eitaa logo
🏴نوشته‌های میرمهدی
1.1هزار دنبال‌کننده
951 عکس
541 ویدیو
9 فایل
📌یارب؛ نظر تو برنگردد! 💠مهدی عربی «میرمهدی» طلبه‌ی بسیجی|نویسنده‌ی دغدغه‌مند قلمم را سلاحم می‌دانم. 🔸انتشار مطالب فقط با نام صاحب‌اثر 📩 ارتباط مستقیم: @mirmahdiarabi 🗣 آزادنویسی و ناشناس: @mirmahdi313 🔗 ویراستی:https://virasty.com/mirmahdi_arabi
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ میشه باهم یکم صحبت کنیم؟ ـ زود بگو حرفتو، وقت ندارم! _ من.. من خب حرفی ندارم، اما اما می خوام باهم صحبت کنیم
گاهی اوقات از لذت های کوچیک که بگذری گیرِ لذت های کوچیک تر میوفتی 💜
2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج ابراهیم حق گفتی، نفست حق💚 حاج ابراهیم راستی چقدر باید پاک بود تا خدا از آدم راضی باشه؟ میدونی حاجی خیلی سخت شده اخلاص، البته همیشه سخت بوده و هست اما با وجود این رسانه های جدید، اخلاص هم سخت تر شده، حاج ابراهیمِ دوست داشتنی دعا کن ماهم دوست داشتنی بشیم، خدا مارو برا خودش شهید کنه. ــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
مهربان‌ها گناه نمی‌کنند. ــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
خیلی خوشگل بود، ناز هم بود اگه حرف مادرشو گوش می کرد و بازیگر می شد حسابی کارش می گرفت، اما ترسید، خیلی ترسو هم بود ترسید جلوی اونی که از مادر بیشتر دوستش داره حسابی خراب بشه. ✍مِیْرمـَهْدِیٓ ــــــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
زندگی پستی و بلندی داره، پستی هاشو به یاد بلندی هاش بگذرون😁❤️ ـــــــــــــ @mirmahdi_arabi
زمزمه می‌کرد من می‌توانم من می‌توانم زمزمه‌هایش شد واقعیت‌های جذاب جهان. ــــــــــــ @mirmahdi_arabi
زیبایی‌های پنهان. از حیاط که وارد شدم، دارت‌ها مرا یاد شرط‌بندی با رفقا انداخت. شرط‌ها هنوز روا نشده، نگاه‌ام افتاد به درختان زیبای مدرسه؛ تصور کن درختی در این مدرسه نورانی باشی... شکوفه‌های صورتی‌شان باغچه را کمی تاریک کرده بود، اما همین تاریکی، زیبایی و حال خوبی به حیاط داده بود. پس هر تاریکی نشانه بدی نیست، گاهی همان تاریکی‌ها زیباترین لحظه‌ها را می‌آفرینند. حق دارم از این مدرسه زیبا بگویم، حتی اگر زود رسیده باشم. 🌱 @mirmahdi_arabi
چای میخوری یا نسکافه؟
روی موتور نشسته بود خسته بود و در فکر، نصف شب بود در هوای بارانی از موتورش دور نمیشد، شاید تنها همین موتور را داشت اول از او وحشت کردم اما بعد دلم برایش سوخت... ـــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
🏴نوشته‌های میرمهدی
روی موتور نشسته بود خسته بود و در فکر، نصف شب بود در هوای بارانی از موتورش دور نمیشد، شاید تنها هم
روی موتور نشسته بود، خسته و در فکر. نصف شب بود و در هوای بارانی، از موتورش دور نمی‌شد. شاید تنها همین موتور را داشت... اول از او وحشت کردم، اما بعد دلم برایش سوخت... @mirmahdi_arabi