شهیدمدافع حرم سید احسان میرسیار
@mirsayar
شهید مدافع حرم علی کنعانی:
وقتی تصمیم به رفتن گرفت من سعی کردم مانع او شوم، اما قبول نکرد.
گفتم حداقل صبر کن و مدتی دیگر برو، چون قرار بود تا مدت کوتاهی دیگر فرزند دوممان به دنیا بیاید؛
اما علی به هیچ وجه کوتاه نیامد و حرف هایی به من زد که هر منطق و استدلالی در مقابل آن رنگ می باخت؛
به من گفت واقعه ی عاشورا را فراموش نکن که خیلی ها بهانه ها آوردند و زمانی که باید شتاب می کردند وظیفه ی خود را به بعد موکول کردند و گفتند بعدا اقدام می کنیم اما آن ها بعدا هرگز فرصت پیوستن به قافله ی کربلا را پیدا نکردند؛ درواقع همین بهانه ها زمین گیرشان کرد.
حدیث و محمد علی دو یادگار به جا مانده از شهید هستند
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و
شادی روح پرفتوح شهید مدافع حرم علی کنعانی صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_علی_کنعانی
@mirsayar
شهیدمدافع حرم سید احسان میرسیار
@mirsayar
رفته بودیم زیارت شهدای گمنام میدان امام حسین (ع)، بعد از زیارت گوشه ای نشست و شروع کرد با سوز دل زیارت عاشورا خوندن و مثل همیشه وسط عبارات، روضه های کوتاه میخوند و اشک میریخت. یاد دوستان شهیدش هم میکرد. اونروز یاد شهید سعید علیزاده افتاد و نمی دانم چه در ذهنش گذشت که یکباره گفت: "چقدر ساده ان کسایی که فکر میکنند شهدا الکی شهید میشن و یا همینطوری شهادت نصیبشون میشه". بعد گفت: "یکی از دوستانم خواب سعید رو دیده و ازش پرسیده، دیگه کسی از بین ما پیشت میاد، شهید گفته بله، پرسیده کی، نگفته کی اما گفته قرآن بخونید متوجه میشید. تو قرآن گفته کیا شهید میشن"
اونروز خیلی تو فکر بود و دیگه بعدش صحبتی در این مورد نکرد.
گذشت و گذشت تا روزی که پیکرش رو آوردند معراج شهدا. قرآن برده بودم تبرک کنم به پیکرش. به دلم افتاد به نیتش قرآن باز کنم. صفحه اول سوره مومنون اومد….
به آیات و معانی زیبایش نگاه میکردم و به پیکر کفن پوشش که آرام و باعظمت روبرویم بود.
احساس کردم خدا برایش سنگ تمام گذاشته و به زیبایی قبولش کرده. بهش گفتم خوش بحالت. معلوم شد چه کسایی شهید میشن..
"قد افلح المؤمنون (1) الّذين هم فى صلاتهم خاشعون (2) الّذين هم عن اللغو مغرضون.. "
🔸راوی : همسرشهیدمدافعحرم ، آقا #نوید_صفری
@mirsayar
♦ حکمتی از نهج البلاغه ♦
#شماره_٩
وَ قَالَ (ع) : إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَی أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ
(اجتماعی، سیاسی)
و درود خدا بر او، فرمود: چون دنیا به كسی روی آورد، نیكیهای دیگران را به او عاریت دهد، و چون از او روی برگرداند خوبیهای او را نیز برباید.
@mirsayar
شهیدمدافع حرم سید احسان میرسیار
@mirsayar
یه چاقو کش توی مشهد بود که به دو علت بهش می گفتند #رضا_سگه
یک: سگ خرید و فروش می کرد. دوم می گفتند رضا توی دعوا مث سگ پاچه میگیره. کلا قبل از غذا خوردن باید دعوا می کرد و چاقو می کشید ،تا غذا بهش بچسبه.
یه روز که داشت میرفت کوه سنگی مشهد تا دعوا کنه و غذایی بخوره، متوجه شد یه ماشین داره تعقیبش میکنه. یه کم قدم هاش رو بلندتر برداشت اما دید ماشین هنوز داره دنبالش میاد. زیر چشمی نگاه کرد، دید روی ماشین آرم ستاد جنگهای نامنظم نصب شده و راننده اش هم دکتر مصطفی چمران است
به روی خودش نیاورد و رفت. دکتر چمران پیاده شد و چند قدم شونه به شونه باهاش راه رفت ، اما رضا به روی خودش نیاورد. چمران مچ دستش رو گرفت و چند قدم دیگه کنارش راه رفت، اما رضا انگار نه انگار کسی دستش رو گرفته، همینجور رفت. تا اینکه یهو چمران مچ دست رضا رو فشار داد ، یعنی وایسا.
رضا ایستاد و زل زد توی چشمای دکتر چمران
چمران بهش گفت: خیلی مردی؟
رضا گفت: بر و بچ اینجوری میگن
چمران گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه
خلاصه کمی حرف زدند و رضا راضی شد بیاد جبهه
مدتي بعد دکترچمران توی اتاق نشسته بود و کارهايش را انجام میداد که يکدفعه صدای داد و بیداد شنيد.
بعد از چند دقيقه رزمندهها رضا رو با دستِ بسته آوردند و انداختند جلو چمران و گفتند:
آقاي چمران اين کيه آورديد جبهه؟
رضا که عصبانی بود شروع کرد به فحشهای رکیک دادن! شهيد چمران هم سرش پايين بود، هيچی نمیگفت و کار خودش رو انجام می داد.
رضا که از خونسردی و بی توجهی چمران عصبانی شده بود، خطاب به او گفت: هی کچل! با توأم!
شهيد چمران با مهربانی سرش را بالا آورد و گفت: بله عزيزم! چی شده آقا رضا؟
رضا از این برخورد دکتر چمران شوکه شد
چند دقیقه سکوت کرد و بعد به چمران گفت: «ميشه دو تا فحش بهم بدی؟! يه چيزی به من بگو. يه کشيدهای، تنبیهی! تو رو خدا اينجور ولم نکن»
شهيد چمران: چرا؟
رضا جواب داد: «من يک عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. فحش دادهام، فحش شنيدم. اگه زدم، خوردم... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و بهم بگه عزیزم و بهم خوبی کنه.»
شهيد چمران گفت: «اشتباه فکر میکنی. یه خدا اون بالاست، که من و تو هر چی بهش بدی میکنیم، با خوبی بهمون جواب میده و آبرو بهمون داده... منم گفتم بذار يه بار که يکی بهم فحش داده بگم بله عزيزم تا يک کم مثل خدا بشم.»
آقا رضا جا خورد. میگن رفت توی سنگرش و شروع کرد زار زار گريه کردن.
اذان شد. آقا رضا که توبه کرده بود، ایستاد تا اولين نماز عمرش رو بخونه.
موقع قنوت صدای گريهاش بلند بود.
وسط نماز بود که خمپاره ای اومد و رضا شهید شد...
#شهید_مصطفی_چمران
@mirsayar
شهیدمدافع حرم سید احسان میرسیار
@mirsayar
🌸 بسم رب الشهدا🌹
یادمه مادر شهید تعریف می کرد : زمانی که پسرم 12 سالش بود خواب دیدم در جایی شهید شده
و با روحیاتی که از پسرم سراغ داشتم و ارادتی که به عموی شهید شان داشتند ، این حدس را میزدم که پسرم ماندنی نیست...
🌺 🌹 🌸 🌺
سید جان سلام
آقا سید احسان سلام
خوبی؟
میگم سید ، خوش به حالت ، خوش به حالت که تو سن 12 سالگی انقدر آماده بودی که به مادرت مژده شهادتت رو میدن
نتیجه زحمات خودت بوده ، نتیجه دقت در حق الناس و خمس و ذکات و نخوردن مال حرام بوده
چیزی که برای ما الان عمل نکردن بهش شده #کلاس ، شده روشنفکری
می بینی؟
تفکرات جالبی پیدا کردیم
خودمون هر طور که بخوایم دین و ائمه رو تفسیر می کنیم
هر طور که بخوایم عمل می کنیم
سید جان ، امروز جمعه بود ، آقا نیومد ، مهدی فاطمه نیومد😣 خواستم بگم شرمندم
شرمندم که هنوز آدمی نشدم که آقام میخواد
خواستم بگم روم سیاه ، که سرم گرم دنیا شدم و آقا رو فراموش کردم
سید ، بخدا اگر دستم رو رها کنی ، از دست میرم ، خودت بهتر میدونی
#خواب_شهادت
#سید_احسان_میرسیار
@mirsayar