مجهولات
📪 پیام جدید برای چه مشکلی رفتی پیش مشاور؟ #دایگو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچوقت حرفی رو با اطمینان کامل به خودتون نزنید
چون خدا دقیقا به همون حرف، امتحانتون میکنه:)
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_صد و هفده: بخشش فراموش شده جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کر
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_صد و هیجده: گم گشته
مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود ... من بودم و سعید ... سعید
هم که حال و روز خوشی نداشت... ضربه ای که سر ماجرای پدر خورده بود ... از یه
خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف ... از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می
کرد ... حاال اومده بود توی خونه مادربزرگ ... که با حیاطش ... یک سوم خونه قبل مون
نمی شد ...
برای من که وسط ثروت ... به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم ... عوض
شدن شرایط به این صورت سخت نبود ... اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می کرد ...
من کال با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال ... و اتاق رو دادم دستش ... اتاق برای هر
دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می کرد ... آرامش بیشتر اون ... فشار کمتری
روی مادر وارد می کرد ... مادری که بیش از حد، تحت فشار بود...
توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد ...
- مهران پاشو ... پاشو مهران مارم نیست ...
گیج و خسته چشم هام رو باز کردم ...
ـ بارت نیست؟ ... بار چیت نیست؟ ...
ـ کری؟ ... میگم مار ... مارم گم شده ...
مثل فنر از جا پریدم ...
ـ یه بار دیگه بگو ... چیت گم شده؟ ...
ـ به کر بودنت ... خنگی هم اضافه شد ... هفته پیش خریده بودمش ...
سریع از جا بلند شدم ...
ـ تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟ ...
ـ آره بابا ... مار واقعی ...
ـ آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ ... نگفتی نیشت میزنه؟ ...
- بابا طرف گفت زهری نیست ... مارش آبیه...
@mjholat
هدایت شده از دانشجـــو🎓
پدر و مادرها! میدونید چرا بچهها ترجیح میدن چیزی بهتون نگن؟! چون وقتی گفتن
قضاوت شدن
مقایسه شدن
سرزنش شدن
کنترل شدن
و در نهایت اصلا درک نشدن
پس ترجیح میدن همون یه مشکل بمونه و با گفتنش به شما دوتا نشه
- mohamad.vzs
👉🏻 @Daneshjooyan
امروز داشتم تو آزمایشگاه ظرفا رو میشستم و میگفتم: زن بی عرضه نبیدم
که همون لحظه ارلن از دستم افتاد و شکست🙂😂💔
استادم هنوز جمله: الحمدلله این جلسه چیزی رو منفجر نکردید.ش کامل نشده بود که صدای شکستن ارلن رو سرامیکا تو کل آزمایشگاه پیچید:)
از امروز و وایب متفاوت حیاط دانشگاه و تشییع پیکر شهید گمنام برای اولین بار، روی دستای خودم:')، ولو به قاعده چند قدم❤️🩹
هدایت شده از درنای کاغذی
فردا امتحان میانترم دارم و اهمال کاری افتاده به جونم. یکبار هم که شده دوست دارم خرخونی رو تجربه کنم ببینم چه حسی داره در کالبد یک ادم پرتلاش بودن ؟ اینطور نیست که بعد امتحان بگم (نمره ؟هه به درک، هر چی شد شد، من تلاشمو کردم ) در حالی که..تلاش ؟ کدوم تلاش ؟
قراره هی غول عذاب وجدان مثل بختک مغزمو بخوره که ( کم کاری کردی، چرا بیشتر نخوندی ؟ چرا سعی بیشتری نکردی ؟ )