May 11
May 11
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با توجه به محدودیت های ایجاد شده در پلتفرم هایی مانند اینستاگرام و در خواست همسنگران و مخاطبین محترم، از این پس در فضای ایتا، در این کانال مطالب رو منتشر می کنم
باشد که مورد رضای الهی قرار بگیریم
ماییم و نوای بی نوایی...
بسم الله اگر حریف مایی...
@moaliyan
من هم مقصرم... روایت میدانی ١
روز چهارشنبه ٣٠ شهریور است، صبح زود است که راهی صدا و سیما می شوم، حراست ورودی کارت ملی میخواهد، تقدیم می کنم، بعد بررسی سیستمی، می گوید ساختمان معاونت سیما را بلد هستی؟ می گویم نه. آدرس می دهد و بعد می گوید: لطفا حقیقت را بگو! لحظه ای به فکر فرو می روم که یعنی چی که بوق ماشین عقبی بسمت جلو هلم می دهد. به استودیو ١١ میرسم، هماهنگی با مجری و ارکان دیگر برنامه انجام می شود و ٧:٣٠ روی آنتن. از همان اول فضای بحث متفاوت است و مجری محترم مشخص است که نمودارهای ذهنی اش بهم ریخته، اما همراهی می کند و جایگاه دفاع مقدس را در جامعه امروز و نحوه رجوع به آن را می گویم و ثقل بحث اینجاست که : "برای برداشتن گامهای درست در آینده باید گذشته را به درستی شناخت وگرنه آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار می گیرد"
برنامه تمام می شود، راهی محل کار می شوم، به کارهای پیشرفت منطقه ای و... می پردازم، خبر شلوغی ها بالاگرفته است، عصر شده و به سرم میزند بروم کف میدان شاید بشود با این دهه هشتادی ها که می گویند آتش بیار معرکه شده اند صحبت کرد، تجربه ٨٨ تا ٩٨ هست، آنجایی که وقت میذاشتیم قبل از شلوغ شدن و تاریکی بعضی ها رها می کردند و برمی گشتند!
می روم خ.حجاب و به سمت کشاورز قدم میزنم، تیپ ضایع پیراهن دوجیب با شلوار کتان جلب توجه می کند و همان اول مقداری متلک چیزدار نصیبم می شود، همین اول می فهمم این ها کلماتشان هم متفاوت است.
کشاورز را رد می کنم، به تقاطع وصال-ایتالیا می رسم، جمعیتی که شعار می دهند در حال بیشتر شدن هستن، سراغ یک گروه مشترک دختر و پسر می روم، به شانه یکی از پسرها میزنم، برمی گردد:
- یاعلی ریشو؟
-محمد هستم و دست دراز می کنم.
-دست می دهد، ارسلان هستم.
-کجا بسلامتی؟
- مأموری؟ اسلحه داری؟ دست بند؟
-نه هیچکدام. میخوام باهاتون بیام
- ما داریم میریم انتقام بگیریم، به قیافت نمیاد
- چرا اتفاقا منم میخوام انتقام بگیرم
- دختر بدون روسری با رنگ سبز فانتزی: بابا حاجی به قیافت نمیاد ما رو اسکل نکن
- نه به جان مسیح علینژاد، منم دنبال انتقامم؟
-ععع ایول مسیح رو میشناشی؟
حالا دیگر همراهشان شده ام. من بینشان هستم. این اولین بار است که اینگونه بین دختر و پسرها هستم.
- اره، میشناسم، ولی به من یکی دیگه گفته بیام برای انتقام؟
کی؟
- حسین علم الهدی؟
کیه؟
- از مسیح باحالتره؟ اصلا مسیح فقط زر میزنه؟
- درست حرف بزن! مسیح خط قرمز ماست!
- یکیشان سریع دارد در گوگل سرچ می کند و با دوتا فحش رکیک به مسئولان می گوید: قطعه لامصب ببینم حسین علم الهدی کیه؟
- گفتم که باحالتره!اصلا حسین ما ادم کشته و بدجوری انتقام گرفته!
- دمش گرم از حکومتی هازده؟
-اره از اون بالایی ها؟
- حاجی عکسش رو نداری
-محمد هستم
-ما بگیم ممد؟
-بفرما
-یه خانم می آید جلویم، گوشی بدست، از حسین که حکومتی زده بگو، میخوام با صدایت پادکست درست کنم برای مبارزه!
-اینطوری نمیشه بیایید یه گوشه. می پیچیم تو یه فرعی کنار جوب میشینیم! به چشم ١٠ نفر میشن، خیلی مهربون و توی هم نشستن و هنوز ننشسته سیگار ها تعارف می شود، به من هم تعارف می کنند، میگم تو ترکم، می خندن
- ارسلان: بگو میخوایم بریم
- شروع می کنم و خاطرات مبارزه حسین علم الهدی و کشتن ساواکی ها در کرمان و... را برایشان می گویم، ارام ارام چهره ها متفاوت می شود، یکیشان بلند می شود و دوتا فحش خاردار می دهد و می رود. اما بقیه نشسته اند و من داغ تر حرف میزنم تا شهادت حسین علم الهدی زیر شنی های تانک... ادامه 👇👇👇
@moaliyan
من هم مقصرم... روایت میدانی ١... ادامه 👇👇
یکی از دخترها شالش را سرش می کند، پسری دارد با ته سیگارش با زمین بازی می کند که ناگهان چند نفر دنبال چند زن و مرد هستن که مشخص است حرفه ای هستند هر دوطرف، با صدای این اتفاق همه حساس می شویم.
- یکی از دنبال کننده ها که با لباس عملیات مشکی s313 هست تا ما را می بیند جلو می آید، چه غلطی می کنید اینجا؟ سرم را بلند می کنم : من مسئولشان هستم.
-شما؟
-دوست شما!
- پاشید متفرق شید بزن بزن شروع شده
- دختر و پسر ها و من بلند می شویم، یکیشان جلو می آید خیلی نزدیک، لباس s313 کنار من است، ممداقا اینو رد کن بره وگرنه درگیر میشیم
- دست برادر s313 را میگیرم، کنارش می کشم، حرف میزنم و میگم دنبال چی هستم! دنبال اینکه قبل شدت گرفتن درگیری ها و تاریکی ولو یک نفر شده را رد کنم برود خانه!
- به من نگاه می کند: بخدا تازه از اربعین و موکب داری امده ام، خسته و داغان، خداخیرت بدهد، هر گلی زدی به سر خودت زدی... و میرود
- بر می گردم، از جمعیت ١٠ نفره دختر و پسرها، ٧ نفر مانده اند.
- می گویم:نمیخواید برید تظاهرات مگه؟
- با مدل مسیح بریم یا حسین؟
-انتخاب با خودتان؟
- سر دوراهی گیر افتاده اند! دخترها بیشتر تو فکر هستن
- یه جمله می گم و خداحافظی می کنم: حسین قبل اینکه شما بیایید خودش رو براتون فدا کرده و جون داده اما مسیح اون طرف نشسته و من و شما رو انداخته به جون هم
- یکی از پسرها: بس که این مسیح فلان فلانه...
خداحافظی می کنم که بروم، سه نفرشان با من می آیند، نزدیک فسلطین هستیم، دیگر حریف سوال هایشان در مورد حسین علم الهدی نیستم، مسیر را میبرم سمت کتابفروشی سر میدان فلسطین، سه جلد"سفرسرخ"میخرم، یکی برای دختر خانم، دوتا برای پسرها و می گویم: این شما و این حسین...
- میزنیم بیرون، میخواهم جدا بشوم، دختر خانم جلو می آید:
- اسمم فاطمه است، تو گروه مینا صدایم می کنند.
- عکس فاطمه خودم را نشان می دهم که منم یک فاطمه دارم.
- بغضش می ترکد، خوشبحال فاطمه که بابایی مثل تو دارد... میخواهد حرف بزند، نمیتواند. پسرها سرشان پایین است...
- دیگر وقت گذشته و هوا دم تاریکی است، میگم چه می کنید؟
- هر سه می گویند بر میگردیم خانه حسین بخوانیم. اما فاطمه یا همان مینا حالش فرق می کند. شماره میخواهند، میدهم...
- خداحافظی می کنیم، حالا اول طالقانی بسمت ایرانشهر هستم، اشک هایم میریزد که چقدر کم کاری کرده ام برای این دهه هشتادی ها، حرف فاطمه (مینا) مثل پتک در مغزم کوبش دارد...
یک جواب دارم فعلا: در کنار همه دشمنان و... من هم مقصرم...
و یک جمع بندی: فردا زودتر بیایم شاید بتوانم بیشتر اثر گذار باشم...
@moaliyan
و اما بعد...
از دیروز که مطلبی پیرامون حضور در خیابان ها در اتفاقات اخیر نوشتم، بر خوردهای مختلف از نظرات عمومی تا دایرکت و پیامک و زنگ صورت گرفت، که هر کدام قابل احترام است و باید بگویم که دو روز دیگر هم در ٣١ شهریور و ٢ مهر هم رفتم که به ترتیب یکی از آن ها به ماجرای منافقین و شهدای ترور ختم شد و اثرات خودش را داشت و روز ٢ مهر با موضوع نقشه برای عملیات شروع شد و به شهید حسن باقری ختم شد که شاید نوشتم.
آنچه در این ٣ روز حضور در میدان فهمیدم را در چند محور جمع بندی می کنم:
١. اولا که ما اصلا مدیریت خبر و رسانه نداریم چرا که ما روایت اول را نمیگوییم،بلکه همیشه اول محکم می خوریم و بعد دنبال دفاع در زمین طراحی شده هستیم که همچنان ماجرایش در اتفاقاتی مانند خانم "نیکا شاکرمی" یا قائله چابهار و زاهدان باقی است.
٢.دوما که در کنار نیروهای امنیتی که باید به دنبال منافقین داخلی و حرفه ای ها باشند، بهتر است نیروهای اجتماعی - فرهنگی هم به میدان بیایند و نقاط شروع بحران را با گفتگو و مداخلات نرم کنترل کنند، چرا که زمان و مکان قرارها مشخص است یا بعد روز اول و دوم مشخص می شود
٣.قبول کنیم که نوع اعتراضات و معترضین متفاوت شده و نسل دهه هشتادی که در انتخابات ٨٨ تازه حداکثر ۴ سالش بوده هیچ ذهنیت و هویت تاریخی برایش شکل نگرفته و این یکی از نقاط بحران آفرین و ظرفیت ساز مااست که باید برایش چاره کنیم و هر چه چشمهایمان را ببندیم دیرتر میشود
۴. الگوی اعتراض عمومی در کشور ما باید چگونه باشد و مردم اگر نسبت به موضوعی معترض بودند چه باید بکنند تا فرصت برای معاندین فراهم نشود و آسیب و تخریب صورت نگیرد؟
۵. در سطح حکمرانی به زنجیره وار بودن اتفاقات معتقد باشیم و بدانیم که در یک جنگ ترکیبی تمام عیار قرار داریم که یکی از محورهای اساسی اش "عصبانی سازی و تولید نارضایتی عمومی تدریجی" است و نباید با این قضیه بازی کنیم، برای مثال الان وقت طرح این سوال است که چه کسی و جریانی ماجرای "گشت ارشاد و حجاب" را در شرایط فعلی داغ کرد؟ آیا موضوع اصلی ما امروز این است؟
۵. ما در مورد نقش آفرینی زنان در امر نظام سازی اجتماعی هیچ برنامه ای نداریم و بهتر است بدانیم که طبق مطالعات آینده پژوهی تا ١۵ سال آینده ٧٠ درصد مسئولیت های دنیا در اختیار" زنان" خواهد بود و حالا سوال این است که نحوه برخورد ما با این روند تحولی چگونه باید باشد و نقشه ما چیست؟
نکات دیگری هم هست که بعدها می نویسم، اما در مورد بعضی از نکات فوق حرف هایی دارم که به بضاعت خودم خواهم نوشت
تهران، ١٨ مهر، ١۴٠١
#اعتراضات
#ایران
#وطن
#حکمرانی
#روایت
#پیشرفت_انقلاب_اسلامی
@moaliyan