وقتی حصار غربت من تنگ می شود
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
#محمدعلی_بهمنی
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روز ها را با شب شمرده بودم
#محمدعلی_بهمنی🌱
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقتِ فرسودگیم هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنیم
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
منتظر لحظه ی توفانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
ها ... به کجا می کشی ای خوب من!
ها ... نکشانی به پشیمانی ام
#محمدعلی_بهمنی🌱
برای بهبود حال استاد عزیزمان، غزلسرای یگانه همروزگارمان محمدعلی بهمنی دعا کنیم
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم
باور نمیکنید؟ همین شعر شاهد است
#محمدعلی_بهمنی 🖤
روحشون شاد🕊
مدعی نیستم اما هنری بهتر از این
که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام
#محمدعلی_بهمنی🕊