eitaa logo
پرویزن
511 دنبال‌کننده
204 عکس
15 ویدیو
76 فایل
آن‌که غربال به دست است از عقب کاروان می‌آید نقد و یادداشت‌های ادبی (محمد مرادی)
مشاهده در ایتا
دانلود
"از چهلّه‌ی سوگ تا اربعین سلوک/بخش اول" در فرهنگ و ادبیات بشری، اعداد معانی متکثر و متنوعی دارند. این واژه‌ها، خلاف ظاهر مادی‌شان گاه بسیار نمادین‌اند و معانی‌ای پنهان دارند. از جمع اعداد شاید ۱ و ۷و ۱۰ و ۴۰ و ۷۰ و ۱۰۰ و ۱۰۰۰، بیش از دیگر اعداد جلوه‌ی نمادین و تفسیرپذیر یافته باشند. عدد چهل/ اربعین، به عقیده‌ی برخی مفسران دینی_ اسلامی، حتی متمایز با دیگر اعداد شاخص است و این تشخّص و تمایز را در ادبیات فارسی نیز می‌بینیم؛ چنانکه نجم‌الدین رازی در باب سیم مرصادالعباد می‌گوید: و عدد اربعین را خاصیتی است در استکمال چیزها که اعداد دیگر را نیست. پس عدد چهل، نمادی از کمال و غایت و نهایت امور است؛ با این توضیح که در ادبیات، گاه نماد کمال ظاهری و اغلب نشان‌دهنده‌ی کمال باطنی بوده است. در شاهنامه‌ی فردوسی و متون خراسانی و حماسی، بیش از همه به استکمال مادی و بیرونی این عدد توجه شده است؛ چنانکه حکیم توس، در بیان اغراق جنگ و نبرد از این عدد بارها استفاده کرده؛ مضمونی که به دیگر منظومه‌ها چون گرشاسب‌نامه و فرامرزنامه و کوش‌نامه نیز راه یافته است. در شاهنامه، چهل عدد کمال نیایش بر درگاه الهی نیز هست؛ چنانکه حکیم در داستان "رزم کاووس و شاه هاماوران" سروده است: چهل روز بر پیشِ یزدان‌ به‌پای بپیمود خاک و بپرداخت جای همی‌ریخت از دیدگان آبِ زرد همی از جهان‌آفرین یاد کرد این عدد، همچنین نشان‌دهنده‌ی اوج و کمال سوگواری بر بزرگان است؛ چنانکه بارها به این آیین در شاهنامه توجه شده است: چهل روز بُد سوگوار و نژند پر از گرد و بیکار تخت بلند (بخش پادشاهی اورمزد) چهل روز سوگش همی‌داشتند سرِ گاه او خوار بگذاشتند ( بخش پادشاه اورمزد نرسی) بر این اساس، سوگ چهل‌روزه و چهلم داشتن بر درگذشتگان، در آیین‌های ایرانی فراگیری داشته است: چو بهرام در سوگ بهرامشاه چهل روز ننهاد بر سر کلاه برفتند گردان بسیارهوش پر از درد با ناله و با خروش نشستند با او به‌سوگ و به‌درد دو رخ زرد و لب‌ها شده لاژورد (بخش پادشاهی بهرام) در متون ادبی سده‌های ششم به بعد به دلیل قوّت‌یافتن مباحث دینی و عرفانی، ابعاد معنوی و باطنی عدد چهل/ اربعین، بیشتر در ادبیات رسمی فارسی جلوه‌گر شده؛ هرچند این اهمیت، ریشه در تعالیم مذهبی به‌ویژه قرآن کریم دارد و واژه‌ی قرآنی اربعین از این مسیر، به تفاسیر و متون عرفانی و دیوان‌های شاعران نیز راه یافته است. اربعین از منظر دینی، نماد کمال خلقت و اوج عبادت و نهایت ایمان است؛ چنانکه گلِ آدم، پیش از آفرینش در چهل سال یا چهل روز یا چهل دوره تخمیر یافته است: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم: پس آن را در تخمیر تکوین آورد که خمر طینت آدم بیده اربعین صباحا. (کشف‌‌الاسرار میبدی، سوره‌ی طاها) همچنین از این عدد در جایگاه کمال پیامبران برای پذیرش نبوت، عدد مومنانِ نوح و تعداد سال‌های ساخت کشتی و مهمتر از آن، تعداد روزهای داستان میقات موسی و خداوند یادشده است. این مفاهیم را در اشعار هم می‌توان دید؛ خاقانی: تا زاربعین بروجش، زینت نیافت آدم در اربعین صباحش طینت نشد مخمّر نزاری: به اربعین گِل آدم سرشته گشت و نشد تراب عشق مخمّر به شش هزار صباح اوج کارکرد چهل/ اربعین در ادبیات را در کارکرد کمال سلوک عرفانی و اوج روحانی آن می‌بینیم؛ مساله‌ای که در مناسک اربعین سیدالشهدا(ع) بیش از همه تجلی می‌یابد؛ از این منظر اربعین، نماد انسان کامل در تمدّن ایرانی_ اسلامی است. این دیدگاه را در غالب متون عرفانی می‌توان دید: و چون خواهند که کلام خداوند عزّ و جلّ به سر بشنوند، چهل روز گرسنه باشند... و چهار طبع را چهل روز نفی مشرب و غذا باید تا مقهور گردند. (کشف‌المحجوب هجویری، فی الصوم) هیچ بنده نبود که چهل روز اخلاص به جای آرد اندر عبادت، الا که چشمه‌ی حکمت از دل وی بر زبان وی گشاده شود. (ترجمه‌ی رساله‌ی قشیریه، باب چهارم، در اخلاص) گفت: هرکه چهل روز به اخلاص بود در دنیا زاهد گردد و اورا کرامت پدید آید. (تذکره‌الاولیا، ذکر سهل تستری) ادامه دارد... https://eitaa.com/mmparvizan
"از چهلّه‌ی سوگ تا اربعین سلوک/بخش دوم" به دلیل اهمیت چهل، در سلوک عرفانی است که کتاب‌های متعدد اربعین و چهل‌حدیث در فرهنگ اسلامی نوشته شده است. این جایگاه نمادین به‌اندازه‌ای پذیرفته شده که نظامی در سلوک اسکندر و جستجوی چشمه‌ی حیات می‌سراید: چهل روز در جستن چشمه راند بر او سایه نفکند در سایه ماند ( شرف‌نامه) یا می‌گوید: جسمت را پاک‌تر از جان کنی چون که چهل روز به زندان کنی (مخزن‌الاسرار) کمال‌الدین اسماعیل نیز از تاثیر چهل روز ریاضت بر کشف حجاب‌های عالم سخن گفته است: گفته‌اند آنکه چهل روز ریاضت بکشد حجب عالم علوی شود او را مکشوف (دیوان) بر این اساس باید گفت که عدد اربعین در مناسک عاشورایی، بیش از آنکه نماد کمال سوگواری بر امام حسین(ع) باشد؛ معرّف اوج سلوک عرفانی آن حضرت و یاران ایشان در مقام "الهی رضا برضائک" و "ما رایت الا جمیلا"ست؛ معنایی عمیق که در تاویل این شعر حافظ می‌توان خواند: سحرگه رهروی در سرزمینی چه خوش گفت این معما با قرینی که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی https://eitaa.com/mmparvizan
"به بهانه‌ی سالروز درگذشت ژیلبر لازار" ژیلبر لازار (۱۹۲۰_ ۲۰۱۸)، محقّق و ایران‌شناس فرانسوی و عضو افتخاری فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از پژوهشگران غیرایرانی است که در معرفی شاعران کهن فارسی، نقشی مهم دارد. کتاب "اشعار پراکنده‌ی قدیمی‌ترین شعرای پارسی‌زبان" نوشته‌ی او، از منابع همچنان مهم برای محققان علاقه‌مند به شعر سده‌ی چهارم است. یکی از شاعران معرفی شده در اثر او، ابوالهیثم جرجانی(گرگانی) شاعر شیعی اسماعیلی است که لازار اورا از سخنوران سامانی و قبل از ربنجنی آورده (ر.ک. لازار، ۱۳۴۱: ۵۲) و صفا اورا متعلق به اواخر قرن ۴ و اوایل ۵ دانسته (صفا، ۱۳۴۲: ۵۲۱_۵۲۲) و مدبری اورا شاعر عصر غزنوی دانسته و ۸۹ بیت از او را پس از بهرامی سرخسی ثبت کرده است. (مدبری، ۱۳۷۰: ۴۱۲تا ۴۱۷) لازار پیش از مدبری، قصیده‌ای ۷۷ بیتی را در مفاهیم حکمی از ابوالهیثم نقل کرده که گویی منبع او در ذکر این ابیات، شرح "محمد سرخ نیشابوری" بوده است؛ با این مطلع: یکی است صورت هر نوع را و نیست گذار چرا که صورت هر هیاتی بود بسیار مدبری در "شاعران بی‌دیوان"، این قصیده را به نقل از "جامع‌الحکمتین" ناصر خسرو، با ۱۲ بیت بیش‌تر از شرح نیشابوری ثبت کرده است. بیت پایان روایت لازار این است: سخن دراز شد این جایگه فروهشتم گران شد و شکهانم* من از گرانی بار که به نظر می‌رسد، سخن ابوالهیثم همین جا به پایان رسیده است. ۱۲ بیت پس از این که تنها در اثر ناصرخسرو آمده، از منظرهای سبکی و معنایی و زبانی تاحدودی با ابیات قبل تفاوت دارد و محتملا از شاعری دیگر است. البته در مصرع اول بیت ۸۱ "سخن به حجت گویم پس آنکه از برهان..."، یادآور تخلص خود ناصرخسرو است؛ هرچند اگر این ۱۲ بیت را ناصرخسرو به ابیات ابوالهیثم افزوده باشد، قوت دیگر اشعار اورا ندارد. * به معنی هراسانم/ ترسانم @mmparvizan
اشعار_پراکنده_قدیمیترین_شعرای_فارسی_زبان.pdf
11.98M
"اشعار پراکنده‌ی قدیمی‌ترین شعرای فارسی زبان/ از حنظله‌ی بادغیسی تا دقیقی" ژیلبر لازار ۱۳۴۱ @mmparvizan
"در وصف حضرت رسول(ص)" ای حاجی! چون خانه‌ی دوست را زیارت کردی، روضه‌ی دوستِ دوست را زیارت کن. حقّ ِ لااله الاالله به زیارتِ مکّه گزاردی؛ حقّ ِ محمد رسول‌الله به زیارت روضه‌ی مدینه بگزار. هر دو مهبط رحمت است؛ هر دو منزل نزل و برکت است. مکه بارگاهش، مدینه خوابگاهش. مکه مطلعِ ماه جمالش، یثرب مغرب خرشید جلالش. برکاتِ انّ صلاتی و نسُکی و مَحیایَ و مماتی بر آن دو خاک قسمت کرده‌اند: صلاتی مر زمینِ مدینه را و نسُکی مر زمینِ مکه را؛ مماتی یثرب را و محیای هم مکه را هم مدینه را. درّ را به اول صدف پرورد و به آخر حقّه در کنار گیرد. آن درّ یتیم را به اول صدف مکه آمده بود و به آخر حقه‌ی خاک مدینه معیّن شده بود. مشک تا غربت نکند هم‌سنگ زرش نخرند؛ عنبر تا سفر نکند در گریبانش نبندند. رنج یتیمی در مکه کشیده بود، محنت غریبی در مدینه کشیده بود، لاجرم عشق خاک پایش صد هزار جگربند را یتیم کرد؛ صد هزار پیوند جانفزا به غربت کشید. ای حاجیان! هزار فرسنگ زیر قدم کنیت تا بارگاه یتیمان را ببینیت و خوابگاه غریبان را زیارت کنیت تا رونق جمال یتیمان و غریبان ببینیت. خاکش گویی صحن علیین است، هواش گویی رسته‌ی بازار ریاحین است. آن نور همه ازین است که گویی رحمه للعالمین است؛ شعر: در حسرتِ خانه‌ی تو مانده‌است فردوس که جای حورِ عین است از چین تو نه‌ای ولیک کویت با روی تو صد هزار چین است... مجالس رکن‌الدین امامزاده، مورخ ۷۱۰، نسخه‌ی کتابخانه‌ی ملی پاریس، گ ۵۲ @mmparvizan
"به بهانه‌ی تجدید دیدار مازندران" صائب تبریزی از پرکارترین شاعران سده‌ی یازدهم است که صورت منتشرشده‌ی دیوان او به همت محمد قهرمان (بیش از ۷ هزار غزل)، بهترین حجّت برای این پرکاری و طبع جوشان است. تنوع‌طلبی صائب در خلق مفاهیم و مضامین، سبب‌شده او در کاربرد ردیف‌های اسمی و چندکلمه‌ای نیز تجربه‌هایی متمایز با دیگران، عرضه کند. یکی از تمایزهای شاعری صائب در کاربرد ردیف، انعکاس نام مکان‌ها و شهرها، در دیوان اوست. در زیر شعری از او در وصف مازنداران به دوستان آن دیار تقدیم می‌شود با امید سرسبزی و سرزندگی همیشگی آن: کرد تا پابوس اشرف کشور مازندران زین شرف بر ابر می‌ساید سر مازندران از برای توتیا نتوان غباری یافتن گر بگردی چون صبا سرتاسر مازندران غوطه چون آیینه در زنگار خجلت داده است چرخ اخضر را زمین اخضر مازندران جامه بر تن سبز چون سرو و صنوبر می‌کند زاهدان خشک را ابرِ ترِ مازندران گر چه از ابرست دایم آفتابش در نقاب مهر تابان است هر نیلوفر مازندران چون سواد چشم عاشق، در خزان و نوبهار نیست بی‌ابر تری بوم و بر مازندران همچو پای سرو هیهات است بیرون آمدن پای هر کس شد به گل در کشور مازندران دام‌ها از سیرچشمی خواب راحت می‌کنند از هجوم صید در بوم و بر مازندران بس که می‌بارد طراوت از نسیم صبح او شسته‌رو از خواب خیزد دلبر مازندران تا چه مطلب در نظر دارد، که در سال دراز آتش از نارنج سوزد در سر مازندران غیر ازین کز بس طراوت آب در می می‌کند نیست عیبی در هوای کشور مازندران غوطه در آب گهر زد چون رگ ابر بهار کلک صائب گشت تا مدحتگر مازندران پ.ن: این شعر گویا در ستایش شاه عباس دوم سروده شده است. @mmparvizan  
"طبرسی/ طبری: یک یادآوری کوتاه" طبرستان در جایگاه مکانی جغرافیایی_ فرهنگی ( تقریبا میانه‌ی کوه‌های البرز و خزر) از دیرباز در ادبیات فارسی بازنمود داشته است. در اشعار کهن فارسی و متون نثر، بارها به این مکان یا اشخاص نامور برخاسته از آن اشاره شده و تقریبا در غالب نمونه‌ها، افراد متنسب به این دیار را با صفت طبری (tabari) نام برده‌اند؛ هرچند به‌ندرت از صفت طبرستانی (tabarestani) هم برای ناموران و منسوبان آن استفاده شده است. ابوجریر طبری و بوزرعه طبری از پرتکرارترین نام‌های مربوط به این دیار در کتاب‌های تاریخی_ عرفانی‌اند. علاوه بر آن، در ترکیب‌هایی چون: بنفشه‌ی طبری، لاله‌ی طبری، بید طبری، دستار طبری و...، بارها به این صفت اشاره شده است. در سده‌های اخیر، برخی مورخان و رجل‌شناسان با تلفظ طبرَسی (tabarsi)، از افرادی منتسب به این محدوده نام برده‌اند. عمده‌ی کسانی که با لقب طبرسی به معنای منتسب به طبرستان یا مازندران مشهور شده‌اند؛ دانشمندان و رجال سده‌های اخیرند؛ حال آنکه در متون کهن، این نوع کاربرد برای آن وجود ندارد. حتی در حدیثی نقل‌شده در کتاب‌های متاخر، یکی از علائم ظهور کشته‌شدن شیخ طبرسی مطرح شده که برخی مفسران آن را منطبق با شیخ فضل‌الله نوری دانسته‌اند؛ حال آنکه از نظر منطق لغوی و پیشینه این کاربرد موجّه نیست. از مشهورترین منتسبان به صفت "طبرسی" مفسر بزرگ شیعی قرن ۴ و ۵، شیخ طبرسی است که قاعدتا تلفظ صحیح شهرت او طبرِسی (tabresi) به معنای اهل تفرش است (بنگرید به دهخدا و مقالات مربوط به تفرش و شیخ طبرسی) که این نکته، موید متاخر یا خطابودن بودن رواج صفت طبرسی به جای طبری است. @mmparvizan
"جلال و شعر: به بهانه‌ی سالروز درگذشت" جلال آل احمد از نویسندگان شاخص و صاحب‌سبک و تاثیرگذار روزگار ماست که می‌توان به دلیل اهمیت جایگاه ادبی‌اش، بین او و شعر معاصر نیز در چند گزاره، پیوند برقرار کرد. گزاره‌ی اول: آشنایی و همسایگی جلال با نیما، نقشی متمایز برای او و سیمین در شعر معاصر باز کرده است. روایت‌هایی از او و سیمین درباره‌ی زندگی و مرگ و مرام نیما نقل شده که اسنادی مهم در نیماشناسی است. گزاره‌ی دوم: زبان داستان جلال محاوره‌ای، روزنامه‌نگارانه و واقع‌گراست؛ پس به ضرورت، بافتی مغایر با زبان شاعرانه دارد؛ حال آنکه حتی زبان دانشور در مقایسه با او ظرفیتی سازگارتر با شعر دارد. گزاره‌ی سوم: جلال در سخنانش قضاوت‌ها و نقدهایی درباره‌ی شعر مطرح کرده است. اصرار او بر محتواگرایی در داستان، سبب‌شده نقدهایش بر اشعار نیز کمتر از منظر فرم و زبان شاعرانه اهمیت داشته باشد. بعید نیست که ادعا کنیم او فرم شاعرانه و موسیقی زبان را به‌درستی نمی‌شناخته؛ نکته‌ای که در برخی اظهار نظرهای او نیز مشهود است. برای مثال در دستخط جلال روی شعری از سپانلو (در حاشیه‌ی کتاب تبعید در وطن)، پیشنهادهایی ثبت شده که وزن و فرم شعر را دچار خطا کرده؛ گویا او صرفا به به‌سازی معنای شعر در نقدش توجه داشته است. گزاره‌ی چهارم: زندگی و مرگ جلال هم بر شعر معاصر تاثیر نهاده و شاعرانی را بر انگیخته که اشعاری در سوگ او بسرایند. از مشهورترین این اشعار سپیدسروده‌ای از احمد شاملو با مطلع زیر است: قناعت‌وار تکیده بود/ باریک و بلند... جز او اخوان و سیمین بهبهانی و منزوی و... هم‌ اشعاری برای او سروده‌اند. @mmparvizan
"مقبره‌ی منسوب به سید حیدر آملی" شیخ(سید/میر) حیدر آملی از فقیهان و عارفان نامی شیعه است که به سال ۷۲۰ در آمل متولد شده و گویا در حدود سال ۷۸۷ در حلّه (و به روایت ضعیف‌تر در آمل) درگذشته است. او به‌واسطه، شاگرد علامه‌ی حلّی است و بخشی از زندگی خود را در نجف و حله (مراکز مهم علوم شیعی زمان) گذرانده است. بقعه‌ای مشهور به نام او متعلق به قرن ۹ در آمل وجود دارد که بعید است مدفن او باشد و احتمالا مربوط به یکی دیگر از مشایخ همنام او در آمل است. از میر حیدر رسالات و تفسیرها و متونی در علوم قرآنی و عرفان شیعی در دست است و برخی مستشرقان چون: هانری کربن و عرفان‌شناسان معاصر تحقیقاتی درباره‌ی او انجام داده‌اند. تلاش برای سازگاری عرفان و معارف اهل بیت(ع) از ویژگی‌های اصلی منظومه‌ی عرفانی سیدر حیدر آملی است. @mmparvizan
"نیما و محمد معین" بیش از ۸۰ سال پیش در چنین روزهایی (۱۷ شهریور ۱۳۲۱)، محمدمعین(1293_1350) از رساله‌ی دکتری‌اش باحضور پورداوود و بهار و بزرگانی از ادب و فرهنگ روزگار خود دفاع کرد و اولین دانش‌آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی در ایران نام گرفت. معین که در لغت‌شناسی و تصحیح و دستور زبان و فرهنگ و ادب باستان و حوزه‌هایی متعدد از زبان و ادب فارسی و فرهنگ و عرفان ایرانی_ اسلامی، شناخته شده بود و کمتر دانش‌آموخته‌ی ادبیاتی را در این دهه‌ها می‌توان نشان گرفت که به دقت و تواضع و خویشتنداری او تحقیق کرده و نوشته باشد. نکته‌ی شگفت‌انگیز درباره‌ی او باور نیما (پدر شعر نو فارسی) است که در متن وصیت‌نامه‌اش، این‌گونه از او سخن گفته است: " ... بعد از من هیچ‌کس حق دست‌زدن به آثار مرا ندارد؛ به‌جز دکتر محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند، ضمنا دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی و آل احمد با او باشند. به شرطی که هر دو با هم باشند؛ ولی هیچ‌یک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده‌اند در کار نباشند. دکتر محمد معین که نسل صحیح علم و دانش است کاغذ پاره‌های مرا بازدید می‌کند. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده‌ام مثل کسی است که او را دیده‌ام. اگر شرعا می‌توانم قیّم برای ولد خود داشته باشم دکتر محمد معین قیّم است؛ ولو این‌که او شعر مرا دوست نداشته باشد... ." @mmparvizan
"چند یادآوری درباره‌ی مازندران و شاهنامه" که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد که در بوستانش همیشه گل است به کوه اندرش لاله و سنبل است دیار مازندران، یکی از مکان‌های مهمّ در داستان‌های شاهنامه است که حکیم توس، بارها از آن یاد کرده؛ اما فارغ از اهمیت اساطیری_ تاریخی این نام در شاهنامه، می‌توان درباره‌ی آن چند نکته مطرح کرد. ۱_ عمده‌ی پژوهشگران، مازندران اسطوره‌ای_پهلوانی را با مازندران تاریخی یکی دانسته‌اند؛ بر این اساس داستان هفت‌خوان در بستر همین اقلیم رخ داده؛ حال آنکه اندکی از محققان، کوشیده‌اند تفسیری دیگر از مکان مازندران شاهنامه ارائه کنند؛ تا آنجا که مکان این مازندران را هند یا یمن یا حتی شام و مصر دانسته‌اند که روایت‌های اخیر، به دلایل ادبی و متنی دور از مقام تایید و اقناع، به نظر می‌رسد. ۲_ در اشعار شاعران قرن‌های چهارم تا هفتم، علاوه بر فردوسی، از مازندران در جایگاه همین مکان تاریخی یادشده و این نکته می‌تواند تاییدکننده‌ی نظر غالب محققان باشد. شاعران در مدح ممدوحان بارها به داستان‌های رستم و مازندران در جایگاه همین مکان تاریخی اشاره کرده‌اند و از آن برای ستایش ممدوحان منتسب به این دیار بهره برده‌اند. ۳_ در شعر شاعران سده‌های نخستین، بیش از توجه به طبیعت مازندران، به پیوند این دیار و دیوان و امور جادویی و شگفت‌انگیز اشاره شده است؛ ویژگی‌ای که به تلقی شاهنامه از مازندران (سازگار با فرهنگ پیش از شاهنامه) و تاثیر آن بر ادبیات پس از آن بی‌ارتباط نیست. اما چیزی که باید به خاطر داشت؛ تفاوت علت تلقی از دیو در منظومه‌ی فکری ایرانیان اسطوره‌ای_ باستانی شاهنامه در مقایسه با تلقی عصر ماست. قاعدتا دیوان و جادوان مازندران، ساکنان کهن این دیار یا شاید نمایندگان اقوام و نژادهای کهن ساکن این دیارند که فردوسی در شکل دیو آنان را توصیف کرده است. امور جادویی آنان قاعدتا مربوط به آیین‌های مذهبی ساکنان کهن این دیار و تضاد آن با آیین راویان داستان‌های پهلوانی است که در فرایند تغییر مذهبی در ایران، به آن تاخته شده است. ۴_ داستان هفت‌خوان (سازگاری مرحله‌مرحله‌ بودن آن با ویژگی‌های دوردست و اقلیمی مازندران) و تاریکی و جادوانگی آن نیز کاملا سازگار با وضعیت جغرافیایی این محدوده، فضای مه‌آلود و جنگلی_ کوهستانی_ دریایی این دیار و دشواری تصرف آن، توسط ایرانیان ساکن مرکز یا شرق فلات ایران بوده است. رعب و وحشت حاکم بر فضاها و تضاد فضای ابری و تیره‌ی کوهساران و جنگل‌های آن با جایگاه مقدس و روشن "مهر" در آیین‌های ایرانی، از دیگر علل احتمالی نگاه منفی به مازندران در شاهنامه است. پ.ن: به بهانه‌ی زادروز جلال خالقی مطلق. @mmparvizan
"بحثی دیگر در عدد وزنی" در شعر فارسی اغلب اوزان رایج و پرتکرار، عدد وزنی زوج دارند و از آن میان، اعداد ۲۰ و ۲۲و ۲۴و ۲۶و ۲۸، بیشترین نمود را در اشعار یافته‌اند؛ عدد نخست، در رباعی و اعداد دیگر در غزل و قصیده. به‌ندرت در شعر فارسی، وزنی کاربرد دارد که عدد زمانی آن بیش از ۲۸ باشد. اعداد زیر ۲۰ نیز معمولا محدود به اوزان رایج در مثنوی‌اند. اگر وزن شعر کودک و نوجوان و برخی ترانه‌ها را کنار بگذاریم، می‌توان گفت که محدوده‌ی عددی وزن مصراع در شعر فارسی عددی بین ۱۶ تا ۲۸ است.(البته از تکرار چهارگانه‌ی مفعولاتن، مفاعلاتن، مفتعلاتن و ... عدد ۳۲ به دست می‌آید) از آنجا که عدد وزنیِ حاصل، جمعِ طولِ هجاهای کوتاه و بلند است؛ با در نظر گرفتن بسامد بیشترِ هجای بلند در ساخت اوزان فارسی، کمتر وزن مقبولی با عدد وزنی فرد می‌توان سراغ گرفت. برای مثال اوزانی که عدد وزنی آن‌ها ۲۱ است؛ بیشتر اوزان کاغذی‌اند و در شعر کمتر کاربرد دارند؛ مثلِ مستفعلن مستفعلن مستفعلن/ با من بیا با من بیا با من بیا فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن/ می‌سرایم در غزل‌ها چشم او را مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن/ عجب سالی عجب سالی عجب سالی که از سه بار تکرار رکنی با عدد وزنی ۷ ساخته می‌شوند و جزو اوزان مسدس سالمند و در کتاب‌های عروضی هم نشانه‌ای از آن‌ها می‌توان یافت. یا اوزانی غیر سالم چون نمونه‌های زیر: مفاعلن مفاعلن مفاعلن فعل/ نیامدی نیامدی نیامدی گلم مفتعلن مفتعلن مفتعلن فعل/ می‌کُشی‌ام ای گُلِ من در غم خود؟ بکُش و اوزانی دیگر به این سیاق که می‌توان از چینش هجاها ساخت؛ اما آنچه مسلم است؛ عدد وزنی ۲۱ ترنّمی دیرپسند دارد و سخت بر گوش‌ها و جان‌ها می‌نشیند. @mmparvizan
"بنفشه‌ی طبری" همانگونه که پیش از این در یادداشتی نوشته شد؛ در شعر کهن، صفت "طبری" بیش از هم در وصف و ستایش "بنفشه" کاربرد داشته است. تلقی همنسلان ما از گل بنفشه، عمدتا گونه‌های وارداتی چندرنگ و جعبه‌ای، در روزگار ماست؛ هیاتی که در گل‌کاری‌های شهری یا جعبه‌های کنار خیابان، بارها دیده‌ایم و به تصویر آن نیز در شعر معاصر نگریسته‌ایم چون شعر "کوچ بنفشه" از شفیعی کدکنی: در روزهای آخر اسفند/ کوچ بنفشه‌های مهاجر زیباست/ در نیمروز آخر اسفند/ وقتی بنفشه‌ها را/ در جعبه‌های کوچک چوبی/ می‌آورند/ جوی هزار زمزمه در من/ می‌جوشد... اما بنفشه‌ی شعر کهن از منظر شکل هندسی و اندازه و رنگ تاحدودی متفاوت با این تلقی است: همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر چون به هم کردی بسیار بنفشه‌ی طبری (دیوان منوچهری) در نمونه‌ها، رنگ آن تیره و کبود وصف شده است: هوا و خاک ز گرد و ز خون به گونه و رنگ بنفشه‌ی طبری گشت و لاله‌ی نعمان (دیوان مسعود سعد) چنانکه در اشعار دیده می‌شود؛ دسته‌دسته بودن و در کنار هم رُستن از دیگر ویژگی‌های این گیاه عطرآگین است: صورتی همچو سرو غاتفری نظم او چون بنفشه‌ی طبری (حدیقه‌ی سنایی) شاید به همین علت است که زلف و خط معشوق به بنفشه همانند شده است: سمن شکفته ز نرگس چو زهره و پروین فتاده بر گل سوری بنفشه‌ی طبری (دیوان قطران) آن خط نو دمیده نگر بر دو عارضش همچون بنفشه‌ی طبری بر گل طری (دیوان معزی) همچنان زلف و دسته‌ی بنفشه، هردو درهم تنیده و شکسته‌اند: بنفشه‌ی طبری را نگر به طرف چمن چو پشت عاشق و زلف شکسته جانان (دیوان ادیب صابر) @mmparvizan
"شهر مقدس قم و شاعران" شهر قم در سده‌ها و قرون متمادی، از مراکز مهم علوم دینی و شاخه‌های فرهنگ و تاریخ شیعی بوده است؛ به‌طوری که بسیاری از نام‌آوران تمدن شیعی در این دیار زیسته یا تحصیل کرده یا در بخشی از خاک آن آرمیده‌اند. هرچند این دیار اغلب جایگاه علوم مربوط به حوزه‌های علمیه و زبان و ادبیات عربی بوده؛ شاعران فارسی‌زبان نیز با این دیار پیوندهای گوناگون داشته‌اند. از جمله شاعران کهن، رکن‌الدین دعویدار قمی (درگذشته به آغاز سده‌ی هفتم) احتمالا سرآغاز رسمی شعر فارسی (از میان شاعران صاحب دیوان) در این دیار بوده است. در تذکره‌های مربوط به این دیار نام‌هایی چون: ملک قمی و هجری قمی و شاطر عباس و ده‌ها شاعر دیگر را می‌توان سراغ گرفت که کمتر شناخته شده‌اند و در سال‌های اخیر نیز شاعرانی نام‌آور چون: علی موسوی گرمارودی و محمدعلی مجاهدی (پروانه) و بسیاری از شاعران جوان، پرچم شعر دینی را در این دیار بر افراشته‌اند. شهر قم از منظر پیوند با جریان شاعران حوزوی نیز جایگاهی درخشان دارد و حضور روحانیانی شاعر و مجتهدانی سخنور چون: فیض و فیاض و بسیاری دیگر از معاصران موید این جایگاه تاریخی است. از منظری دیگر، حضور کریمه‌ی اهل‌بیت حضرت فاطمه معصومه(س) در این شهر، از قرون قبل شاعران را برانگیخته تا اشعاری در ستایش ایشان و مرقد شریفشان بسرایند که علاوه بر اشارات پراکنده، از کهن‌ترین سروده‌ها می‌توان به شعری از فیاض لاهیجی داماد ملاصدرا اشاره کرد. البته شاعران عصر قاجار بیش از دیگر ادوار به ستایش آن حضرت توجه کرده‌اند که برخی چون: طرب اصفهانی سروده‌هایی درخشان در این حوزه دارند. @mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"امام حسن(ع) و شعر شاعران نخستین" نخسین اشاره‌ی موجود در شعر کهن، با موضوع امام دوم شیعیان(ع)، بیتی از دقیقی است که در آن، با عنوان "شبر" از آن حضرت یاد شده است. تا نیمه‌ی نخست سده‌ی پنجم، جز  یک بیت در دیوان فرخی و چند اشاره در ابیات منسوب به غضائری و بوسعید(متاخر از زمان)، نامی از آن حضرت نمی‌توان دید؛ اما در اشعار و دیوان‌های شاعران نیمه‌ی دوم این قرن، از جمله منظومه‌ی علی‌نامه و اشعار ناصرخسرو و منظومه‌ی یوسف و زلیخا (که قاعدتا مربوط به پس از این زمان نیست) و ابیات منسوب (محتملا متاخرتر)  باباطاهر و...، اشاراتی متعدد به آن حضرت ثبت شده است. اشارات ناصرخسرو به آن حضرت در کنار دیگر بزرگان شیعی است و او  از امام دوم عمدتا با نام شبر یاد کرده است: ای ناصبی اگر تو مقرّی بدین سخن حیدر امام توست و شبر وآن‌گهی شبیر (دیوان، ص ۱۰۵) رفتم به در آن‌که بدیل است جهان را از احمد و از حیدر و شبیر و ز شبّر (همان، ص ۱۳۳) حسین و حسن یادگار رسول نبودند جز یادگار علی (همان، ص ۱۸۶) در مقدمه‌ی یوسف و زلیخا نیز، از مهر پیامبر(ص) به حسنین(ع) این‌گونه سخن آمده است: حسین و حسن آن دو پور بتول به یک جایگه در کنار رسول بر ایشان همی بوسه‌دادی نبی به دیدارشان شادمانه علی کز ایشان همی‌یافت آرام دل قرار دل و رامش و کام دل (یوسف و زلیخا، ص ۶) مضمونی که اغلب کتاب‌های حدیثی اهل سنت و شیعه، آن را تایید کرده و روایاتی درباره‌ی آن ثبت کرده است. از شاعران متمایز اواخر سده‌ی پنجم و آغاز قرن ششم در این موضوع، امیرالشعرا معزی است. شاعر نیشابوری در بخش تابید یکی از قصاید مدحی‌اش به سادات حسنی و حسینی، اشاره کرده است: همیشه تا بُود از نسل حیدر کرار میان آدمی‌اندر حسینی و حسنی (دیوان، ص ۷۰۸) او همچنین  پس از ستایش امام علی(ع)، ابیاتی در شهادت حسنین(ع) سروده است. (بنگرید به همان، ص ۳۷) شاخص‌ترین شاعر نخستین در ستایش امام حسن(ع) سنایی غزنوی است. او در دیوان چندبار به آن حضرت تلمیح کرده؛ هرچند لقب مجتبی در دیوان او برای حضرت رسول(ص) انتخاب شده است. (بنگرید به دیوان، صص ۳۶۵ و ۴۷۰) از شگردهای سنایی در حدیقه، افزودن بخش مستقل در ستایش حسنین(ع)  در باب سوم منظومه‌ی حدیقه است. سنتی که پس از او در آثار و منظومه‌های عرفانی، از جمله سروده‌های عطار هم کاربرد می‌یابد: بوعلی آن‌که در مشام ولی آید از گیسوانش بوی علی قره‌العین مصطفی او بود سید‌القوم اصفیا او بود... (حدیقه، ص ۲۶۲) (ع) @mmparvizan
"آرامگاه پروین اعتصامی" پروین (۱۲۸۵_۱۳۲۰) را برخی شاخص‌ترین شاعر سنتی‌سرای زن فارسی می‌دانند. پدرش یوسف اعتصام‌الملک (۱۲۵۶_ ۱۳۱۶)، مترجم و منتقد و روزنامه‌نگار اواخر قاجار، در آشنایی او با محافل ادبی و آثار نویسندگان عمدتا کلاسیک و رمانتیک فرانسوی و تاثیر بر آثار او نقش‌آفرین بوده است. آرامگاه این‌دو که سال‌ها در جوار آن برخی محافل و انجمن‌های ادبی قم برگزار می‌شده؛ همچنان در یکی از حجره‌های صحن امام‌ رضا(ع) در حرم حضرت معصومه(س)، یادآور روزهای شعر و ادبیات ایران‌زمین است. @mmparvizan
"پیامبر(ص) و نخستین شاعران" شعر فارسی از نخستین نشانه‌های آغازش، جلوه‌گاه سیما، سنت، سخنان و همچنین ستایش حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله بوده است. نخستین تلمیح به آن حضرت در ادب فارسی، در خلال شعری که محمد بن مخلد سگزی به سال 251 و در ستایش یعقوب صفاری سروده، درج شده و پس از آن در دوران سامانی شاعرانی چون: رودکی و شهید بلخی از آن حضرت در اشعارشان یاد کرده‌اند. از شاعران دوران سامانی، ابوطیب مصعبی  وزیر نصربن احمد، در شعری که در شکایت از جهان سروده این گونه از وفات رسول(ص) به حسرت یاد کرده است: صد و اند ساله یکی مرد غرچه چرا شصت‌و‌سه زیست آن مرد تازی؟(شاعران بی‌دیوان) بوشکور بلخی از نخستین شاعرانی است که به شفاعت رسول(ص) اشاره کرده، مفهومی که پس از او در اشعار دقیقی هم نمود یافته؛ همچنین حکیم میسری در مقدمه‌ی دانشنامه ابیاتی در ستایش ایشان سروده است. کسایی نیز در اشعار شیعی‌اش و به‌ویژه در قرینه‌ی نام علی علیه‌السلام بارها لب به ستایش پیامبر گرامی گشوده یا به توصیف پیوند آن دو بزرگوار پرداخته است: علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار (دیوان کسایی) در شاهنامه نیز به صورت پراکنده ابیاتی در پیوند با آن حضرت یا در ستایش ایشان یا ظهور دین اسلام دیده می‌شود؛ اما یکی از مهمترین آثار منتسب به سده‌ی چهارم که از زیباترین اشعار آغازین ادب فارسی را در ستایش از رسول اکرم در بر گرفته، منظومه‌ی ورقه و گلشاه عیوفی است. اهمیت این منظومه در موضوع مورد بررسی جدا از روایت‌هایی است که از حضور رسول(ص) در خلال داستان به میان آمده و با اسناد تاریخی و رویدادهای دوران رسول سازگاری ندارد. در پایان این مقال، ابیاتی را از دیباچه‌ی ورقه و گلشاه و در ادامه‌ی مناجات آغاز منظومه می‌آوریم: گر از خاک ره بر نگیری سرم روم مصطفی را شفیع آورم سلام مِن العالم الحاکم علی الروضه المصطفی الهاشمی شفیع امم خاتم انبیا سپهر رسالت مه اصفیا شه آسمان قدر سیاره‌جیش مه هاشمی آفتاب قریش هزاران درود جهان آفرین سوی روضه ی سید‌المرسلین (ورقه و گلشاه) @mmparvizan
"حکایت ضامن آهو: از پیامبر(ص) تا امام رضا" یکی از جنبه‌های آشکار ادبیات دینی، شباهت‌هایی است که در توصیف‌ها، اشارات، مفاهیم و داستان‌های مربوط به معصومان گرانقدر دیده می‌شود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهت‌ها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ائمه علیهم‌السلام دیده می‌شود که نمونه‌هایی از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم می‌توان دید. این ویژگی بیش از همه مویّد سرچشمه‌ی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان می‌توان در نظر گرفت. از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که درباره‌ی آن حضرت در ادب عامه و به‌موازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده می‌شود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد؛ اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدوده‌ی خراسان، از حدود قرن‌های هشتم و نهم نشانه‌هایی از این داستان را می توان‌دید. نکته‌ی قابل تامل که بسیاری از کتاب‌های تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید می‌کند؛ داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامع‌الحکایات در بیان معجزات پیامبر می‌گوید: "و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیه‌السلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ... آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچه‌ای است و گرسنه باشد؛ شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد؛ چندانک بروم و بچه‌ی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم... . اعرابی گفت: تو او را ضمان می‌شوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیه‌السلام طیره* کند؛ آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید. چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ." *شرمنده/ خشمگین (ص) (ع) https://eitaa.com/mmparvizan کانال ایتا
"تاریخ بیهقی و روایتی از مشهدالرضا" یکی از متون فارسی که چند روایت تاریخی را درباره‌ی امام رضا(ع) و مشهد مقدس در خود جای داده، تاریخ بیهقی نوشته‌ی ابوالفضل بیهقی(۳۸۵_۴۷۰) دبیر دیوان غزنویان است. در این کتاب، روایتی درباره‌ی مرگ ابوالحسن عراقی (ف ۴۲۹) کارگزار غزنویان ثبت شده که موید آیین وقف برای حرم آن حضرت(ع) و رواج دفن بزرگان برای تمین و تبرک در مشهدالرضاست: و وصیّت بکرد تا تابوتش به‌ مشهد علیّ موسی الرّضا، رضوان اللّه علیه‌، بردند به طوس و آنجا دفن کردند که مال این کار را در حیات خود بداده بود و کاریز مشهد را که خشک شده بود باز روان کرده و کاروان‌سرایی برآورده و دیهی مستغلّ‌ سبک‌خراج‌ بر کاروان‌سرای و بر کاریز وقف کرده. و من در سنه احدی و ثلاثین‌[۴۳۱] که به طوس رفتم با رایت منصور، پیش که هزیمت دندانقان‌ افتاد، و به نوقان‌ رفتم و تربت رضا را، رضی اللّه عنه، زیارت کردم، گور عراقی را دیدم در مسجد آنجا که مشهد است. پ.ن۱: گویا مسجد بالاسر در محدوده‌ی حرم مطهر از موقوفات ابوالحسن عراقی است. پ.ن۲: روایت‌های موجود در تاریخ یمینی و ترجمه‌ی آن هم موید جایگاه این حرم شریف در این قرون نزد حکومت‌های ایرانی و ترکان ایران است. (ع) @mmparvizan
"از مشهد توس تا مشهد مقدس" اگر متون ادبی پارسی را در جایگاه یکی از اسناد اجتماعی_ تاریخی در نظر بگیریم؛ در خلال آن‌ها اشاراتی یافت می‌شود که می‌تواند مویّد جایگاه حرم امام رضا(ع) در خراسان کهن باشد. چنانکه در متون عرفانی و برخی دیوان‌های کهن دیده می‌شود؛ واژه‌ی مشهد در معنای مکانی مشخص، از دیرباز در ادبیات سیاسی و دینی منعکس بوده است؛ با این تفاوت که در اغلب اشارات موجود، از این واژه در مفهوم "شهادتگاه بزرگان دینی و فرهنگی" استفاده شده است. حتی در دیوان عنصری هم به این واژه اشاره شده و شاعران و نویسندگان کهن، برای تبیین این واژه از کلماتی اضافی پس از آن استفاده کرده‌اند. در شعر و متون نیمه‌ی نخست سده‌ی پنجم به بعد، بارها کلمه‌ی مشهد نمودیافته که برخی در ترکیبات مشهد توس و مشهد علی‌بن موسی‌الرضا آمده و معرِّفِ مرقد امام رضا(ع) است و در برخی نمونه‌ها به مشهد امام علی(ع) و شهدای کربلا و دیگر بزرگان اشاره شده است: سواد ساحت فرغانه‌ی بهشت‌آیین چو کربلا همه آثار مشهد شهداست (دیوان عمعق بخاری) برای مثال فلکی شروانی در سوگندنامه‌اش، به روضه‌ی پیامبر و مشهد علی(ع) قسم خورده است: به هشت قصر معمّر به هفت نور مقوّم به نور روضه‌ی سیّد به خاک مشهد حیدر (دیوان فلکی) خاقانی هم در شعری از زیارت مشهد امیرالنحل(امام علی) یاد کرده است: پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را همچو جیش نحل‌جوش انسی و جان دیده‌اند (دیوان خاقانی) در متون تاریخی چون تاریخ بیهقی و متون عرفانی نظیر طبقات‌الصوفیه؛ بارها به مشهد توس و مشهد علی‌بن موسی‌الرضا اشاره شده است. در برخی کتب دیگر چون: اسرارالتوحید و سفرنامه‌ی ناصرخسرو به دیگر مشاهد (شهادت‌گاه‌ها) تلمیح شده و بسیاری از شاعران نیز به کلمه‌ی مشهد(بدون اضافه و توضیح) در مفهوم مطلق شهادتگاه اشاره کرده‌اند. بر اساس متون ادبی در دست، تا میانه‌ی سده‌ی پنجم نویسندگان و شاعران فارسی‌زبان، برای مشخص‌شدن مراد خود از کاربرد کلمه‌ی مشهد، پس از آن توس یا نام امام رضا(ع) یا دیگر بزرگان مورد نظر را افزوده‌اند؛ ویژگی‌ای که حتی در متون پس از این دوره نیز تا حدودی کاربرد داشته؛ اما از اواخر سده‌ی پنجم به دلیل شهرت روزافزون زیارتگاه امام هشتم(ع) به‌ویژه در خراسان، برخی شاعران کلمه‌ی مشهد را بدون قید(چون مدینه در مدینه‌النبی)، به معنای شهر کنونی مشهد به کاربرده‌اند؛ گویا کم‌کم این واژه به معنای شهر شهادت امام رضا(ع) در میان ایرانیان کاربرد یافته است. نخستین اشاره‌ی این‌گونه در اشعار، مربوط به دیوان امیرالشعرا معزی(ف ۵۱۸_۵۲۱) است که در ستایش یکی از ممدوحانش، از شهرت شهر مشهد به دلیل زیارتگاه امام هشتم یاد کرده است: ز بورضاست جهان را همیشه نور و نوا چنانکه زینت و زیب از رضاست مشهد را (دیوان معزی) معزی در مدحی دیگر نیز به واژه‌ی مشهد در جایگاه شهر مشهد مقدس اشاره کرده است. با توجه به اینکه ممدوح معزی ابورضا، در حدود سال ۴۷۶ منصب داشته، می‌توان تایید کرد که در این زمان، مخاطبان ادبیات رسمی واژه‌ی  مشهد را در جایگاه شهر مقدس مشهد می‌شناخته‌اند؛ هرچند در ادبیات مجاوران حرم، این واژه محتملا از سده‌ی سوم با همین تلقی متداول بوده است. از قصیده‌ی مشهور سنایی در جایگاه نخستین ستایش کامل و مستقل امام رضا(ع) در شعر فارسی نیز که حدود سال ۵۰۰ سروده شده، می‌توان دریافت که شهر مشهد در این دوره حرمت و حریمی مذهبی یافته بوده است: دل را حرمی است در خراسان دشوار تورا به محشر آسان ...از رفعت او، حریم مشهد از هیبت او، شریف بنیان... (دیوان سنایی) در اسرارالتوحید محمدبن منور هم در توصیف مشاهد زمان، بارها از صفت "مقدس" استفاده شده؛ نکته‌ای که یادآور زمینه‌های شکل‌گیری شهرت "مشهد مقدس" در روزگار ماست. https://eitaa.com/mmparvizan
"لیله‌المبیت"  و حکایات ایثار حیدر کرار در السنه و افواه مشهور و در تواریخ و کتب مسطور است و ایثار آن بزرگوار به جایی رسید که در لیله‌المبیت، حیات پیغمبر را بر حیات خود اختیار کرد و در خوابگاه خاتم‌الانبیا خوابید و به این سبب خداوند عالم بر ملایکه مباهات نمود و آیه‌ی من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله نازل شد... "معراج‌السعاده/ ملا احمدنراقی" https://eitaa.com/mmparvizan
«شعر مشروطه: سرآغازی برای نگاه تحولی نیما» زمینه‏‌ها و ریشه‏‌های تحول در ساختار، محتوا و نگاه شاعرانه‏‌ی شاعران معاصر را در شعر مشروطه باید جست؛ با این حال، نوآوری شاعران عصر مشروطه چون: عشقي، لاهوتي، رفعت، کسمایی و جعفر خامنه‏‌ای که در حوزه‏‌هایی متعدد قابل تحلیل است، چندان زمینه‏‌ی شاعرانه ندارد و اغلب از روی تفنن است و حتی از نظر حجم قابل مقایسه با اشعار نیما نیست. در کنار اینان، شاعرانی چون: بهار، ایرج میرزا، نسیم شمال، فرخی، دهخدا و عارف قزوینی، تنها توانسته‏‌اند، اشعاری با مفاهیمی گاه جدید بسرایند یا زبان شعرشان را تاحدودی به زبان روزمره نزدیک کنند. همه‏‌ی این یادآوری‏‌ها، دلیل است که نیما را در جایگاه بنیان‏گذار شعر نو فارسی، قرار دهیم. نيما با سخت‌كوشي ادبی، پي‌گيري مدام، درك عميق از شعر و هنر، توانست عنوان «پدر شعر نو فارسي» را به نام خود ثبت کند. نوآوری‏‌ها و نظرهای تازه‏‌ی او در حوزه‏‌ی شعر، چون شاعران مجله‏‌ی تجدد و آزادیستان، در مقام سخن و ادعا باقی نماند؛ بلکه او با دقت و جديت، علاوه بر تبین نظری و تعریف ویژگی‏ه‌ای شعر مورد نظر خود، اشعاری متعدد و موفق سرود و گونه‏‌ای تازه را با ساخت، زبان، محتوا و صورخیال متفاوت در قلمرو شعر فارسی به ثبت رساند. نیما به دنبال شعری با جهانی تازه بود؛ نه شعری که چون اغلب اشعار شاعران دوران مشروطه، فقط از منظر محتوایی یا زبانی به جامعه‏‌ی ایرانی نزدیک شده باشد. شعر او دریچه‌ای بود رو به افق‌های جهان و اندیشه‌ای تازه با تمام لوازم مربوط به آن. "از کتاب نیما و پیروانش" https://eitaa.com/mmparvizan