eitaa logo
شهدای مدافع حرم
916 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 💠 مردى كه در راه خدا كار مى‌كند، باید همه‌ عرصه‌هاى زندگیش خدایى باشد. ممكن است بیرون از خانه بخاطر یک حادثه كوچک عصبانى شوید؛ اما این عصبانیت نباید در داخل خانه، خود را نشان دهد. با همسرتان مهربان باشید.به‌معناى حقیقى كلمه، پدر فرزندانتان باشید؛ با آنها بیگانه نباشید.
وقت خداحافظی شب عملیات بعضی معرکه می‌گرفتند از آن نوع که یک وقت در تلویزیون اجرا می‌شد: مرشد! جان مرشد. اگر گفتی الان وقت چیه؟ همه با هم می‌گفتند: وقت خداحافظیه.
❣ اصلا چه آرزویی بهتر از تو؟! 🏮 ای آرزویی که برآورده شدنش به درازا کشید، برگرد که جهانمان جز اجابت تو راه نجاتی ندارد... @moarefi_shohada
نماز اول وقت فریدون خیام‌ باشی محافظ آیت الله در دوران جنگ: یک روز صبح به سوسنگرد رفتیم. آقا از جبهه‌ها بازدید کردند و سپس به سخنرانی در جمع نیروهای رزمنده پرداختند. پس از سخنرانی، وقت اذان ظهر شد. علیرغم اینکه به آقا گفتیم که منطقه ناامن است و بهتر است که برویم، اما ایشان به نماز ایستادند و نماز اول وقت را خواندند. لحظات پایانی نماز بود که توپخانه عراق شروع به شلیک گلوله‌های خود کرد. شدت آتش به حدی بود که من بلافاصله ماشین بلیزر را روشن کردم و با سلام دادن آقا، ایشان را به زور بلند کردیم، در ماشین نشاندیم و از منطقه دور شدیم. 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درچهره خــود«هیبت زهرا»دارد💚 بـردوش«ابوالفضل علی»جـادارد❤️ بااین که سه ساله است مانندعمو💚 «در دادن حاجت ید طـولا دارد» ❤️ 💞ایام ولادت حضرت رقیه(س) مبارک💞 🌸 😍 @moarefi_shohada
☀️ 🔸 حضرت محمد (ص): هنگام آسایش خدا را بشناس، تا هنگام گرفتاری تو را بشناسد 🔸 پیامبر رحمت (ص): هر کس دوست دارد خداوند هنگام سختی و گرفتاری، دعای او را اجابت کند، در هنگام آسایش زیاد دعا کند. /نهج الفصاحه۳۲۳
پنـج‌شنبـه اسـت بیاد عزیزان خفته در وادی خاموشان کسانی که روزی زینت بخش محفلمان بودند و حالا نیازمند یاد و خیرات و مبرات شما ⇝✿‍🕯°•°🍃🥀🍃°•°🕯✿⇜   💦بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ💦 【اَلسَّـلامُ عَـلىٰ اَهْـلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِـنْ أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یـا أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُـمْ قَـوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِـنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ، یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِـرْ لِمَـنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْـرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّـدٌ رَسُـولُ اللهِ عَـلیٌّ وَلِیٌّ الله】 〖اَللّهُـمَّ اغْفِـرْ لِلمُؤمِنیـنَ وَالمُؤمِنَاتِ وَالمُسلِمیـنَ وَالمُسلِمَـاتِ اَلاَحیَـاءِ مِنهُـم وَالاَمـوَاتِ تَابِـع بَینَنَا وَ بَینَهُـم بِالخَیـراتِ اِنَّکَ مُجیـبُ الدَعَـوَاتِ اِنَّکَ غافِـرَ الذَنـبِ وَالخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَـلىٰ کُلِّ شَـیءٍ قَدیـرٌ بِحُرمَـةِ الفَاتِحـةِ مَـعَ الصَّلَـوَاتِ〗 🌷اَللّٰهُـمَّ صَـلِّ عَـلىٰ مُحَمَّـدٍ وَّ آلِ مُحَمَّـدٍ🌷
‌یعنی‌ : زندگی ‌کن ‌اما؛ فقط ‌برای‌ خـدا اگر شھادت‌ می‌خواهید ، زندگی ‌کنید فقط‌ برای‌ خدا...🕊 ☘️ 🌸 🌷
✨🌹🦋🦋✨🌹✨🦋🦋🌹✨ ⏰ساعت به وقت
∞↷❥|﷽|🌨📚 ✿اﻟﺴَّـﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠﯿكَ یا بَـقیّـَةَ اللّـه یا صــاحِبَ الــزَّمانْ ✿ 🥀🌨«و اُفوض اَمࢪے اِلے الله» 🥀🌨فعاݪیٺ امࢪوز ࢪا ٺقدیم مےڪنیم بھ↻ 🥀🌨↷محضࢪ مقدس اهݪ بیٺ طهاࢪٺ 🥀🌨↷ شہید والا مقاݥ {جامد جوانی} بࢪاے‌خواݩدݩ‌هࢪقـسمٺ‌از ࢪماݩ‌یـــڪ‌ صݪــواٺ‌ بہ نیٺ تعجیڷ دࢪفرج آقا امام زماݩ (عج) اݪـزامیــسٺツ♡ 🥀🌨
رمان زیبای قسمت صد و سی و چهارم طفلکی آقای رسولی،کلا از اینکه اومده بود جلو پشیمان شده بود... به خانمش نگاه کردم خیلی ناراحت و نگران به شوهرش نگاه میکرد.رفتم جلو و به وحید گفتم: _آقاسید،کوتاه بیاین. با اشاره همسرآقای رسولی رو نشان دادم. آقای رسولی سر به زیر به من سلام کرد. جوابشو دادم.وحید رفت جلو و بغلش کرد.آقای رسولی از تعجب داشت شاخ درمیاورد. وحید گفت: _رضاجان،وقتی منو جایی جز کار میبینی نه احترام نظامی بذار نه قربان و جناب سرهنگ بگو. بعد بالبخند نگاهش کرد و گفت: _بیچاره اون متهم هایی که تو دستگیرشون میکنی.همیشه اینجوری غافلیگرشون میکنی؟ سرم خیلی درد گرفت. آقای رسولی هم آروم خندید.وحید بهش گفت: _فقط با خانومت هستی یا خانواده هاتون هم هستن؟ آقای رسولی گفت: _فقط خانومم هست. وحید به من گفت: _تا من و رضا وسایل رو پیاده میکنیم شما برو خانم آقا رضا رو بیار. گفتم: _چشم آقای رسولی گفت: _ما مزاحمتون نمیشیم.فقط میخواستم بهتون کمک کنم. وحید لبخند زد و گفت: _خب منم میگم کمک کن دیگه. بعد زیرانداز رو داد دست آقای رسولی. رفتم سمت خانم رسولی و بامهربانی بهش سلام کردم.لبخند زد و اومد نزدیکتر.بعد احوالپرسی رفتیم نزدیک ماشین.آقای رسولی داشت به وحید میگفت ما مزاحم نمیشیم و از اینجور حرفها. وحید هم باخنده بهش گفت: _مگه نیومدی کمک؟ خب بیا کمک کن دیگه.کمک کن آتش درست کنیم.کمک کن کباب درست کنیم،بعدشم کمک کن بخوریمش. آقای رسولی شرمنده میخندید.خانمش هم خجالت میکشید.بیست و دو سالش بود.دختر محجوب و مهربانی بود. وحید خیلی بامهربانی با آقای رسولی و خانمش رفتار میکرد. موقع خداحافظی وحید،آقای رسولی رو بغل کرد و بهش گفت: _من روی تو حساب میکنم. وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه،وحید گفت: _همسر رضا رسولی چطور بود؟ -از چه نظر؟ -رضا رسولی میتونه بهتر از وحید موحد باشه اگه همسرش مثل زهرا روشن باشه.همسر رضا رسولی میتونه شبیه زهرا روشن باشه؟ -مگه زهرا روشن چقدر تو زندگی وحید موحد اثر داشته؟ شما قبل ازدواج با من هم خیلی موفق بودی. وحید ماشین رو نگه داشت.صدای بچه ها در اومد.وحید آروم و جدی بهشون گفت: _ساکت باشین. بچه ها هم ساکت شدن .وحید به من نگاه کرد و خیلی جدی گفت: _اگه تو نبودی من الان اینجا نبودم.الان سرهنگ موحد نبودم.من الان هرچی دارم بخاطر و و تو دارم.. خیلی از همکارهام بودن که تخصص و دانش شون از من بود ولی وقتی ازدواج کردن عملا همه ی کارهاشون رو کنار گذاشتن چون همسرانشون نبودن.ولی تو نه تنها مانع من نشدی حتی خیلی وقتها تشویقم کردی... من هروقت که تو کارم به مشکلی برخورد میکردم با خودم میگفتم اگه الان زهرا اینجا بود چکار میکرد،منم همون کارو میکردم و موفق میشدم.زهرا،تو خیلی بیشتر از اون چیزی که خودت فکر میکنی تو کار من تأثیر داشتی.فقط حاجی میدونست مأموریت های قبل ازدواج و بعد ازدواجم چقدر باهم فرق داشت. تمام مدتی که وحید حرف میزد،من با تعجب نگاهش میکردم.. ادامه دارد... نویسنده بانو