مهدی موحدنیا 🌹
پس از پایان تحصیلات به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد 😍
و پس از مدت كوتاهی با جریان منحوس تكفیری در كشورهای همسایه مواجه شد.🍂
مهدی كه نمی توانست حتی صدای پلیدان تكفیری را در رسانه ها تحمل كند چه رسد به حضور آن داعشی های پست فطرت را در حریم ناموس خدا ، پس ، زره رزم را به تن كرد❤️
و با وجود اینكه صاحب خانواده و فرزند بود با توكل به خدا به میادین نبرد حق علیه كفر پا گذاشت.🍃
5⃣
✅فرازی از وصیت نامه شهید مهدی محود نیا🌹
فرصت عجیب و غریبی هست و باید مغتنم شمرد.
بعد از تقریبا هزار و چهارصد سال، دوباره فرصت دفاع از بیبی پیدا شده و تقریبا شرایط به همان شکل سال 62 هجری، حرامیان یک طرف، پسران مادری یک طرف!🍃
و باز عده کمی فرصت دفاع پیدا کردهاند و بعضی در حسرت[ 😞]و میدانم این حسرت چقدر کشنده هست و البته رفیقان من همه لایق سرباز و مدافع حرم بیبی هستند ولی شرایط بدین گونه رقم خورده و انشاالله در آزادی قدس و به نابودی کشاندن اسرائیل هم سهیم باشیم.[ان شاءالله🤲😢]
خدایا رفیقان من همه لایق شهادتند مبادا معاملهای غیر از این با آنها بکنی.[خدا به حق همین شهید عاقبتمونو جز ختم به شهادت نکن...😭]
6⃣
خواهر بزرگوار شهید✨
برادرم چهار بار اعزام شد و هر بار امکان شهادتشان بود.🍃
اما راستش را بخواهید مهدی آنقدر شوخطبع بود و با ما شوخی میکرد که اصلاً فکر نمیکردیم شهید بشود.🍂
چند باری که به سوریه اعزام شد، به مادرم میگفتم خیالت راحت مهدی شهید نمیشود. حتی شب آخری که میخواست به تهران برود و از آنجا برای بار آخر به سوریه اعزام شود، با بچههای کوچک فامیل پانتومیم بازی میکرد و ادا در میآوردند.🌾
واقعاً فکر نمیکردیم این رفتنش را بازگشتی نباشد. البته بار آخری که به مرخصی آمد، حال و هوایش طور دیگری شده بود. 🌺
من چند بار به شوهرم گفتم مهدی یک طوری شده، انگار مهدی همیشگی نیست...💚
7⃣
همسر بزرگوار شهید✨
شب آخری که آقا مهدی پیش ما بود و روز بعدش به سوریه رفت، ابوالفضل را روی پایش گذاشت تا بخواباند. 🍃
تا صبح این بچه روی پای بابایش بود و غر میزد و گریه میکرد. مهدی با یک حوصله خاصی ناز این بچه را میکشید و تا صبح او را روی پایش نگه داشت و گریه کرد. 💚
گفت این بار که به سوریه بروم معلوم نیست برگشتی درکار باشد.🍂
رفت و 27 آبان ماه به شهادت رسید.🕊
روزهای آخر متوجه شدم آقا مهدی ترکش خورده و از ترس اینکه مسئولانش او را برگردانند چیزی بروز نداده است.🌻
در یکی از آخرین تماسهایمان پرسیدم دلت برای ابوالفضل تنگ شده است؟
قاطعانه گفت نه.
کمی بعد خودش گفت فیلم خندههایش را بفرست تا ببینم.
فرستادم و گفت دیگر نمیخواهم به صدای خندهاش گوش بدهم مبادا دلم بلرزد.
دلش قرص ماند و تا آخرش هم مردانه ایستاد.✋🇮🇷
8⃣
مدت های زیادی در منطقه های نبرد به مبارزه ادامه داد
كه در نهایت ، خداوند در ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۹۶ در منطقه البوكمال سوریه قسمتش را شهادت قرار داد. ❤️🕊
#اخلاص ، #شهامت و #شجاعت ، #پیگیری و #جدی بودن در امور و #شوخ_طبعی با دوستان از بارزترین مشخصه هایی است كه همرزمان این شهید بزرگوار بر می شمارند. 🌹
9⃣
4_5890980480383191835.mp3
22.83M
😔غروب جمعه😔
💔غروب جمعه دلم گرفته که جمعهای دیگر بدون ظهور حضرت مهدی تمام شد.💔
#عشق_بہ_موڵا
😭😭😭😭
💐مولاے من🌺🍃
⚜️مثل هر جمعہ هواے نفسم سنگین اسٺ
🔰خبرے از تو ندارم ڪه دلم غمگین اسٺ
⚜️مثل هر جمعہ پُر از ندبہے دلتنگیهام
🔰عجل الله و فَرَج ذڪر لبم آمین اسٺ
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_محسن_فخری_زاده
اگر گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتما" بر سر مزار این دوقلوها" بروید!
❤️❤️
*برادران دو قلویی که غریبانه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!!
قصه مظلومانه این دو برادر را با هم بخوانیم....
ثابت و ثاقب شهابی نشاط را کسی نمیشناخت. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند. تا اینکه در سال 61 در اوج سالهای جنگ ایران و عراق تبدیل به امدادگران خستگی ناپذیر گردان سلمان شدند. همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد که وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقلوها دست در گردن هم در کنج سنگر، های های گریه میکنند! این رزمنده میگوید بعدها که موضوع را جویا شدیم، فهمیدیم آنها بیسرپرست هستند. هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست.
عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند.
جنگ شوخی بردار نیست. رحم ندارد... زن و شوهر و بچه نمیشناسد... برادر نمیشناسد... این را نمیفهمد که وقتی از دار دنیا فقط و فقط یک برادر داری یعنی چه.... جنگ بی رحم است و اینطور میشود که کمی بعد ثاقب، به دلیل مجروحیت های ناشی از جنگ شهید میشود و بردارش که فقط با چند ثانیه اختلاف از او به این دنیا آمده را تنها میگذارد. چیزی نمیگذرد که برادرش هم دوری او را تاب نمی آورد و بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی او هم شهید میشود.
روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهایشان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمیدانست. از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان. ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام میشدند، در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکیشان، به همراه دست نوشتهای بود که به در و دیوار شهرها میچسبانیدند:
"مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..."
اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت و خانوادهشان در کنار یکدیگر.
اما از شیرخوارگاه تا آسمان برای این دو برادر راه طولانی و پر پیچ و خمی نبود... آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است. اگر چنانچه گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است! و سخت چشم به راهند...
دوستان اگر رفتید بهشت زهرا سرمزاراین دو شهید حتما برید. خیلی غریبند. هیچ کس را ندارند ولی به گردن تکتک ماحقدارند... 😢
لطفا برای شادی روح همه ی درگذشتگان که دستشان از دنیا کوتاهه یه صلوات بفرستید... برای این دو برادر غریب دوتا❤️...
#به یاد شهیدان🥀