هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
#خدای_من
🍃قایقم را
به دریای هستی می سپارم...
🍃در میان عاشقانه های آسمان و دریا
و دلبری های متلاطم آن آبی زلال
❤️دلم قرص وجود توست!
🍃باکی از موج های بیقرار نیست
تا زمانی که لبریزم از حس لطیف امن حضورت
در پرده ی نیلگون زندگی ام...
@moarefi_shohada
#عاشقانه_شهدا
…هنوز به آخرین عکس نرسیده بودیم که از روی کنجکاوی پرسیدم:
«نمیخوای بگی اسم منو توی گوشی چی ذخیره کردی؟»
گفت: «به یه اسم خوب، خودت بچرخ ببین می تونی حدس بزنی کدوم اسمه؟»😉
زرنگی کردم و رفتم به صفحه تماسها، شماره من را «کربلای من» ذخیره کرده بود.
لبخند زدم و پرسیدم:
«قشنگه😍، حس خوبی داره، حالا چرا این اسم رو انتخاب کردی؟»
جواب داد: «چون عاشق کربلا هستم و تو هم عشق منی♥️این اسم رو انتخاب کردم.»
بعد از یک روز مریضی این اولین باری بود که با صدای بلند خندهام گرفته بود.😊
به روایت همسر شهید مدافع حرم
#حمیدسیاهکالی_مرادی
💕 @moarefi_shohada 💕
#زندگی_به_سبک_شهدا
🍃روز سه شنبه دانشگاه برنامه داشتیم . از اول صبح به خاطر برگزاری همایش کلا سرپا بودم. ساعت دوازده بود که حمید زنگ زد وگفت که برای یک سری کارهای بانکی مرخصی گرفته و الان هم رفته خانه،پرسید برای ناهار به خانه می روم ؟
🍃گفتم : "حمید جان،ماهمایش داریم . احتمالاامروزدیر بیام. تو ناهارتو خوردی ، استراحت کن ."❤️
🍃ساعت پنج غروب بودکه به خانه رسیدم. حمید مثل مواقع دیگری که من دیرتر از او به خانه می رسیدم تاکنار در به استقبالم آمد🌷
ازدر پذیرایی که وارد شدم به حمید گفتم : " از بس سرپا بودم و خسته شدم حتی یه دقیقه هم نمی تونم بایستم ."
بعد هم همان جا جلوی در نقش زمین شدم.
کمی که جان گرفتم،به حمید گفتم :" ببخش امروز که تو زوداومدی من برنامه داشتم نتونستم بیام. حتما تنهایی توی خونه حوصلت سر رفته از بیکاری."🌹
🍃جواب داد:" همچین هم بیکار نبودم . یه سر بری آشپزخونه می فهمی 😉
🍃حدس زدم که ناهارگذاشته یا برای شام ازهمان موقع چیزی تدارک دیده باشد . واردآشپزخانه که شدم تمام خستگیم در رفت .😍
🍃با حوصله حدود 1000تا گردو دوپوست راکه چند روز پیش عمه ام به ما داده بود مغز کرده و فقط چندتایی مانده بود.
💕وقت هایی که حوصله اش می گرفت ، کارهایی می کرد کارستان☺️
🍃 گفتم :" حمید جان ! خدا خیرت بده . با این وضعیت کلاس و دانشگاه مونده بودم با این همه گردو چیکار کنم❤️
🍃حمید در حالی که با خوشحالی مغز گردوهای داخل سینی را این طرف و آن طرف می کرد ، گفت :" فرزانه ! ببین چقدر گردو داریم . یعنی تو می تونی هر روز برای من فسنجون درست کنی !"😶😂
📚یادت باشد ص 131
💕 @moarefi_shohada
#عاشقانه_شهدا
🍃از یک زمانی به بعد از پیامک دادن خوشم نمی آمد ٬ دوست داشتم با خط خودم برایش بنویسم . یادداشت های کوچک می نوشتم . چون معمولا حمید زودتر از من از خانه بیرون می رفت و زودتر از من به خانه برمی گشت . هر کاغذی که دم دستم می رسید برایش یادداشت می نوشتم . هر روز یک چیزی می نوشتم می گذاشتم روی اوپن یا کنار آینه ٬ خیلی خوشش می آمد ٬ می گفت : نوشته هایت هر چند کوتاه ٬ تمام خستگی از تنم بیرون می رود❤️ به من می گفت : یک روز با این نوشته ها غافلگیرت می کنم !🌹
📚یادت باشد ص314
🌷شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت همسرشهید
🌹یادش با ذکر #صلوات
💕 @moarefi_shohada 💕
هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
•~ أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلات~•
سلام بر آن لب هاى خشکیده💔
#دلنوشته
#ریحانه_النبی
@oshshid