eitaa logo
پرویزن
510 دنبال‌کننده
204 عکس
15 ویدیو
76 فایل
آن‌که غربال به دست است از عقب کاروان می‌آید نقد و یادداشت‌های ادبی (محمد مرادی)
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️☝️☝️ تو با اخلاق محمودت نگاهم کن که دور از تو ملال از فرخی و عسجدی و عنصری دارم به میلادت گُل لبخند بر لب‌هام می‌روید به سوگت در دو چشمم لاله‌های احمری دارم ربیع‌الاول از داغت لباس شب به تن دوزم ربیع‌الثانی از شوقت، سرِ خنیاگری دارم پر از وزنِ تو ام همچون قلم وقت غزل گفتن اگرچه در خیال و وهم، عزم لاغری دارم * بگو فضل بن شاذان یک روایت از تو بنویسد که در دینِ نگاهت منصبِ پامنبری دارم دعایم کن به آهنگِ حدیثی، آیه‌ای، حرفی که من هم آرزوها مثلِ اِبنِ حمیَری دارم سرم را پر کن از اسرار افکارت که چل سال است سری سرریز، از، اندیشه‌های سرسری دارم تو دستم را بگیر از خاک نومیدی بلندم کن که در غم‌ها فقط از تو امید یاوری دارم به روز رستخیز ای آیه‌ی رحمت! شفیعم باش به دامان تو، دست عجز، روز داوری دارم قبولم کن در این ایام پر عسرت، بگو تا کی بدون تو، پر از غم روز و شب را اِسپری دارم؟ دلم را زنده کن با نورت ای روح مسیحایی که وحشت از هجوم مردگان عاذری دارم * کمیلی_مسلکم در ربّنای اشک‌های تو میان شاعرانت، آرزوی قنبری دارم به وصف‌ات میثم تمّارِ نخل شروه و شورم به مدح‌ات، ذوق سلمانی و شوق بوذری دارم تو شاهِ کشورِ جانم شدی، ای گل! که بعد از آن هراس از حاکمان کسروی و قیصری دارم تو با پروانه‌ی لطفت به من سوزِ سخن دادی که در تعبیر تو انگشت‌های جوهری دارم به عرض عشق تو، طول جهان را پابه‌پا گشتم اگر امروز در وصف تو طبع گوهری دارم میان خیلِ این میناگران کور، با یادت من از میناگری‌ها نیّت بیناگری دارم تو رازِ سوزیانم بوده‌ای ای شعله‌ی سوزان! ببخشایم اگر با تو سرِ سوداگری دارم تورا در دیگران می‌جویم از حیرت، مکن منع‌ام اگر گاهی دلی با تو سری با دیگری دارم زبان بیت‌هایم پارسی شد در ثنای تو که من با پارسایان، وعده‌‌ی شعر دری دارم اسیر جذبه‌ی آن لهجه‌ی مکّی شدم، یک‌روز اگر در نظمِ تازی دعوی طبع‌آوری دارم تو دنیای من و عقبای من شو، بی‌تولایت نه میل هشت خلد و نه هوای ایدری دارم تمام باب‌ها بر روی من بسته‌است، کاری کن کلیدی دِه که ترس از این جهان ششدری دارم بیا و دیده‌ام را رو به شهر علم بیناکن که در بازار علمت، حسرتِ دانشوری دارم تو راه آسمانم باش ای دروازه‌ی افلاک! که در هفت‌آسمانت آرزوی شهپری دارم بزرگِ شاعرانم بی‌شک و بی‌شبهه وقتی‌که میان دستگاهت جایگاه کمتری دارم تو بت‌های درونم را شکستی ای خلیل‌آیین! که دیدی در دلم بتخانه‌های آزری دارم تو در قلب من ای عشق خروشان، موجی افکندی که دریاسان به سویت دعوی پهناوری دارم تو عطر گیسوانت را به جان شعر باریدی که بین بیت‌بیتم واژه‌های عنبری دارم کتابت می‌کنم تا نسخه‌ی خال سیاهت را شبیه کاتبان در ختم، لفظ احقری دارم اگر آن یازده نور مجسم قسمت ما نیست پس از تو انتظارِ آن امیدِ آخری دارم تو ای جانِ جهان! جانی بدم در من که بعد از این اگر جانی است در تن از امام عسکری دارم پ.ن. آغاز این قصیده هدیه‌ی چشم گشودن از بستر بیماری در شب میلاد امام یازدهم(ع) و نذری پس از حیاتی دوباره بوده است. https://eitaa.com/mmparvizan
"پاییز" این برگ‌های زردِ بداهه آغاز خواب‌های زمستان است این حسرتِ ادامه در روزهای دلهره‌ی خورشید کابوس دیرسال حیاطی سرد در بوق ازدحام خیابان است این‌روزها به معنی دیروز این روزها به وسعت فردا در لحظه‌ی پر از عطشِ اکنون صبرِ مطّولی است از عمر پر تسلسل کوتاه آه ای وای این منم مشغولِ نیم‌قرنِ نخستین همداغ صبح اول آبان‌ماه "حیاط بخش زبان و ادبیات فارسی" https://eitaa.com/mmparvizan
یا هو ای آبروی بهار، باران! باران! آیینه‌ی موج‌دار، باران! باران! نم‌نم دل کوچه‌های ما را بردی با حوصله‌تر ببار، باران! باران! مجموعه‌ی "این جمعه_ آن بابانوئل" https://eitaa.com/mmparvizan
"سرنوشت" من اينجا: مثل لاله داغ در داغ تو آنجا: گرمِ شادی، باغ در باغ تو: مستِ بزم و من: مست شهیدان کبوتر با کبوتر...زاغ با زاغ https://eitaa.com/mmparvizan
"فهرست پیشنهادی کانال‌های فعال ادبی در ایتا" 🔻فراخوان شعر: اطلاعات فراخوان‌ها و رویدادهای ادبی نشانیhttps://harfeto.timefriend.net/16943973433572 🔻پرویزن: نقدها، یادداشت‌ها و اشعار محمد مرادی نشانی https://eitaa.com/mmparvizan 🔻شعر انقلاب: گزیده‌ی اشعار شاعران انقلاب اسلامی نشانی https://eitaa.com/Shere_Enghelab 🔻مجتبی خرسندی: اشعار و آثار نشانی https://eitaa.com/Mojtaba_khorsandi 🔻باشگاه کتاب سیب نارنجی: معرفی کتاب و نقدهای حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان نشانی https://eitaa.com/sibbook 🔻کمی کافر: اشعار و یادداشت‌های مصعب یحیایی نشانیhttps://eitaa.com/yahyaei_m 🔻دل‌نخواهی: اشعار و آثار محمدحسین انصاری‌نژاد نشانی https://eitaa.com/delnakhahi 🔻خاتم: خانه‌ی شعر و ادبیات نشانی https://eitaa.com/khatam_shz 🔻محفل شعر قند پارسی: انجمن شعر اداره‌ی کتابخانه‌های فارس نشانی https://eitaa.com/ghandeparsi_shiraz 🔻صدَرَ حدیثا: کتاب‌ها و تحقیقات ادبیات عربی و اسلامی نشانی https://eitaa.com/arabickotobjadid/3 🔻خبرنامه‌ی شاعران: اخبار انجمن‌های ادبی شیراز و فراخوان‌های استانی و ملی https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz *این فهرست به‌مرور روزآمد خواهد شد. https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"کورشِ پادشاه یا کورش پیامبر؟" کورش را به عنوان یک واقعیت تاریخی، باید به رسمیت شناخت. پادشاهی قدرتمند که در تاریخ جهان باستان یکی از گسترده‌ترین امپراتوری‌ها را تشکیل داده و ویژگی‌های حکمرانی‌اش، مثبت و منفی در تاریخ تمدن ثبت شده است. آنچه در این گفتار به آن اشاره می‌شود؛ نقد روایت‌گونه‌ای متاخر است که کورش را تا مقام پیامبری برکشیده؛ تا آنجا که برخی کلمات "کورش" و "قریش" را از یک ریشه دانسته و پیامبر آخرین(ص) را از نسل او معرفی کرده‌اند. ریشه‌ی این توصیف را باید در تطبیق شخصیت کورش و ذوالقرنینِ قرآنی جستجو کرد (بنگرید به سوره‌ی کهف)، تاویلی که نخستین بار ابوالکلام آزاد آن را مطرح کرده و به آرای مفسران بزرگی چون علامه طباطبایی نیز راه یافته است. باید افزود که از دیرباز درباره‌ی شخصیت ذوالقرنین، مباحثی بین مفسران مطرح بوده؛ چنانکه در قرون نخستین اسلامی، اغلب او را با اسکندر مقدونی تطبیق داده‌اند. حال آنکه شباهت‌های موجود بین ذوالقرنین و اسکندر یا کورش، صرفا محدود به قرائن لشکرکشی‌ها و برخی توصیف‌های ظاهری بوده و جنبه‌های باطنی این تطبیق در نظر گرفته نشده است؛ مگر که بپذیریم، در کلام‌الله، داستان او فارغ از اعتقادات آیینی‌اش، صرفا در جایگاه پادشاهی فاتح نقل شده است. (وَ یسئلونَکَ عَن ذی القَرنینِ قُل سَاَتلوا عَلَیکم منه ذکرا) از مهمترین منابعی که می‌توان از طریق آن، باورهای کورش و احتمال همانندی آن به ادیان توحیدی را بررسی کرد متن دقیق و تحریف‌نشده‌ی "منشور کورش" است و اطلاعاتی که محققان بر اساس آن نوشته‌اند: ابراهیم پور داوود، در کتاب فرهنگ ایران باستان، نشر دنیای کتاب، ص 117_118، بر اساس متن منشور، از کورش نقل می‌کند: "و خداوندان شومر و اکد را که نبوءنید به بابل آورده، خشم مردوک، بزرگ خدایان را برانگیخته بود، من به فرمان مردوک، بزرگ خدایان، هر یک را دیگرباره آرام و خشنود در پرستشگاهان بر جاهای خودشان نشاندم". مهرداد بهار در کتاب اسطوره تا تاریخ، نشر چشمه ص 158_159، اینگونه آورده که  نبوءنید، بت خدایان شهرها را به بابل آورده بود و معابد را ویران کرده بود. کورش بت‌های شهرها را به معابد خود بازگرداند و در زمان او بت‌های شوش و عاشور هم به جایگاه خود بازگشت. این مباحث، با متن خود منشور هم سازگاری دارد. چه در ترجمه‌ی دکتر عبدالمجید ارفعی استاد زبان‌های اکدی و ایلامی و چه در ترجمه‌ی دکتر شاهرخ رزمجو، نشر فرزان، در بندهای 32تا 34 این مضمون آمده است: " خدایانی را که درون آن‌ها ساکن بودند، به جایگاه‌هایشان بازگرداندم و در جایگاه ابدی خودشان نهادم. همه‌ی مردم آنان را گرد آوردم و به سکونتگاه‌هایشان بازگرداندم و خدایان سومر و اکد را که نبونیید در میان خشم سرور خدایان به شوانّه آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت به جایگاهشان بازگرداندم".    نکته‌ی تامل برانگیز و مورد تایید کتاب‌های تاریخی و خود منشور  این است که کورش بت‌های مردم را به معابد آنان باز گردانده و از این طریق آنان را خرسند کرده است. سوال مهم این است که اگر کورش همانگونه که برخی معتقدند، پیامبر است، با در نظر گرفتن آیات متعدد قرآن که رسالت پیامبران را واحد دانسته(لا نفرّق بین احد من رسله) و همچنین بارها در آیات مستقل یا داستان‌ها، بت‌پرستی و چندخدایی را نقد و نهی کرده( اَ ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار)، باز هم می‌توان کورش را موحد و  پیمبر دانست؟ البته، باید در نظر داشت که نقد تقدّس و موحد بودن کورش، به معنای فراموش کردن جایگاه تاریخی و نوع حکمرانی‌اش در تاریخ تمدن ایرانی، نیست؛ بلکه نوعی پرهیز از افراط در توصیف شخصیت اوست. https://eitaa.com/mmparvizan
"تفاوت نقد ادبی و خلق ادبی" همواره در تاریخ ادبیات جهان، بین منتقدان و ادیبان در این‌سو و خالقان ادبی(نویسندگان و شاعران) در آن‌سو، اختلاف نظر و جدال بوده است. چخوف منتقدان را به خرمگس تشبیه می‌کند و رنه ولک در کتاب تاریخ نقد جدید، صدها نظر گوناگون و گاه متضاد در این حوزه مطرح کرده است. باید منصفانه گفت که متناسب با مکاتب ادبی مختلف و بوطیقاهای گوناگون، وضعیت و جایگاه نقد و آفرینش با هم متفاوت است. برای مثال در مکتب کلاسیسیم یا ادبیات بازگشت یا بر اساس تعریف کسانی چون: نظامی عروضی و شمس قیس رازی و دیگران، خلق ادبی با آموزش و آگاهی صورت می‌گیرد، بر این اساس منتقد ادیب می‌تواند پس از آموزش آیین و مقدمات نویسندگی و شاعری، خالقی توانمند باشد. نشانه‌های این نگره را در اشارات ابن سینا و اساس الاقتباس خواجه نصیر توسی و حدائق السحر رشید وطواط و کتاب‌های آیین دبیری و حتی بوطیقای ارسطو نیز می‌توان دید. اگر از نظر رمانتیک‌ها و سمبولیست‌ها و مکاتب ادبیِ انتزاع‌گرا بنگریم، فاصله‌ی نقد و خلق ادبی بسیار زیاد و به‌اندازه‌ی دره‌هایی عمیق و تودرتوست. فارغ از تایید یا تکذیب اين نگاه‌های مختلف در این یادداشت، باید گفت که قطعا جهان نقد و خلق تفاوت‌هایی جدی با هم دارد. هرچه به خلق ادبی اصیل نزدیک می‌شویم زمینه‌های ناخودآگاه و استعداد و جوشش افزونی می‌یابد و هرچه به ساحت نقد و ارزیابی و آموزش هنر وارد می‌شویم، دانش و کوشش و خودآگاه جدی می‌شود. پس در غالب موارد می‌توان گفت که منتقد دقیق و موفق حتما نباید خالق ادبی باشد و خالق نیز نباید نقد بداند. البته آفرینشگری منتقد برخی زوایای پنهان نقد را بر او گشوده می‌کند، همچنانکه دانش نویسنده یا شاعر می‌تواند برخی کاستی‌ها و آسیب‌های شعر یا داستان او را برطرف کند. از این منظر باید گفت که اغلب خالقان ادبی منتقد نیستند و اغلب منتقدان خالق. مگر اینکه بتوانند ساحت و مرزهای جداگانه‌ی هریک را بشناسند؛ چنانکه در مواردی استثنا از ادبیات معاصر چون: رضا براهنی و شفیعی کدکنی و تاحدودی میرصادقی و قیصر امین‌پور و دیگرانی هر دو سویه را با تفاوت اهمیت و موفقیت می‌توان دید. جز این باید گفت که عمق سویه‌های خودآگاه و ناخودآگاه در ادبیات داستانی و شعر متفاوت است. اگر هنر را آمیخته‌ای از فن و خلاقیت بدانیم، بُعد "فنی" اثر را منتقد می‌تواند بیاموزد و بیاموزاند اما بُعد خلقی اثر درونی و غیر آموختنی است. به قول سنایی: "عشق آمدنی بود نه آموختنی" تفاوت شعر و داستان نیز در همین است که شعر بُعد جوششی و درونی بیشتری دارد، پس کمتر آموزشی است و داستان بعد فنون و صناعتی غالبی دارد، پس آموزش‌پذیرتر است. بر این اساس هرچه آموزش‌پذیری در هنری برجسته‌تر شود، جایگاه نقد و اعتماد به منتقد در آن افزونی می‌یابد. گزاره‌ی پایانی آنکه در نقد ادبی تخصص و تکثر دیدگاه دو سویه‌ی جدی است. همچنین معنامندی و تعهد چیزی متفاوت با دانش ادبی و نقد و قوت اثر و فرم صحیح آن است. پس هر نویسنده یا شاعری نمی‌تواند در ساحت نقد و آموزش هنر صاحب صلاحیت باشد. https://eitaa.com/mmparvizan
"ادبیات انقلاب/ انقلاب ادبی" چهارشنبه‌ی گذشته، آیین پایانی جشنواره‌ی سالانه‌ی ادبیات کودک و نوجوان شیراز، با معرفی نویسندگان برتر، در تالار حافظ شیراز برگزار شد و من، به سبب مسئولیت دانشگاهی مهمان و حاضر در این نشست بودم. به محض مشاهده‌ی برگزیدگان و مهمانان، به این فکر فرو رفتم که چرا نام نویسندگان کودک و نوجوان ادبیات انقلاب اسلامی(دست کم نویسندگان کاملا متصل به مفاهیم انقلابی) در فهرست برگزیدگان نیست. هرچند از نظر من، اگر دایره‌ی ادبیات انقلاب اسلامی را گسترش دهیم، بسیاری از این نویسندگان، خالق آثاری درخشان در حوزه‌ی ادبیات انقلاب اسلامی‌اند؛ با این‌حال در زیر به چند گزاره‌ در این حوزه اشاره خواهم کرد. ۱_ ادبیات انقلاب اسلامی را نمی‌توان صرفا به ادبیات دفاع مقدس یا ادبیات جنگ یا ادبیات مدافع انقلاب اسلامی محدود کرد؛ این تقلیل ظلمی نابخشودنی به ایران و انقلاب خواهد بود. ادبیات انقلاب اسلامی، ادبیاتی است که در چارچوب زمان انقلاب اسلامی یا با حمایت مستقیم و غیرمستقیم آن یا در چارچوب نیازهای مربوط به مخاطبان آن خلق شده است. از آنجا که جهان کودکان و نوجوانان ایران عصر پس از انقلاب، ساحت‌های گوناگون معنوی، اعتقادی، سیاسی و اجتماعی و فردی دارد، هرگونه اثر را که جریان اندیشگانی پس از انقلاب رد نمی‌کند یا در چارچوب انسان ایرانی_ اسلامی می‌گنجد، ادبیات انقلاب اسلامی می‌توان دانست. ۲_ از میان برگزیدگان جشنواره، برخی چون هوشنگ مرادی کرمانی، علاوه بر سطح هنری آثارش، به‌خوبی توانسته‌ فرهنگ ایرانی را نیز در بسیاری از داستان‌های نوجوانانه‌ی خود، نمایندگی کند. پس به‌درستی او را می‌توان الگویی مناسب برای داستان نوجوان ایرانی پس از انقلاب دانست. عضویت او در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، خود موید همین جایگاه زبانی و معنوی اوست. فرهاد حسن‌زاده نیز در رمان "هستی" نوعی نگاه خاص به ادبیات جنگ را خلق کرده؛ نکته‌ای که اغلب منتقدان و پژوهشگران ادبیات را از حوزه‌های مختلف به تحسین این اثر، دست کم از منظر مواجهه‌ی نوجوان و جنگ بر انگیخته است. ۳_ نکته‌ی سوم در آثار برگزیده‌ی جشنواره، غلبه‌‌ی جنبه‌های فرمی و زبانی بر ابعاد معناگراست؛ زاویه‌ای که نقد برخی منتقدان ادبیات انقلاب اسلامی را از انتخاب برخی از این آثار بر انگیخته است. ضمن تایید این نکته که برخی از این نویسندگان، در کارنامه‌ی خود آثاری را خلق کرده‌اند که از منظرهای اندیشه‌های ایرانی_ اسلامی یا نگاه تربیتی به نوجوان، انتقادهایی جدی بر آن‌ها وارد است؛ باید دانست که از نظر فرمی و زبانی، همین نویسندگان، فاصله‌ای درخشان و بعید با بسیاری از نویسندگان ادبیات انقلاب اسلامی، با نگاه ایدئولوژی‌زده‌ی آن دارند. از آسیب‌های جریان رمان نوجوان انقلاب اسلامی، نخست ضعف زبانی و پلشتی واژگانی است، آسیبی که در آثار برگزیده کمتر دیده می‌شود. کمی تسلط نویسندگان ادبیات انقلاب بر امکانات زبان، نکته‌ای است که باید آن‌را جدی گرفت و برای بهبود آن کوشید. البته در آثار برخی نویسندگان چون: سید مهدی شجاعی و داوود امیریان و آثار نوجوان‌پسند رضا امیرخانی و گاه محمدرضا بایرامی، وسواس در انتخاب زبان تا حدودی دیده می‌شود. اما اگر داستان انقلاب را صرفا ادبیات داستانی خلق‌شده در ستایش شهیدان و قهرمانان وطن بدانیم، باید تصریح کرد که نویسندگان اغلب این آثار، درک درستی از خلق ادبی و داستان‌ نداشته‌اند. از دیگر کاستی‌های رمان نوجوان انقلاب، کمی توجه در انتخاب درون‌مایه‌‌هایی برای جهانی شدن و نبود تلاش برای جلب نظر مخاطب بین‌المللی است. علاوه بر این ایرادهای جدی در شخصیت‌پردازی و پیرنگ سست را در تعدادی از رمان‌های پرفروش این حوزه می‌توان دید که در این مجال به معرفی آن‌ها نمی‌پردازیم. ۴_ ادبیات اصیل انقلاب اسلامی، باید این حکمت از امیرمؤمنان را پیشِ چشم قراردهد که بزرگ‌ترین شاعر را منصفانه امرووالقیس نامید؛ هرچند از نظر معنا منتقد او بود. نویسندگان انقلابی باید به اعتبار عبارت "الحکمه ضاله المؤمن" به جای دخالت‌دادن نقدهای ایدئولوژیک در مباحث صناعتی و فرمی داستان، در آموختن مسائل زبانی، آغوش خود را بر تخصص نویسندگان دیگر شاخه‌ها بگشایند و به‌جای تلاش برای حذف جریان مقابل یا ردّ غیرمنصفانه‌ی آن، بکوشند ضمن حفظ جنبه‌های انقلابی و معنوی خود، فرم را بیاموزند و به‌جای خلق آثار شعارزده و زودمصرف، به خلق آثاری عمیق و جهانی بپردازند؛ چنانکه در دهه‌های اخیر کسانی چون: احمد دهقان و مجید قیصری و دیگران، توانسته‌اند به جلوه‌هایی از آن دست یابند؛ هرچند این دست نویسندگان نیز گاه با کوته‌نظری متهم به خروج از ادبیات انقلاب شده‌اند. سخن آخر اینکه "ادبیات انقلابی" در کنار تمام ویژگی‌های مثبت معنایی‌اش، به انقلابی ادبی نیازمند است که اگر به آن نگراید، در پستوی نقد ادبی فروکوفته خواهد شد. https://eitaa.com/mmparvizan
"آغاز" شنبه: شروع هفته است، آغاز کار، شنبه است نوروزِ هفته...شاید... نام بهار: شنبه است یک‌لحظه در خیالت، چون شعر مولوی شو آغوش یار: جمعه، گیسوی یار: شنبه است..‌. بخشی از یک‌غزل آغاز هفته‌تان نیکو https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"منوچهر آتشی و شعر جنوب" منوچهر آتشی (۲مهر ۱۳۱۰/ ۲۹ آبان ۱۳۸۴) از شاعران شاخص دهه‌های پنجاه تا هفتاد شعر فارسی، با رویکرد بازنگری شعر نو پس از نیماست. او در کنار بیابانی و باباچاهی، در انعکاس مفاهیم مربوط به اقلیم مجاور خلیح فارس در گونه‌های شعر نو و تشخص‌بخشی به شعر جنوب ایران در جایگاه یکی از کانون‌های ادبی نیم‌قرن اخیر، جایگاهی بارز دارند. آتشی در دو حوزه‌ی اصلی از شعر پسانیما حضوری موثر داشته؛ نخست نیمایی‌سروده‌هایش که ادامه‌ی منطقی شعر نیمایی است و اوج آن‌ها را در شعر مشهور" اسب سفید وحشی" می‌توان دید. در این سروده، او علاوه بر پیروی نوآوری‌ها و سنت‌های شعر نیمایی، کوشیده برخی تجربه‌های مربوط به اقلیم دشتستان را وارد شعر نمادین کند و فردیت و جامعه را با هم درآمیزد. در این دست از سروده‌های او، جلوه‌هایی از عناصر مربوط به دریا و ساحل را نیز می‌توان دید. حوزه‌ی دوم سروده‌های او، آثاری است که پیوند به جریان موسوم به "شعر ناب" دارد. در این اشعار، تلاش او و دیگر شاعران موج نو شعر معاصر را برای عبور از نیما و ورود به ساحت‌هایی تازه می‌توان دید. این اشعار تاثیری مهم بر جریان‌شناسی شعر دهه‌های پنجاه تا هفتاد دارد؛ اما از منظر پذیرش و ارائه‌ی اشعار پذیرفته شده‌ی آتشی، نمود کمتری در ادبیات معاصر داشته است و بیشتر در حدّ بیانیه‌های ادبی و تفنن‌طلبی‌های زبانی باقی‌مانده است. https://eitaa.com/mmparvizan
"بداهه‌ای مقابل پلیس فتا" این منم، گردی درون آب حیوان ریخته مرده‌ای در قالب روحی پریشان، ریخته می‌تپم در خود به بویی خوش؛ ولی بی‌حاصل است مثل خاکستر که بر آن، قطره‌باران ریخته لکّه‌ی خون کبوتربچّه‌ای هستم که صبح در هوای خطّ ترمز در خیابان، ریخته یا شبیه غنچه‌ای زردم که عصر جمعه‌، باد برگ‌برگش را به سنگ قبری، ارزان ریخته * مثل "بیدی بر سر دنیای خود در لرزشم" مثل دیواری که از سختی، چه‌آسان ریخته مثل یوسف که زلیخای عجوز روزگار بر  تبار گیسوانش، گرد زندان ریخته کافری بی‌قید و بندم که دعای سرنوشت در سرش سودای دین و درد ایمان ریخته حافظی رندم که ساقی‌_شاهدی صبح الست در غزل‌هایش، شراب ناب قرآن ریخته * من کی‌ام؟ داغی مجسّم که خدا روز ازل ذرّه‌ذرّه در لباس جان انسان: ر ی خ ت ه https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"بی‌تو" بی‌تو قرن‌هاست رودها، در طریق درّه سالکند بی‌تو زخم‌ها عفونی‌اند، بی‌تو دردها چه‌هالکند با تو لاله‌ها، ترانه‌ها، خطبه‌خوان دفتر منند بی‌تو داغ‌ها، دریغ‌ها، خسروان این ممالکند در هوایت ای نفَس‌ترین! ای بهار آخر زمین! بادها هماره جاری‌اند، ابرها دوباره سالکند آسمان، مدار حجّ توست، ای مطاف سعی عاشقی! در طواف تو ستارگان عازمان این مناسکند لب به جلوه باز کن! بخوان، شعر جمعه‌ی ظهور را مدتی است استغاثه‌ها، گرد دامن ملایکند * عصر، عصر عمروعاص‌هاست، یک‌نفس خودی نشان بده قرن‌هاست کوچه‌های ما داغدار خون مالکند https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"آذر" می‌تابد از فراسوی نزدیکی خورشید پرطراوت پاییز. انبوه شاخه‌های درخشان را در نور می‌تکاند یک‌ریز! بوی زلال باران... تصنیف برگ و مرگ... در رستخیز عالم تکرار می‌شود گویا فرشته‌ای است که در آسمان شب پر می‌کشد به گستره‌ی شهر؛ من نیز؛ بر سنگ‌فرش‌هایِ پیاده آرام مستدام بی ذره‌ای تکلف: ساده غم‌واژه‌های اول آذر را تکرار می‌کنم: فریاد زاغ‌ها؛ بی‌برگی برهنه‌ی امروز باغ‌ها؛ تعبیر روزهای زمستان است * یا ایها المزمّل! ای در لحاف دلهره پیچیده! ای روزهای سرد بسی دیده! این چند‌شب، تدارک سرما را از بستر خیال از تختِ خواب‌های گران برخیز! پ.ن: خیابان طالقانی https://eitaa.com/mmparvizan
هو بخشی از یک ترکیب بند زهرایی: به شوق تو به تمام حدود می ‌نگرم به جستجوی تو در کوه و رود می‌نگرم غم تو فلسفه‌ی تار و پود هستی ماست اگر جهان را چون تار و پود می‌نگرم اگرچه باور من وحدت وجودی نیست به شوق دیدن تو در وجود می‌نگرم اگر تورا نسرایم چه شاعری چه عذاب اگر به سوی تو نه... پس چه سود می‌نگرم؟ تو نردبان عروج زمانه باش که من تمام هستی را در رکود می نگرم تو راه توحیدی... پس گناه نیست اگر به مُهر مهر تو وقت سجود می نگرم ** نماز شام غريبان این زمانه تویی علی است خانه‌ی حق و کلید خانه تویی درخت‌ها که پیام‌آور بهار تو اَند هزاره‌هاست که چون باد بی‌قرار تو اند هزاره‌هاست که بر شاخه‌های سرگردان انارها همه حلاج سربه‌دار تو اند به کوه‌های جهان فکر می‌کنم هر روز که ایستاده و تمثیلی از وقار تو اند بتاب ای همه منظومه‌ی تو خورشیدی که کهکشان‌ها یک ذرّه از مدار تو اند کجاست دوزخ؟ هر جایِ بی‌محبت تو فرشتگان همه مرغان مرغزار تو اند "دچار یعنی عاشق..." چه دیر فهمیدم که بیت‌بیت غزل‌های من دچار تو اند دچار یعنی: معیار عصمت ازلی به بغض زل زده بر ریسمان و دست علی ... https://eitaa.com/mmparvizan
"ناصرخسرو و ستایش حضرت صدیقه" از میان شاعران سده‌ی پنجم هجری، بر اساس ابیات و اسناد موجود، ناصرخسرو بیش از دیگر شاعران به ستایش حضرت زهرا(س) توجه کرده است. او به دلیل گرایش به آیین اسماعیلیه و پیوند با فاطمیان مصر، بارها از نام و نشان حضرت فاطمه، در تبلیغ آیین خود بهره برده است: فاطمی‌ام فاطمی‌ام فاطمی تا تو بدرّی ز غم ای ظاهری فاطمه را عایشه مارندر*ست پس تو مرا شیعتِ مارندری شیعت مارندری ای بدنشان شاید اگر دشمن دختندری دیوان، ص۵۶ او حضرت فاطمه(ع) را "حور عین" پیامبر و قرین علی و مادر حسنین(علیهم‌السلام) معرفی می‌کند: قرین محمد که بود؟ آنکه جفتش نبودی مگر حور عین محمد ازین حور عین و قرین گشت پیدا حسین و حسن، سین و شین محمد دیوان، ص ۱۲۹ او از نخستین شاعرانی است که به ماجرای فدک اشاره کرده (دیوان، ص ۲۳۶ و ۹۴)؛ حبّ آل زهرا را کلید بهشت دانسته (همان، ص ۴۹۷) و به آن حضرت شفاعت جسته است: آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع پیش شهدا دست من و دامن زهرا دیوان، ۶ در دیوان ناصرخسرو، به تصحيح نصرالله تقوی نیز قصیده‌ای ثبت شده که در اغلب نسخ دیوان نیست و تفاوت‌هایی با شعر ناصرخسرو دارد؛ اما از منظر زبانی و سبکی نسبتا کهن است و می‌تواند از نخستین ستایش‌های مستقل آن حضرت در ادبیات فارسی باشد: آوخ ز دست این کره وز کارش وین دایره‌ی بلا و ز پرگارش ... شمس وجود احمد و خود زهرا ماه ولایت‌است ز اطوارش دخت ظهور غیب احد احمد ناموس حقّ و صندُق اسرارش هم مطلع جمال خداوندی هم مشرق طلیعه‌ی انوارش هم از دمش مسیح شود پرّان هم مریم دسیسه ز گفتارش هم ماه بارد از لب خندانش هم مهر ریزد از کف مه‌بارش این گوهر از جناب رسول‌الله پاک است و داور است خریدارش کفوی نداشت حضرت‌ صدّیقه گر می‌نبود حیدر کرارش جنات عدن خاک در زهرا رضوان ز هشت خلد بود عارش باکش ز هفت دوزخ سوزان نی زهرا چو هست یار و مددکارش دیوان، ص ۲۰۹ *مارندر و دختندر: همسرِ پدر، دخترِ همسر https://eitaa.com/mmparvizan
"پیام" دنبال یک زمان جدیدم، محتاج یک مجالِ مجدّد باید به اوج رفت و رها شد، از بند این زوال مجدّد عمری است در توّهم رویا، در حسرت خیال تو هستم ای‌کاش باز، پیش تو باشم، یک خواب و یک خیال مجدّد من آن پرنده‌ام که همه‌عمر در این قفس دچار سکوتم هر صبح..‌. انتظار پیاپی، هر عصر... بال‌بال مجدّد هرشب میان بسترِ تردید، زل می‌زنم به پرسش ساعت می‌خوابم و شروعِ دوباره... صبح است و صد سوال مجدّد این زندگی بدون تو ای خوب! چیزی به‌جز ملال و خطر نیست پس، بعدِ مرگ... زنده‌شدن چیست؟: تکرار یک ملال مجدّد سالی گذشت و سال نو آمد، تحویلِ سال، معنی‌اش این بود: پایان یک جدالِ قدیمی، آغاز یک جدال مجدّد * ای دوست! ای عزیزِ صمیمی! قطع است اتّصال درونم ای‌کاش این پیامِ تو باشد: در حال اتّصالِ مجدد... https://eitaa.com/mmparvizan
"آلبوم" عکسِ اول: تبسّم مادر، غرق در بی‌کسی و رنجوری لقمه می‌پیچد و برای پسر چای می‌ریزد از لبِ قوری می‌کند فوت، استکانش را تا نسوزد نوک زبانش را وقت صبحانه می‌شود شیرین، کامش از قندهای کافوری # عکسِ دوم: کلافه می‌رقصد مرد در دود کافه می‌رقصد دست در دست گرم رقّاصه، مست از پیک‌های انگوری گیج در خلسه‌ی غم و شادی: مالکیت، حیات، آزادی لاک دختر شبیه "جان لاک " است، لیبرالیسم: دامنی توری... بعد... از کافه می‌زند بیرون... می‌خروشد سوار بر کامیون می‌رود بین جمع دوزخیان، تا بگیرد بهشت را زوری می‌کند لِه بزرگ و کوچک را... زن و مرد و جوان و کودک را... مثل آن بولدوزر که در غّزه رفت روی تن "ریچل کوری" # عکسِ سوم: درست در مونیخ، مهد علم و تفکر و تاریخ چند فرد مسلح آمده‌اند، مست از خودسری و مغروری؛ این:ظهور "ابَرمن" نیچه است، نسل جاوید جنگ و خونریزی آن زمان هیتلر این زمان مِرکل، آن زمان کوره این زمان کوری # جمع این چند عکس پی‌در‌پی چند گرگند دور یک کودک از جنوب فرانسه آمده‌اند شاید از انگلیس و میسوری بمب در مغزشان می‌اندیشد: زور در دست توست پس هستی به چه زیباست رقص تیغ "دکارت" بر گلوگاه کودک سوری https://eitaa.com/mmparvizan
"خلاصه‌ی مرثیه‌ای در اندوه پدربزرگ" هِی... لااِلهَ... تابوت... الا... پدر بزرگ هی دست ما که پایین، بالا: پدربزرگ. دارد به سمت لحظه‌ی موعود می‌رود بر روی دست‌ها تکِ تنها: پدربزرگ... این کيست که شمرده نفسی می... نمی‌کشد. نه غیرممکن است خدایا! پدربزرگ... هرشب پر از هیاهو، دیشب پر از سکوت امشب پر از شکایت و فردا، پدربزرگ_ در سردخانه چایی لب‌دوز می‌خورد در جمعِ شاعرانه‌ی صدها پدربزرگ ...یا ماه... یابن خورشید...اِسمَع... هوار زد صدبار توی گوشم، این‌را... پدربزرگ بعدش تمام شانه‌ی خودرا تکاند و رفت همراه صوت تلقین، در ما پدربزرگ هی بیل‌بیل: خاک... نه، هی ابر ابر: اشک سد می‌کنند دیدِ مرا تا پدربزرگ از چارسمت... گور پر از موریانه شد حالا چه می‌کند تک تنها پدربزرگ؟_ سرسخت در مقابلشان ایستاده است بَه‌بَه! چه باشکوه! چه زیبا! پدربزرگ یک‌کم فشار از دوطرف، بعد کلّ قبر یک‌هو خراب می‌شود...اما پدربزرگ_ با عشق من هنوز نفس می‌کشد... بخواب! آخر چقدر سعی و تقلّا پدر بزرگ؟ ...حالا سه‌فصل ازآن شب وحشی گذشته است و من هنوز گیج... که آیا پدربزرگ_ زنده است؟ اگر بله، نکند باز تب کند، در آن همه رطوبت و سرما پدربزرگ یک سنگ قبر ساده و یک هفته انتظار یک عصر چارشنبه و حالا پدربزرگ_ در زیر خاک منتظر فوتِ فاتحه است انگار داغ کرده سرت ها؟ پدربزرگ!... شرمنده! دیر آمده‌ام... وقت‌تان به‌خیر آن زیر راستی چه خبرها پدربزرگ؟ این پنجشنبه هم به سراغش نیامدی مادربزرگ، قهر نکن با پدربزرگ چل جمعه بعد... غیبت کبری تمام شد مادربزرگ آمد... برپا پدربزرگ! آذر ۱۳۸۳ خمپاره‌ها که اوج بگیرند https://eitaa.com/mmparvizan
"در اندوه چل‌و پنج سالگی" سلام ای که غم تو رسیده تا ۴۵! چه‌کار می‌کنی این‌روزها تو با ۴۵؟ دقیقه پشت دقیقه: رکود پشت رکود مرا اسیر زمان کرد بارها: ۴۵ چه‌ واژه‌ی پر از اندوه و خانمان‌سوزی است: غریب و دربه‌در و غرق ماجرا: ۴۵ چه داستان مگویی! چه انتظار بدی است! که ریخت بر سر من از بدِ قضا ۴۵ اگر برادر پنجاه‌ و شصت نیست چرا؟ گشوده روبه‌رویم راهِ مرگ را ۴۵؟ اگر سراسر خون نیست پس چرا امسال مرا کشید به پس‌کوچه‌ی عزا ۴۵؟ اگر که همزادِ بمب و تیر و موشک نیست شبیه بمب چرا آمد از هوا ۴۵؟ * میان جدول اعداد، سنّ و سال من است رفیق بی‌کلک، این یارِ آشنا: "۴۵" درست مثل غم کودکان ضاحیه: تلخ دقیق مثل شب غزّه، بی‌ریا: ۴۵ چه اتفاق عجیبی، چه ربط پردردی! که عمر من شده چون غزه، در بلا: ۴۵ * به حرف می‌گویم، کشته‌های غزه رسید شبیه عمر من لال و مرده تا ۴۵ پ.ن: امروز آمار کشتگان غزه از ۴۵ هزار نفر گذشت. https://eitaa.com/mmparvizan
"ادبیات دفاع مقدس/ ادبیات ایثار/ ادبیات پایداری/ ادبیات جهاد/ ادبیات جنگ" یکی از مهم‌ترین مقدمات نقد و آشنایی با آن، شناخت واژه‌ها، اصطلاحات و القای معنای درست آن‌هاست. متاسفانه، گاه برخی منتقدان عوام‌گرا و در نقدهای روزنامه‌نگارانه، بی‌توجه به اصول و مبانی این تفاوت‌ها، دچار خطاهایی در کاربست واژه‌ها و اصطلاحات و جابه‌جایی معنایی آن می‌شوند؛ خطایی که خواسته و ناخواسته، به تحریف و تخطئه‌ی نقد و ساحت علمی آن می‌انجامد. برای مثال، ممکن است در زبان نویسنده یا منتقدی، واژه‌هایی چون "جنگ، جهاد، پایداری و ایثار و دفاع مقدس" و ادبیات متصل به آن‌ها به جای یکدیگر به‌کار رود، حال آنکه هریک از این واژه‌ها محدوده و تعریف و معنایی خاص خود دارد؛ هرچند ممکن است مشترکاتی نیز در آن‌ها بتوان دید. برای مثال در هر سه گونه‌ی ادبیات "جهادی، دفاعی و جنگ" نشانه‌هایی از پایداری می‌توان دید. ادبیات پایداری مقوله‌ای گسترده است که حتی محدود به انقلاب اسلامی، دین اسلام یا حتی گرایش‌های مذهبی نمی‌شود و شیوه‌هایی از آن را در ادبیات زنانه و ملی‌گرایانه و ضد استعماری یا حتی مادی می‌توان دید. البته اگر ادبیات پایداری با صفاتی نظیر "ملی، اسلامی، انقلابی، شیعی و..." مقیّد شود، تعریفی محدود به آن خواهد داشت و از این منظر ادبیات پایداری اسلامی نیز با دیگر ادبیات‌های پایداری تفاوت دارد. در کنار اصطلاح پایداری، واژه‌ی ایثار مفهومی عمدتا اخلاقی_ انسانی و چیزی فراتر از مباحث حتی دینی است و با حسن و قبح اعمال سر و کار دارد. ادبیات مربوط به ایثار اسلامی، علاوه بر خاستگاه توحیدی‌اش که بر دیگر جنبه‌ها غلبه دارد، ساحت‌هایی بسیار گسترده از حیات بشری را در بر می‌گیرد؛ چنانکه در سنت اسلامی و بر اساس احترام به خلقت و فطرت و انسانیت، علاوه بر ایثار عام در برابر برادر مومن، روایاتی بسیار از ایثار معصومان(ع) در برابر اهل کتاب و حتی کافران نقل شده است. بسیاری از اشعار و آثار سعدی و حافظ و مولوی و نظامی و عارفان اسلامی را بر اساس این نوع نگاه از ایثار می‌توان تحلیل کرد که اگر با نگاهی محدود به آن‌ها بنگریم، باید آن‌ها را از قلمرو ادب اسلامی کنار گذاشت. ادبیات جنگ اما ساحتی محدود به نبرد و توصیفات آن دارد و حتی از این زاویه با حماسه متفاوت است. در حماسه، ابعاد اسطوره‌ای و تمدنی/ملی و کهن‌الگویانه، بیش از دیگر ساحت‌ها اهمیت دارد؛ حال آنکه ادبیات جنگ در ساحت‌های مختلف فردی/ جمعی، ملی/قومی/ مذهبی و سیاسی/اجتماعی/فرهنگی‌اش، بیشتر بیانگر شیوه‌ی مواجهه‌ی خالقان با این پدیده‌ است. متناسب با تفاوت تلقی و جهان‌بینی خالقان از جنگ نیز، تعریف و کارکرد این آثار ادبی متفاوت است و نمی‌توان، از نویسنده‌ی جنگ خواست، این مفهوم را در دایره‌ای محدود بگنجاند، مگرکه آن را به صفت‌هایی دیگر مقید کند، مثل جنگ دفاعی، جنگِ مقدس، جنگ مذهبی و ... . ادبیات دفاعی ساحتی از جنگ را مطرح می‌کند که در آن تهاجم و دعوت به خونریزی آغازین جایگاهی ندارد. در ادبیات دفاعی چنانکه در نهضت عاشورا نیز دیده می‌شود، دفاع و مقاومت دربرابر هجوم و ظلم، فضیلتی برای مدافعان است. به همین دلیل است که در اصطلاح ادبیات دفاع مقدس، برای این دفاع جنبه‌ی قدسی قائلیم. پس، ادبیات دفاع مقدس هیچگاه صفت "سیاه" نمی‌پذیرد، هرچند ادبیات جنگ می‌تواند سیاه باشد. از این زاویه، لفظ دفاع مقدس مربوط به آثاری است که بیش از هجوم، جنبه‌ی دفاعی جنگ را نشان دهد و قهرمانان آن، در مسیر حفاظت از امور مقدس دینی_ ملی گام بر می‌دارند و بر این اساس، اغلب آثار آفریده شده در چهاردهه‌ی اخیر، جزو آثار دفاع مقدس محسوب نمی‌شود. باید توجه داشت که ادبیات دفاع مقدس با ادبیات جهادی گاه مشترک و گاه متفاوت است، از آنجا که جهاد "در جایگاه یکی از فروع دین" نه هر جنگی را در بر می‌گیرد و نه صرفا دفاعی است، ادبیات جهادی نیز ساحت‌ها و مرزهایی خاص خود دارد. https://eitaa.com/mmparvizan
یا هو آبستن است این شبِ طولانی، خورشید کودکی است که می‌آید بعد از غروبِ آخر آذرماه، فردایِ کوچکی است که می‌آید فردای این جهانِ پر از سرما، شاید هوای تازه‌تری باشد فردا: بخاری‌ای است که می‌سوزد، فردا چکاوکی است که می‌آید * یلدایِ لحظه‌لحظه غم و سرما! یلدای درد و رنج بگو آیا؟ نوروز غنچه‌ای است که خواهد رُست؟ خورشید کودکی است که می‌آید؟ می‌دانم ای مصیبتِ طولانی، بعد از تو ای عروسِ زمستانی شب‌های تیره‌ای است که خواهد رفت، عیدِ مبارکی است که می‌آید * با اینکه با یقین و گمان گاهی، اینجا به نور و آینه شک دارم در هر گمان گلی است که می بوید، با هر یقین شکی است که می‌آید * هرچند در تکدّرِ این کابوس، پایان داستان جهان تلخ است در شعر من کسی است که می‌خندد، در قصه‌ها یکی است که "می‌آید" (پرویزن: اشعار، نقدها و یادداشت‌های محمد مرادی) https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
یا هو یلدا سلام! یلدا سلام! و آمدنت خوش! یلدای سرد و تیره‌ی بی‌پایان یلدایِ داغ‌های نمایان یلدایِ گاه، دورِهمی، خندان * یلدا! یلدا! یلدا سلام! یلدای هندوانه و شیرینی یلدای فال حافظ یلدای شاهنامه و کف‌بینی یلدای بازی و هوس و آجیل یلدای پرستاره‌ی تزیینی ... یلدای برف و سرما یلدای سیب سرخ و انار و یخ یلدای کو؟ کجاست؟_ آن روزهای کرسی و گرما * یلدا سلام و آمدنت خوش! هرچند شهر ما چندی است مهمان شامِ ممتدِ یلداست و قرن‌هاست که ننه‌سرما اینجاست * یلدا سلام! یلدای شام آخرِ زایش یلدایِ " پس کجاست گشایش؟" ای شامِ آفتاب و مسیح و صلح ای وقت آرزو و نیایش! یلدای صد گروه: تحمّل آن‌سمت یک‌گروه: تجمل پس تا به‌کی دروغ و نمایش؟ * در چشم‌های من یلدا پرنده‌ای است که می‌خواند بر شاخه‌های خیس زمستان یلدا زن شکسته‌ی غمگینی است در چارراهِ پول‌پرستان یلدا گرسنه‌ای است که می‌نالد در خلوت دلار به‌دستان * این سو: یلدای باستانی محبوب یلدای شادِ تا به ابد مطلوب یلدای یک کُرور "ژنِ خوب" آن سو: یلدای سخت‌جانی و شب‌کاری یلدای رنج‌خواری و دشواری یلدای درد و حسرت یلدای بی‌پناهی و بیماری ... یلدای "هِی زدن به درِ بسته" یلدای بی‌ترانه‌ی بی‌پسته یلدای نان خشک یلدای قبض برق یلدای مالیات نمی‌دانی از کجا یلدای قسط بانک یلدای " هر چقدر بپرسی می‌گویمت که باز ندارم" یلدای "دردهای دلم را این روزها به کی بنگارم؟" یلدای باز، مدرسه و آتش یلدای داغ خون سیاوش یلدای فقر پشت تورم یا شام درد ممتد مردم * آن سمت‌تر ولی یلدا حساب بانکی سرشاری است که آرزوی مردم یک شهر جا می‌شود در آن یلدای میز و نفت یلدای بودجه یلدای جاودانه‌ی خورشیدِ"خاوری‌" یلدای چای "دبش" یلدای پول مفت یلدای بی‌صدا یلدای چرت و قهقهه و خنده در انجماد مجلس شورا یلدای "بَه! چه خوشمزه شلغم در ازدحام این‌همه بلغم" یلدای جز دلار ندیدن یلدای فحش و گمرک یلدای خوردن و ترکیدن * یلدا! یلدا! یلدا سلام و آمدنت خوش! اما با این همه مصیبت طولانی این شام را امید طلوعی هست؟ آیا فردا که شد دلیل شروعی هست؟ https://eitaa.com/mmparvizan
"زمستان" یک...دو...سه...چار...آخر پاییز را بشمار حسرتِ این شام رعب‌انگیز را بشمار چند برگ از سال‌های عمر افتاده است؟ روزهای رفته‌ی یک‌ریز را بشمار مرگ چنگیز است و عمر رفته، نیشابور کشتگان لشکر چنگیز را بشمار صبحگاه ننگ عصیان را تماشا کن عصرگاه خلوتِ پرهیز را بشمار از نفس افتاد این اسبِ لجوجِ پیر شیهه‌های تلخ این شبدیز را بشمار رَستن از تن ابتدای خیزشی تازه است توشه‌_گام روز رستاخیز را بشمار مرده‌ای دیگر تو ای جان ملال‌اندیش لحظه‌های غسل تا تجهیز را بشمار سوز سرما، رمز آغاز زمستان است جوجه‌‌های آخر پاییز را بشمار https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"تقدیم به او که وزن حیات دو عالم است" ای قطره‌ی گوشه‌ی ابرویت، صدآینه آبروی قمصر ای سوره‌ی مکّی لبخندت، یک‌آیه گل و صدفی: گوهر قرآن لبت همه خوش‌ترتیل، اعجاز سرت هدف تنزیل معراج تو حسرت جبرائیل،  همراز حرای دلت: حیدر یونان: غم فلسفه‌ی خشمت، عرفان: نمِ عاطفه‌ی چشمت مبهوت پیمبری‌ات کسری، مسحور سخنوری‌ات قیصر ابیات مرا بشکن از بن، فع‌لن فَعَلن فَعَلن فع‌لن تقطیع مرا تو دگرگون کن، با وحی‌ات حضرت پیغمبر: * شعری بگو از غم انسان‌ها، ای علّت رحمت دوران‌ها تا پیر دوپاره کند خرقه، تا شیخ به شعله کشد منبر بر خیز و مغازله کن دل را، آیات کریم مزّمل را این روح رمیده‌ی بسمل را، جانی بده از نفسی دیگر برخیز تو ای شرف عالم، ای فخر رسل نبی خاتم شکرانه‌ی این نباء اعظم، قُم صلّ ِ لربّک قُم وَانحَر ای صفوت قلب صفاجویان،  عشق تو علاج سیه‌رویان دیگر چه غم از همه بدگویان، ماشانئُک الا الاَبتر بخشیده خدا به تو زهرا را، صدیقه‌ی مرضیه حورا را این صوت خداست که می‌خواند: انّا اعطیناک الکوثر https://eitaa.com/mmparvizan