علوی🧕
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•