#لباس_شهادت✨
محمد یک هفته قبل از شهادتش رفت لباس خرید.
همیشه با پدرش برای خرید لباس می رفت.
این بار خودش رفته بود خرید و یک دست لباس خاکی خریده بود.
او همیشه یک پیراهن سفید می پوشید به همراه شلوار پارچه ای،
پیراهنش هم همیشه روی شلوارش بود. وقتی لباس های جدیدش را پوشید پدرش گفت: به به چه لباس قشنگی، چقدر هم به تو می آید.
مثل اینکه تیپت را عوض کردی.
گفت: این لباس #خاصی است.
پدرشان گفتن: یعنی چه؟
گفت: لباس #شهادت است.
گفتن: کو شهادت؟
گفت: خدا بخواهد باب شهادت را باز کند
می کند.🥀
یک زمانی می گفت:
اگر فرشته ها بگن چی می خوای از خدا می گم #شهادت•••
○شهادت همه آرزومه
○شهادت رویای ناتمومه
همیشه این را می خواند و
مداحی می کرد.🌱
1⃣0⃣
#غسل_شهادت✨
محمد هر روز غسل شهادت می کرد.
روز آخر هم همین کار را کرد
و لباسش را پوشید
دایی اش با دیدن لباسش به او گفت:
چه لباس قشنگی!!
محمد جلوی پیراهنش را گرفت و گفت: دایی این لباس #شهادت است.🍂
1⃣1⃣
#نوشته_ی_شهید✨
شهدا #زنده_اند در نزد ما،
ما نیز در بهانه نبودنشان، به گلایه می گوییم:
کجایید ای شهیدان خدایی،
گویی تا ما این را گفتیم، می گویند نزد شما، ما شما را رها نکردیم.
شما ما را #رها کرده و در طلب #غیر به سر می برید...🍂
آری دل،
درخواست و تمنایی ندارد؛
به زبان می گوییم.
بعضی از این بچه مذهبی ها شکایت می کنند و می گویند:
کاش شهدا بودند، شهدا #گل هستند و ما خارهای دور و برش...🥀
هیچ تا به حال به خودتان گفته اید
چرا شهدا ، #شهدا هستند⁉️
چرا سر سفره امام حسین جمع هستند، جوابش همین است:
عمل کردن به #قرآن و #عترت
حال شهداء چه توقعی از ما دارند⁉️ عکسشان را بزنیم به دیوار؟
یا اسم خیابان ها را بگذاریم شهید فلانی یا منطقه عملیاتی را در حسینه ها پیاده کنیم؟!!
یا فکر کردی توقع دارن هر هفته بروی سر مزارشان و سنگ قبرشان را جارو بزنی و بشوری!!؟؟•••
من یک تکه از صحبتهای مادر شهید #عبدالحمیدحسینی رو می نویسم
ببین شهدا چه #توقعی از ما دارند..
✔️”شهدا #عاملین به قرآن و عترت بودند؛ آنها جان دادند؛
لبیک گفتند به خواسته ی #پروردگارشان؛
کربلایی ساختند به فرماندهی #حسین و علمداری #عباس….🌹
1⃣3⃣
ونبض زمین،ازهمان نقطهای به جریان افتاد؛
که روزی با نور قدمهای تو،بالغ خواهد شد.
روز دحوالارض، همگی برای تعجیل در فرج دعا کنیم.صلوات
•••
بزرگیمیگه↓
برایِاوناییکہ
اعتقاداتتونومسخره میکنن
دعاکنینخدابہعشقِحسین"ع"
دچارشونکنہ
✨#دلدادهحسینشید :)🌱
اگرخستھشدیم،
باید بدانیم کجای کار اشڪال دارد؛
وگرنہ کار برایِ خدا کھ
خستگی ندارد✨' . .
|شھیدحسنقربانۍ|
شهدای مدافع حرم
✨ قسمت #ششم 📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن من یه چشم غره بهش زدم😒 سمانه هم سریع گفت : ــ چشم چشم
✨ قسمت #هفتم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
ولی دریغ که اصلا
نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد😑
پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد🕊 که شدیم آقا سید شروع کرد به مداحی کردن.
اوجه بهشته حرم امام رضا/
زائرات اینجا تو جنان دیده میشن/مهمونات امشب همه بخشیده میشن/✨
نمیدونم چرا ولی
بیاختیار اشکم در اومد😢
سمانه تعجب کرده بود😯
ــ ریحانه حالت خوبه؟! 😞😞
ــ اره خوبم چیزیم نیست
یواش یواش وارد صحن شدیم.
وقتی گنبد رو🕌برای اولین بار دیدم یه جوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود.✨همراه سمانه وارد حرم شدیم.
بعضی چیزها برام عجیب بود.
ــ سمی اونجا چه خبره؟!😯
ــ کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه☺
ــ خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟!😯
ــ میخوان دستشون به ضریح بخوره☺
ــ یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟!😯
ــ هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشته ها و امام هاست متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن.🌸✨
ــ یعنی اگه ما الان
دست نزنیم زیارت نکردیم؟!😕😕
ــ چرا عزیزم.
مهم خوندن زیارت نامه و... هست😊
سمانه یه زیارت نامه📖هم به من داد و گفت تو هم بخون.
ــ اخه من که زیاد
عربی خوندن بلدنیستم😐
پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی😢
و سمانه شروع کرد با صدای آرامشبخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم.😊بعد زیارت تو صحنانقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده افتادم و گفتم :
ــ سمانه؟!😕
ــ جان سمانه😊
ــ یه چی بگم بهم نمیخندی؟!😟
ــ نه عزیزم... چرا بخندم😊
ــ چرا شما نماز میخونید؟!😐
ــ عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش آرامش دادنه به خود آدمه.😍
ــ یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟!😯
ــ دروغ چرا... همیشه که نه.
ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا آروم میشم. هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم...😊
ــ اوهوم...😕میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم... ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم😔
بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و آرزوشو داشت😢😔 میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟!
ــ چرا نمیشه...😊ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی😔
ــ میخوام بخونم ولی...😞
ــ ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟😒
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
✨ قسمت #هشتم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
ــ نمیدونم چی بگم...
تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟!😶😔
ــ چرا که یاد نمیدم گلم☺با افتخار آجی جون.😊😊
سمانه هم همه چیزو با دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش👌
دو رکعت نماز برای مامانبزرگ خوندم😊
خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید😐شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطراون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم😕نمیدونم😔اما این نمازم هرچی بود قربتا الیالله نبود 😞و نتونستم مثل آقا سید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد😕
بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اساماس اومد و بعد خوندنش گفت :
ــ ریحانه جان پاشو بریم حسینیه
ــ چرا؟! نشستیم دیگه حالا😕
ــ زهرا پیام داد که آقا سید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم.
تو هم که اینورا رو بلد نیستی.✨
ــ باشه پس بریم
فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه😐
ــ سمانه؟!😯
ــ جانم؟؟😊
ــ منم میتونم بیام تو جلسه؟؟😕
متاسفم عزیزم... ولی فقط اونایی که آقاسید اجازه میدن میتونن بیان.
جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره
ــ اوهوم... باشه 😔
جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم ور میرفتم که مینا بهم زنگ.📱
ــ سلام ریحانه. خوبی؟؟ چه خبر؟!
بابا بیمعرفت زنگی.. پیامی چیزی؟!😑
ــ من باید زنگ میزدم یا تو...
اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه😕😐
ــ پیام دادم ولی جواب ندادی😕
ــ حوصله چک کردن ندارم 😕☹️
ــ چه خبرا دیگه. همسفرات چه جورین؟!
ــ سلامتی...
آدمن دیگه😃ولی همه بسیجین
ــ مواظب باش
اونجا به زور شوهرت ندن😂
ــ نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم😄
ــ بی مزه😐
حالا چه خبراخوش میگذره؟😉
ــ بد نیست جای شما خالی😊👌
ــ راستی ریحانه
ــ چی؟!
ــ پسره هست قد بلنده تو کلاسمون😆
ــ کدوم؟!😯
ــ احسان دیگه. باباش کارخونه داره😉
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
🔹شکر بیپایان خدایی را که محبت شهدا و امام #شهدا را در دلم ❣انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم.
♦️اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت #طلبی را پرورش دهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷