eitaa logo
منتظران منجی
802 دنبال‌کننده
388 عکس
421 ویدیو
61 فایل
مهدی علیه السلام تنها منجی عالم ظهور تنها راه نجات عالم جهت ترویج معارف مهدوی هرگونه استفاده و کپی از پیام های کانال بلا مانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
@Elteja_tales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5922555142913136553.mp3
زمان: حجم: 4.54M
🔸صاحبِ زمانه داستان ملا قاسم علی رشتی به محضر امام عصر علیه‌السلام در تخت فولاد استاد 📚العبقري‌الحسان، ج‏۵، ص۳۶۶. https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
@matalebe_nab_dar_menbarداستان‌بسیارزیبای‌صلوات‌ابوالحسن‌ضَرّاب‌اصفهانی.mp3
زمان: حجم: 7.98M
حکایت عجیب ابوالحسن ضراب اصفهانی از اصفهان آمده بود مکّه. به‌شوق دیدن امام زمان (علیه‌السلام). با همسفرهایش خانه‌ای اجاره کردند. زنی خدمتکار آن خانه بود. مردم شهر می‌گفتند: این خانه قبلاً مال امام حسن عسکری (علیه السلام) بوده ، این زن هم خدمتکار امام. بخودش گفت: نکند این زن با امام زمان (علیه‌السلام) هم سَر و سِرّی داشته باشد؟! یک روز اتفاق عجیبی افتاد ... 📚 ترجمه غیبت شیخ طوسی، ج ۱ ص ۲۷۳ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
🔴 عنایت ویژه امام زمان علیه السلام به خانمی که به خاطر حفظ حجاب هفت سال از خانه بیرون نیامد ⏪ مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (رحمه الله) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای به محضر امام زمان (علیه السلام) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.   در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»   بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.» 📚 شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله فرجه) ، ج ۳ص ۱۵۸ ✍ به مناسبت ۱۷ دیماه سالروز اجرای فرمان کشف حجاب به دستور رضاشاه پهلوی ملعون https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
Zahedan 20_cut.mp3
زمان: حجم: 9.32M
🌹 جوان روغن فروش 💠 از اهل حِلّه بود و اسمش ياقوت بود و شغلش روغن فروشى ... نجم الثاقب باب٧، تشرف ٧١ العبقري الحسان ج٦، ص ٧٦٦ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
@Elteja / اِلتجا4_5992561099793237274.mp3
زمان: حجم: 8.92M
🔸به مناسبت هفدهم ماه رمضان، سالروز تاسیس مسجد جمکران ▫️صاحب زمین و زمان فرمود: "به مردم بگویید به این مکان رغبت ورزند و در آن نماز بخوانند که هرکس در این مسجد نماز بخواند انگار در خانه کعبه نماز خوانده است." بحار الانوار جلد ۵۳ صفحه ۲۳۰ داستان حسن بن مثله جمکرانی خدمت امام عصر عجل الله فرجه الشریف https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
30.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دروغ می‌گویی که تشنه‌ای! داستان بحرالعلوم یمنی 🔻آیت الله سید محمود بحرالعلوم https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
🌿 کلیپی قدیمی از: بمحضر حضرت ولیعصر ارواحنافداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف 👈🏼 با بیان مرحوم آیت‌الله ➖ قسمت اول و دوم ➖ کلیپ قدیمی، مربوط به‌‌حدود ۳۵ سال قبل https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
32.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران شیعه خانه ی ماست کج می‌شود ولی فرو نمیریزد مرحوم نائینی خدمت پناه عالم امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف شیخ حسن https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
◼️ حضور امام زمان علیه السلام در بعضی از مجالس روضه‌ خوانها 👈🏼👈🏼شخص موثقی از مرحوم آیت‌الله سید صدرالدین صدر اصفهانی (فرزند مرحوم آیت‌الله آقا سید اسماعیل صدر طاب‌ثراهما) نقل نموده که: یکی از تجار کرمانشاه گفته است که همه ساله در دهه اول محرم من در حسینیه خود اقامه عزای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام می‌نمودم. اتفاقا سالی روز چهارم محرم یکی از آقایان طلاب علوم دینیه نجف اشرف تشریف آوردند و مهمان ما شدند و فرمودند فردا به قصد زیارت حضرت رضا علیه‌السلام حرکت خواهم کرد، من با اصرار زیاد از ایشان خواهش کردم که تا عاشورا در مجلس ما شرکت داشته باشد، بالاخره قبول کردند. ➖ شبی بعد از صرف شام عرض کردم: هر سربازی و هر نوکری با ارباب خود یک ارتباطی دارد جز شما سربازهای امام زمان علیه‌السلام فرمود: از کجا می‌دانی ما با امام زمان علیه‌السلام ارتباطی نداریم؟ عرض کردم اگر ارتباط دارید آدرس آن حضرت را به من نشان دهید؟! ➖ فرمود: فردا شب آدرس آن حضرت را به‌تو معرفی می‌کنم. چون او را سید با حقیقی می‌دانستم از شنیدن این سخن اشکم جاری شد، عرض کردم: آیا ممکن است من حقیقتا شرفیاب حضور آقا شوم؟! فرمود: آری. ➖ شب و روز را با انتظار بسر بردم و انتظار شب بعد را می‌کشیدم تا اینکه شب وعده رسید. عرض کردم بفرمائید آدرس کجاست؟ آقا لبخندی زد و چند مرتبه فرمود: مرحبا به تو یک مژده دهم که روز تاسوعا امام عصر علیه‌السلام به مجلس روضه تو شرکت خواهد کرد و شما آن حضرت را در همین منزل زیارت خواهید کرد و نشانیش این است که واعظی که هر شب آخرین منبری بود آن شب اولین منبری خواهد شد و منبر خود را درباره امام زمان علیه‌السلام اختصاص خواهد داد. ➖ من آن شب دستور دادم تمام فرش های مجلس روضه را عوض کردند و فرش‌های عالی انداختند و مجلس را بسیار آراسته نمودم. تا آنکه دیدم همان واعظ اول هم تشریف آورده گفت: زود چای بدهید من بروم منبر. گفتم: چطور امشب شما اول منبر می‌روید؟ گفت: می‌خواهم بروم بخوابم که فردا بتوانم به مجالس برسم. بعد ایشان منبر رفته و حدیث فضیلت انتظار فرج را عنوان منبر خود قرار داده و در فضیلت امام زمان علیه‌السلام صحبت کرد تا آخر منبر روضه خواند و آقایان دیگر هم همین کار را کردند و من درب منزل به مردم خوش آمد می‌گفتم تا اینکه مجلس به نصف رسید و شروع کردند به دادن چای و من در بین مردم هر چه نگاه می‌کردم شخصی را به عنوان امام زمان علیه‌السلام نمی‌دیدم. ➖ بالاخره آمدم نزد آقا سید حسن عرض کردم: آقا تشریف نمی‌آورند دیدم آقا سیدحسن به دو زانو نشسته و دو دست خود را به روی زانوان نهاده و سر به زیر افکنده و ابداً به جائی نظر نمی‌کند، چند دفعه صدا زدم آهسته جواب داد. گفتم: آقا نیامد؟! گفت: چرا از اول مجلس شرکت دارد. گفتم: ایشان را نشان من دهید. ➖ فرمودند: یکی از آن دو نفری که در مقابل منبر نشسته‌اند و لباس کردی در بر دارند امام زمان تو است. چون نظر کردم یکی از آن‌ها صورتش مانند ماه درخشان بود و خال سیاهی در گونه صورتش نمایان بود جلو رفتم دست به سینه نهاده عرض کردم: "السلام عليك یا بقیةالله فی أرضه ویا حجةبن الحسن". فرمودند: "شما درب منزل مشغول پذیرائی از مردم باشید". ➖ من عقب عقب تا درب منزل برگشتم و از زیر چشم به جمال مبارکش نگاه می‌کردم تا آنکه یکی از علما تشریف آوردند، من به استقبال او رفتم چون برگشتم دیگر آن آقا را ندیدم. پیش آقا سیدحسن آمدم پرسیدم: آقا کجا رفت؟ فرمود: در این شهر مجلس روضه زنی تشریف بردند و جای دیگر نمی‌روند. 📚 شناخت اسلام، تألیف آیةالله سیدضیاءالدین استرآبادی ص۳۳۸ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
◼️ امام زمان علیه السلام روضه ی وداع میخواند.... مقدس اردبیلی خدمت امام عصر (عجل الله فرجه الشریف) 👈🏼👈🏼 مرحوم مقدس اردبیلی می‌فرمود: با طلاب پیاده به کربلا می‌رفتیم. در بین راه یک آقای طلبه‌ای بود که گاهی برایمان روضه می‌خواند و امام‌حسین علیه‌السلام یک نمکی در حنجره‌اش گذاشته بود. ➖ آمدم کربلا. زیارت اربعین بود. از بس زایر آمده بود و شلوغ بود گفتم: داخل حرم نروم و مزاحم زوار نشوم. طلبه‌ها را دور خود جمع کردم و گوشه‌ی صحن آماده‌ی خواندن زیارت شدیم‌. یک وقت گفتم: آن طلبه‌ای که در راه برای ما روضه می‌خواند کجاست؟ گفتند: نمی‌دانیم بین این جمعیت کجا رفت؟ ➖ ناگهان دیدم یک مرد عربی مردم را کنار می زند و به‌طرف من می آید. صدا زد: ملا احمد مقدس اردبیلی! می‌خواهی چه بکنی؟ گفتم: می‌خواهم زیارت اربعین بخوانم. فرمود: بلندتر بخوان تا من هم گوش کنم. زیارت را بلندتر خواندم. یکی دوجا توجه‌ام را به‌نکاتی ادبی داد. وقتی زیارت تمام شد به‌طلبه ها گفتم: آن طلبه پیدا نشد؟ گفتند: نمی‌دانیم کجا رفته است؟ ➖ یک وقت آن مرد عرب به‌من فرمود: مقدس اردبیلی! چه می‌خواهی؟ جریان طلبه روضه خوان را برایشان نقل کردم و گفتم خواستم بیاید برایمان روضه بخواند. مرد عرب فرمود: مقدس اردبیلی! می‌خواهی من برایت روضه بخوانم؟ گفتم: آری. آیا به‌روضه خواندن واردی؟ فرمود: آری. ➖ ناگهان آن شخص رویش را به‌طرف ضریح امام حسین علیه‌_السلام کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد. یک وقت صدا زد: یا اباعبدالله! نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه ها هیچ کدام یادمان نمی رود آن ساعتی را که می خواستی از خواهرت زینب (سلام الله علیها) جدا شوی! ناگاه دیدم کسی نیست و فهمیدم آن مرد عرب, مهدی زهرا (سلام الله علیها) بوده است. 📚 کرامات الزینبیه، سید محمدحسین محمودی، ص۲۳_۲۴ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
17.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گر اشارتی کند مادر.... شنیدنی یکی از خدام سامراء خدمت ولی عصر (عجل الله فرجه الشریف) استاد شیخ مجتبی از حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها و سامراء غافل نباشیم..... https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75
بشارت امام زمان علیه‌ السلام به آسید ابوالحسن اصفهانی 👈🏼👈🏼 از آیت‌الله سیدجواد میرسجادی ـ نوه‌ی مرحوم سید ـ نقل شده است: مرحوم آقا (سید ابوالحسن) روزهای پنج‌شنبه و جمعه به کوفه میرفت و من هم خدمت ایشان بودم. هیچ‌کس جز من و شیخ نصیر (که برای آقا غذا درست می‌کرد) نزد ایشان نبود. اگر کسی کاری داشت می‌آمد و می‌رفت و فقط من می‌ماندم. ➖ روزی در منزل کوفه خدمت آقا بودم که درِ خانه به صدا درآمد. رفتم و در را باز کردم، دیدم شیخ محمد شوشتری کوفی است. (شیخ محمدکوفی از فضلای اهل شوشتر و ساکن نجف اشرف بود؛ اما به‌واسطه‌ی عشق به امام زمان علیه‌السلام، درس و بحث را تعطیل کرده، در مسجد سهله اتاقی گرفته و مشغول عبادت و در صدد ملاقات با امام زمان علیه‌السلام بود. به‌دلیل سکونت طولانی‌اش در کوفه و چله‌های متعدد در مسجد سهله، به«شیخ محمد کوفی» معروف شده بود.) ➖ نزد آقا رفتم و عرض کردم: شیخ محمد کوفی با شما کار دارد. آقا که او را کاملاً می‌شناختند، اجازه دادند بیاید. شیخ محمد از پله‌ها بالا آمد. آقا تنها در اتاق نشسته بودند. به‌محض آن‌که وارد شد، به‌شدت و با صدای بلند شروع به‌گریه کرد. پس از لحظاتی جلو آمد، دست آقا را بوسید و مقابلشان نشست. آقا فرمودند: ـ شیخ محمد! چرا گریه می‌کنی؟ شیخ محمد گفت: ـ آقا! یک عمر دنبالش بودم، ندیدمش! وقتی دیدمش نشناختمش! وقتی شناختمش ندیدمش! حالا شما بفرمایید باید گریه کنم یا نه؟ ➖ آقا فرمودند: مطلب چیست؟! شیخ محمد گفت: من در مسجد کوفه بودم و طبق معمول، وقتی خسته می‌شدم به‌مسجدسهله می‌رفتم. روزی هوا بسیار گرم بود و دو ساعت از ظهر گذشته بود. عصازنان، تنها، در بیابان به‌سوی مسجدسهله حرکت می‌کردم. در این میان شنیدم کسی از پشت سر به‌من گفت: «شیخنا، سلام علیکم!» برگشتم و دیدم مردی کامل، با لباس عربی. پاسخ سلامش را دادم و خوشحال شدم که در این بیابان کسی همراه من است. ➖ با زبان عربی از حال و وضعم پرسید. گفتم: من در مسجدکوفه وسهله هستم و می‌خواهم خدمت امامم برسم، ولی تاکنون مشرف نشده‌ام. فرمود: «از کجا زندگی‌ات اداره می‌شود؟» گفتم: سید ابوالحسن به‌من نان و یک دینار شهریه می‌دهد. روزهای جمعه به‌نجف می‌روم، زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، و نان یک هفته را از نانوا می‌گیرم و با یک دینار، ماست و پنیر تهیه می‌کنم و در اینجا مصرف می‌کنم تا هفته‌ی بعد. ➖ وقتی نام سید ابوالحسن را بردم، فرمود: «قُل له: أرْخِص نَفسَك، واجعَل مَجلِسَك في الدَّهليز، واقضِ حوائجَ الناس». به‌او بگو خودت را در اختیار مردم قرار ده، در دالان منزلت بنشین (تا مردم راحت‌تر نزدت بیایند) و حوائج مردم را برآور. تا این‌جا چیزی برایم روشن نشد. سپس فرمود: «نَحنُ نَنصُرُك». همین که این جمله را شنیدم، به‌خود آمدم! برگشتم نگاه کردم، دیدم کسی نیست! ➖ در این هنگام، شیخ محمد دوباره به‌گریه افتاد و همان کلام پیشین خود را تکرار کرد: «یک عمر دنبالش بودم... وقتی که فرمود: نحن ننصرك، شناختمش، اما دیگر او را ندیدم!» آقا قلم و کاغذی برداشتند و به‌شیخ‌محمد فرمودند: ـ آن کلام را که شنیدی تکرار کن! او هم تکرار کرد: «قل له: أرخص نفسك...» آقا این عبارت را نوشت و آن کاغذ را در کیفی که همیشه در جیب داشتند گذاشتند. ➖ هر وقت مرحوم سید بسیار ناراحت می‌شد، کیف را از جیب بیرون می‌آورد، به‌آن کاغذ نگاه می‌کرد و آرام و خوشحال می‌شد، سپس دوباره آن را در کیف می‌گذاشت و در جیب می‌نهاد. آن کاغذ مدتی پس از وفات آقا نزد من بود، اما بعد مفقود شد. 📚 حیات جاودانی، زندگانی آیت‌الله سیدابوالحسن موسوی اصفهانی (۱۳۶۵-۱۲۸۴ق)، ص۱۷۹ https://eitaa.com/joinchat/1398538984C3a0a45dd75