eitaa logo
🌱نوشته‌های میرمهدی
1.1هزار دنبال‌کننده
808 عکس
420 ویدیو
9 فایل
📌یارب؛ نظر تو برنگردد! 💠مهدی عربی «میرمهدی» طلبه بسیجی، نویسنده. سعی می‌کنم جز حق نگویم! «انتشار مطالب صرفا با نام نویسنده» 🔹ارسال پیام به #میرمهدی @mirmahdiarabi 🔸آزادنویسی‌ها و پاسخ به ناشناس @mirmahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ میشه باهم یکم صحبت کنیم؟ ـ زود بگو حرفتو، وقت ندارم! _ من.. من خب حرفی ندارم، اما اما می خوام باهم صحبت کنیم
گاهی اوقات از لذت های کوچیک که بگذری گیرِ لذت های کوچیک تر میوفتی 💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج ابراهیم حق گفتی، نفست حق💚 حاج ابراهیم راستی چقدر باید پاک بود تا خدا از آدم راضی باشه؟ میدونی حاجی خیلی سخت شده اخلاص، البته همیشه سخت بوده و هست اما با وجود این رسانه های جدید، اخلاص هم سخت تر شده، حاج ابراهیمِ دوست داشتنی دعا کن ماهم دوست داشتنی بشیم، خدا مارو برا خودش شهید کنه. ــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
مهربان‌ها گناه نمی‌کنند. ــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
خیلی خوشگل بود، ناز هم بود اگه حرف مادرشو گوش می کرد و بازیگر می شد حسابی کارش می گرفت، اما ترسید، خیلی ترسو هم بود ترسید جلوی اونی که از مادر بیشتر دوستش داره حسابی خراب بشه. ✍مِیْرمـَهْدِیٓ ــــــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
زندگی پستی و بلندی داره، پستی هاشو به یاد بلندی هاش بگذرون😁❤️ ـــــــــــــ @mirmahdi_arabi
زمزمه می کرد من میتونم من میتونم زمزمه هاش شد واقعیت های جذاب جهان ــــــــــــ @mirmahdi_arabi
از حیاط که وارد شدم دارت ها مرا یاد شرط بندی با بعضی از رفقا انداخت، شرط ها را هنوز روا نکرده نگاهم افتاد به درختان زیبای مدرسه، فکرش را بکن درختی باشی در بهشت، شکوفه های صورتی رنگ زیبایی بودند و به نظرم آن باغچه و درختان اطراف خود را کمی تاریک کرده بودند، اما زیبایی و حال و هوای خوبی به حیاط مدرسه داده بودند،پس هر تاریکی ای باعث زشتی و نشانه بدی نیست چون تاریکیِ این درختان حیاط را زیباتر کرده بودند، خب زود رسیده ام و حق دارم از مدرسه ی زیبا بگویم🌱 ــــــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
چای میخوری یا نسکافه؟
روی موتور نشسته بود خسته بود و در فکر، نصف شب بود در هوای بارانی از موتورش دور نمیشد، شاید تنها همین موتور را داشت اول از او وحشت کردم اما بعد دلم برایش سوخت... ـــــــــــــــ @mirmahdi_arabi
🌱نوشته‌های میرمهدی
روی موتور نشسته بود خسته بود و در فکر، نصف شب بود در هوای بارانی از موتورش دور نمیشد، شاید تنها هم
روی موتور نشسته بود خسته بود و در فکر، نصف شب بود در هوای بارانی از موتورش دور نمیشد، شاید تنها همین موتور را داشت اول از او وحشت کردم اما بعد دلم برایش سوخت... ـــــــــــــــ @mirmahdi_arabi