eitaa logo
🌱نوشته‌های میرمهدی
1هزار دنبال‌کننده
824 عکس
436 ویدیو
9 فایل
📌یارب؛ نظر تو برنگردد! 💠مهدی عربی «میرمهدی» طلبه بسیجی، نویسنده. سعی می‌کنم جز حق نگویم! «انتشار مطالب صرفا با نام نویسنده» 🔹ارسال پیام به #میرمهدی @mirmahdiarabi 🔸آزادنویسی‌ها و پاسخ به ناشناس @mirmahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
گل‌های حرم امام رضا‌علیه‌السلام، از نزدیک🌹 📝نوشته‌های‌میرمهدی @mirmahdi_arabi
هدایت شده از 📚 پاتوق کتاب مشهد
رادیو پاتوق کتاب📚۲..mp3
2.99M
📻رادیو پاتوق کتاب ❤️معرفی کتاب مطلع عشق و... 🎙میرمهدی 📚پاتـوق‌کتـاب‌مشـهد @patoqketab
شروع شد🌙 ماه مبارک شروع شد ماه حس‌های معنوی زیبا شروع شد. قدر بدان شاید روزهای آخر زندگی‌ات باشد! 📝نوشته‌های‌میرمهدی @mirmahdi_arabi
اولین سحر ماه مبارک گذشت اهل سحر هستی یا فقط سحری میخوری؟! 📝نوشته‌های‌میرمهدی @mirmahdi_arabi
خیلی ناراحت شدم... 💔 📝نوشته‌های‌میرمهدی @mirmahdi_arabi
📌ای شهید علی خلیلی عزیز امروز که سالروز شهادتت بود به نیابتت رفتم حرم امام رضا علیه‌السلام زیارت، فدایت شوم چقدر تو مظلومی تو شهید شدی برای دفاع از ناموس برای امر به معروف و نهی از منکر اما خیلی از ما مذهبی‌ها مثل یک انسانِ بی‌خدا ترسو شدیم و می‌ترسیم از امر به معروف و نهی از منکر می‌ترسیم که ناسزا بگویند به ما می‌ترسیم که ما را کتک بزنند. من به عنوان یک مسلمانی که سعی کردم اهل امر به معروف باشم و در مسئله حجاب بار ها تذکر دادم با لحن ملایم و گاهی با لحن محکم، حتی دست کسی هم به من نخورده است. آهای مسلمان حداقل بگو و برو! آخرش شهادت است، از چه می‌ترسی؟! ای شهید شجاع کمک‌مان کن که شرمنده تو و سیدالشهدا نشویم. خیلی دوستت دارم شهید خلیلیِ با مرام! 📝نوشته‌های‌میرمهدی @mirmahdi_arabi
🌱نوشته‌های میرمهدی
📌ای شهید علی خلیلی عزیز امروز که سالروز شهادتت بود به نیابتت رفتم حرم امام رضا علیه‌السلام زیارت،
💌روایتی زیبا از نحوه ضربت خوردن شهید علی خلیلی(شهید امر به معروف): روسری مو که کشیدن موهام پخش صورتم شد سستی بی‌پایانی انگار چنگ زد تو تنم. پاهام آخرین تلاششو می‌کرد تا بدن لاغر و نحیفمو نگه داره.   مچ دستم توی پنجه دستش گم شده بود و با فشار انگشتان اون نامرد صدای استخونا شو می‌شنیدم و سیل اشکی بود که به صورتم به یکباره هجوم آورد. خدایا تو دل این سیاهی بین یه مشت کفتار گیر افتادم .خودت بدادم برس . قلبم خودشو میکوبید به قفسه‌ی سینه، درست مثل پرنده‌ای گیر افتاده و تنها. بعضیا رد میشدن ولی انگار نامرئی شده بودم. تو یه لحظه برق تیزی چشمامو زد و ناگهان تموم امیدم دود شدو چشمام سیاهی رفت، که صدای یا حسینی انگار دوباره نفسمو برگردوند و مچ دستم آزاد شد و نقش زمین شدم. خودمو به زور رو زمین کشیدم تا از مهلکه دور شم . دیگه حتی نای جیغ زدن نداشتم که بتونم کمک بخوام . همون دستهای زمخت، همون برق چاقو، در هوا چرخید و منجی من ، پسر جوونی که تمام سر و صورت و ریشش غرق خون بود کف خیابون در حال دست و پا زدن بود چاقو درست شاهرگ گردنشو  نشونه رفته بود.... 💔 نویسنده: 📝نوشته‌های‌میرمهدی @mirmahdi_arabi