#بخشی_از_وصیتنامه✨
من #متنفر بودم و هستم از انسانهاي سازش کار و بي تفاوت
و متاسفانه جواناني که
شناخت کافی از #اسلام ندارند
و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه #هدفي دارند و اصلا چه مي گويند بسيارند🍂
اي کاش به خود مي آمدند.
از طرف من به جوانان بگوئيد
#چشم شهيدان و #تبلور خونشان به شما دوخته است
بپاخيزيد و اسلام را
و خود را #دريابيد
نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود
نه شرقي نه غربي؛
ای کاش ملت های تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير
به خود مي آمدند و آنها نيز پوزه #استکبار را بر خاک مي ماليدند.🌼
من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر که #آلوده_اش شوم
و خويشتن را گم و فراموش کنم
🌸علی وار #زيستن
و علی وار #شهيد شدن
🌸حسين وار #زيستن
و حسين وار #شهيد شدن را
دوست می دارم
شهادت در قاموس اسلام
#كاری_ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرک میزند و خواهد زد.🌷
🥀(اللهم ارزقنا توفيق الشهادة فی سبيلک)🥀
1⃣2⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🍃
شهید همت
#حکومت_کننده بر جان ها•••
1⃣3⃣
#تلنگرانه...
شهدا یہ ټیپۍ زدݩ ڪہ خدا نگاهشوݩ ڪرد!
دنبال این بودݩ ڪہ خوشگل خوشگلا یوسف زهرا امام زماݩ نگاشوݩ ڪنہ..
حالا ټو برو هرټیپۍ ڪہ میخواۍ بزݩ
اما ...
حواسټ باشہ ڪہ ڪۍ نگات میڪنہ..!
#حاج_حسین_یڪتا🌱
#خادم_الشهید
✨ قسمت #بیست_و_یکم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😕
با سمانه رفتیم بیرون و آقاسید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...
تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر 😐
من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوری باید به آقا سید حالی کنم😕
باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم😞
ولی نه...
من دخترم و غرورم نمیزاره😕✋
ای کاش پسر بودم😔
اصلا ای کاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد😔
ای کاش از اتوبوس جا نمیموندم😞
ای کاش... ای کاش....😔ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره😞
امروز آخرین روز امتحانهای این ترمه
زهرا بهم گفت :
ــ بعد امتحان برم آقاسید کارم داره
ــ منو کار داره؟!😯
ــ آره گفته که بعد امتحان بری دفترش
ــ مطمئنی؟!😯
ــ آره بابا...خودم شنیدم😊
بعد امتحان تو راه
دفتر بودم که احسان جلو اومد
ــ ریحانه خانم😉
ــ بازم شما؟! 😯😡
ــ آخه من هنوز جوابمو نگرفتم😕
اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم😕وگرنه جواب من واضحه لطفا این رو به خانوادتون هم بگید😐
ــ میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😟
ــ خیلی وقت ها آدم باید
دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش😐☝️
ــ این حرف آخرتونه؟!😒
ــ حرف اول و آخرم بود و هست😑
و به سمت دفتر سید
حرکت کردم و آروم در زدم😊
رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش🖥⌨ مشغول تایپ چیزیه. منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اتاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐
(فهمیدم الکی داره کیبردشو
فشار میده و هی پاک میکنه)😑😒
ــ ببخشید گفته بودید بیام کارم دارید😕
ــ بله بله😬
(همچنانسرش پایین و تویکیبرد بود)😡
ــ خوب مثل اینکه الان مشغولید و من برم یه وقت دیگه میام😒
ــ نهنه... بفرمایید الان میگم
راستیتش چه جوری بگم؟!😞لاالهالاالله😬میخواستم بگم که...😟
ــ چی؟!😯
ــ اینکه ....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
✨ قسمت #بیست_و_دوم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
ــ سرمو پایین انداختم و
چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه✨
ــ اینکه... آخه چه جوری بگم...
لاالهالاالله...😐 خیلی سخته برام
ــ اگه میخواید یه
وقت دیگه مزاحم بشم؟؟😯
ــ نه...اینکه... خواهرم...
راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته شاید اصلادرست نباشه حرفم😒 ولی حسم میگه که باید بگم...😟 منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟!
ــ بفرمایید😊
ــ راستیتش…من... من...
من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه هست😯🙈
چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم😶تا شنیدم تو دلم غوغا💓شد ولی به روی خودم نیاوردم😌
ــ ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون... بد موقعی شناختمتون... بد موقعی...😔✋
بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود😯
ــ باید بگم من غیر از شما
تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید😔 درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد😕و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه😔 من از بچگی عاشقشم😕 گخواهش میکنم نزارید به عشقم که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرسم...نرسم😞
دیگه تحمل نکردم 😡میدونستم داره زهرا رو میگه😢اشک تو چشمام حلقه زد😢به زور صدامو صاف کردم و گفتم :
ــ خواهشا دیگه
هیچی نگید...هیچی😢😒
ــ اجازه بدید بیشتر توضیح بدم😯😕
ــ هیچی نگید😒✋
و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط🌳صدای گریه هام بلند بلند شد😭 تمام بدنم میلرزید😢احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود... پاهام رمق دویدن نداشتن😢توی راه زهرا من و دید و پرسید :
ــ ریحانه چی شده؟!
ولی هیچی نگفتم بهش و فقط رفتم😢تو دلم فقط بهشون فحش میدادم😡رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم😢
گریه ام بند نمیومد😢😢گریه از سادگی خودم😔گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم😔
پسره زشتِ بدترکیب
صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی😢منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه😢اصلا حرف مینا راست بود.😔اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن😔
ولی...
اما این با همه فرق داشت.😢
زبونم اینا رو میگفت ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم...😭گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم.
یعنی میدونست
دوستش دارم و بازیم میداد😢
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
🕊 ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزُّل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥
#سلام_امام_زمانم ❣
تاگفتم السلام علیڪم دلمـ💔شکست
نام #مهدی بنـدِ دلم را، زِهم گُسَسْت
ای اسم #اعظمت بہ زبانم عَلَی الدَّوام
ماجاءَ غَیرُ اِسمُڪَ فی مُنتَهی الکلام✋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج