eitaa logo
شهدای مدافع حرم
913 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 امام سجاد علیه السلام : 🔶بهترین مردم هر زمان کسانی هستند که منتظر_ظهور حضرت مهدی (عج) هستند😍 ‌ 📚بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۲۲
🌸🌷 بوی عطـــر عجیبی داشت... نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا می داد، شهید که شد در وصیت نامه اش نوشته بود: " به خدا قسم هیچ گاه عطری به خود نزدم، هر وقت خواستم معطر بشم از تــــه دل میگفتم: " السلام علیک یا ابا عبد الله الحسیـــــن علیه السلام...❤️" @moarefi_shohada
سلام امام زمانم✋🌸 بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد تمام دفترعمرم سیاه شد اما امید دیدن رویت دوباره پیدا شد.. 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
🍃شرط گمنامی سکوت است. نه فریاد خوبی ها... هرگــز نـه معـطل پر پـروازند نه چشـم به‌راه فرصـت اعجازند مردان خدا، براے زیبا رفتـن هربـار مسـیر تازه‌اے می‌سازند 🍃هرجا که باشی میتونی ، به شرط اینکه ... 🕊
با شخصی درباره صحبت کرده بود، آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده. مصطفی به او گفت: مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی؟ او اطمینان خاطر داشت...دوباره از او پرسید: حق الناس فقط این است که مال مردم را نخوری و مردم رو اذیت نکنی و...آن شخص همچنان اطمینان داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش نیست. مصطفی ادامه داد: اما یک به گردن توست. نه تنها تو بلکه به گردن من هم هست!! آن شخص تعجب کرد و پرسید که چه حق الناسی است که به او و خودش مرتبط است؟! مصطفی در جوابش گفت: حق الناس یعنی بخاطر من و تو یک نفر دیگر نتواند را ببیند! الناس یعنی با هر من و تو چندین روز امام زمان (عج) به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند تا زودتر ظهور کند را زیر پا میگذاریم. 🌸🌷
جنگ‌ معامله‌ با‌ خداست خدا‌ خریدار ما فروشنده سند‌ قرآن بهاء بهشت @moarefi_shohada
باهم‌رفتیم‌قم🚶🏿‍♂⃟🗝 جلوضریح‌بهم‌گفت‌: احمد،آدم‌بایدزرنگ باشہ،ماازتهران‌اومدیم‌زیارت بایدیہ‌هدیہ‌بگیریم گفتم‌چےمیخواے گفت‌شهادت🥀 @moarefi_shohada
گفتم: محمد این لباس جدیدت خیلے بھت میاد... گفت: لباس شھادتــه! گفتم:زده بھ سرت! گفت:مے زنھ ان شاءاللّھ! •[ چند ثانیھ بعد از انفجار رسیدم بالاے سرش، نا نداشت، فقط آروم گفت:دیدے زد!!! ]• شهید_محمد_مهدوے❤️ @moarefi_shohada
🦋•| میگفت: دلتـونو خونہ امیرالمؤمنین ڪـنید؛ خونہ علے رو حضرت زهــــرا جارو میزنه...!♥️ @moarefi_shohada
[عظیم ترین های آفرینش برای آدم شدنِ ما، غریب ترین ها شدند و مظلوم ترین ها ماندند..] "دم از مهدی زدن کجا و اینهمه غریب نگه داشتن او کجا...؟!" اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج♥️ @moarefi_shohada
قشنگ تقدیم نگاه زیباتون😉😊
✨ قسمت 📗 خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم😭 قرآن رو آروم باز کردم📖سوره نور اومد😔شروع کردم به خوندن معنیش تا رسیدم به آیه 26 سوره فک‌کنم جواب من همین آیه بود😢 ✨لخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ(26) ✨زنان ناپاک شایسته مردانى بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانى بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا یق مردانى چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانى همین گونهاند، و این پاکیزگان از سخنان بهتانى که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست.✨ ولی خدایا؟! من جزو زنان ناپاکم یا زنان پاک😭 خودت که میدونی ته دل چیزی نیست😔 اگه قبلا کاری هم کردم از روی ندونستن بوده😔 . . آخر هفته شد و استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود😟دفعه‌ی قبل دوست داشتم زودتر شب بشه و آقاسید اینا بیان ولی الان واقعا میترسیدم😢بدنم داغ شده بود...😢 خلاصه شب شد و زنگ خونه صدا خورد😯 خدایا خودت کمکم کن... 😔🙏 از لای در آشپزخونه نگاه میکردمشون... بازم مثل دفعه اول پدر و مادرش اومدن تو و پشت سرشون آقا سید و زهرا😊✨ میدیدم که بابام خیلی سرد تحویلشون گرفت😣 چند دقیقه‌ی اول به سکوت و گذشت و هیشکی چیزی نمیگفت... از استرس داشتم میمردم😔سید هم سرش رو پایین انداخته بود و اروم با تسبیح عقیقش داشت ذکر میگفت 📿😔 شاید اونم استرس داشت😢 همه تو حال خودشون بودن که صدای پدر سید سکوت رو شکست : ــ خب آقای تهرانی... امر کرده بودید خدمت برسیم... ما سرا پا گوشیم😊 ــ بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم مامانم رو کرد سمت آشپزخانه و گفت : ــ ریحانه جان...بیا دخترم✨ پاهام سست شده بود انگار... چادرمو سرم کردم و آروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام آروم یه گوشه‌ای نشستم...😔 مامانم بلند شد که پذیرایی کنه بابام گفت : ــ بشین... برای پذیرایی وقت هست. ــ خب...آقای علوی... من نه قصد آزار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت...👌من روز اول که اومدید فکر میکردم قضیه یه خواستگاری ساده هست ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست😐 میدونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن...اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن منم مشکلی ندارم😐ولی بعد از اینکه من حرفهامو زدم من با ازدواج اینها مشکلی ندارم... فقط...🙄✋ حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن... چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه...😠خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون. آقاسید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت😔 ــ دخترم قدمش روی چشم ما و هر وقت خواست میتونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه ولی این آقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیایم😒✋و جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه. حالا اگه شرایط من رو قبول دارین می‌تونید برین تو اتاق صحبت کنین😐 بغضم گرفته بود😢 آخه آرزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن. اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم آروم سرشو بالا اورد😢 ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی