🌱نوشتههای میرمهدی
#بخش_چهارم داستان امشبم (۱۹ آبان ۱۴۰۲) #خاطرات_جذاب_امر_به_معروف خلاصه باز هم ادامه مسیر دادم به سم
#بخش_پنجم داستان امشبم
(بخش پایانی) (۱۹ آبان ۱۴۰۲)
#خاطرات_جذاب_امر_به_معروف
خب آقای مدیر تشریف آوردن
و منم باز هم مثل مهندسا برگشتم اشاره کردم به اون میز و گفتم
جسارتا اون خانوما کشف حجاب کردن،
شما تذکر نمیدین؟!
ایشون هم خیلی آدم گلی بود ظاهرا
گفت من تازه اومدم، چشم تذکر میدیم
جالب اینجا بود که در همین حین که من با دست به اون میز اشاره کردم بزرگوارای مکشفه خودبه خود رعایت کردن😂
ینی با یه اشاره...
خلاصه
داشتم میومدم بیرون به خانم صندوق دار هم گفتم به شماهم یک تذکر بدم که لطفا کشف حجاب اینجا دیدید تذکر بدید چون در محدوده فروشگاه شماست و ایشونم یه لبخند جالبی زدن و گفتن باشه(تا حالا این مدل لبخند بهم زده بودن و حس میکنم این مدل لبخند از سر یک رضایتی هست، شاید بخاطره اینه که تو دلشون خوشحال میشن از اینکه میبینن فردی رو که دغدغه دین داره ...)
خلاصه از رستوران اومدم بیرون و به مسیر ادامه دادم
و بالاخره رسیدم به منزل
یک نکتهای که الانا بعد وقوع این ماجراها به ذهنم رسیده اینه که حس میکنم بعد از اینکه من نمازمو خوندم سخنم و تذکراتم اثرگذارتر شد و بیشتر رعایت و چشم گفتن، دیدم
خیلی جالبه نه؟!
رفقا خیلی از همین ترسها کار شیطانه
ینی من به این یقین رسیدم که همه جا تذکر تاثیر گذاره
منم خیلی اوقات پیش اومده که ترس تو دلم افتاده اما نمیتونم تحمل کنم که توی کشور اسلامی ما، توی شهر امام رضا این گناهان علنی اتفاق بیوفته، من ضرر بیتفاوتی رو خیلی بیشتر از کتک خوردن و حتی شهید شدن میدونم
یعنی وقتی کشف حجاب میبینم نمیتونم، واقعا نمیتونم بیتفاوت رد بشم!
رفقا بیایم خودمون هم آمر بشیم هم بقیه مومنین رو هشیار کنیم که به وظیفه خودشون عمل کنن!
خدایا شکرت، امشب خاطره شد و بهم خیلی خوش گذشت
هم پیاده روی، هم یک جهاد...
یاعلی مدد
#زندگی_ماجراجویانه_یک_آمر
✍#میرمهدی
@mirmahdi_arabi