#خاطرات_شهدا
🔻 شهادتِ شهید فقط دست خودش است
🔅 یکبار خوابی دیده بودم که آن را برای محمودرضا تعریف کردم.من خواب دیده بودم که با #حاج_همت دستدادم وهمدیگر را بغـل کردیم و به او گفتم حاجی دست مــا را هم بگیر.
منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید
که #حــاج_همت دستش را کشید
و گفت: «دست من نیست».
قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعـــــریف کنم، روی این خواب زیاد فکـــر کرده و بـرای دوستانی هم تعریف کرده بودم. باخـودم میگفتم مگـر میشود. همه چیز دســت شهداست و شهـــدا دستشان بـاز است.
این معمـا برای من حل نمیشد و همیشه
فکر میکردم که تعبیــرش چیست؟ برای محمـودرضـــا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد.
گفت: «شهــادتِ شهیــد دست هیچکس نیست؛ فقط دستخودش است. شهیـــد تا نخــــــواهد شهید شود، شهید نمیشود.» و در حرفهـایش به مـن فهماند که خـودش هم بخاطر تعلقـــاتش هســت کــه شهیـــد نمیشـــود...
•|به نقل از برادر شهید|•
#شهید_محمودرضا_بیضایی❤️
✨ @moarefi_shohada ✨
~♡~
#خاطرات_شهدا 📖
#شهید_ابراهیم_هادی
یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم😳
~دو کارتن بزرگ روی دوشش بود~
جلوی مغازه ای کارتن هایش را روی زمین گذاشت...
جلو رفتم و گفتم:
آقا ابرام برای شما زشته😐💕
این کار باربر هاست نه شما؛
ابراهیم جواب داد:
کار که عیب نیست🙂🍃
این کاری که من انجام میدم برای خودم خوبه😉
مطمئن میشم هیچی نیستم...!
جلوی غرورم رو میگیره🤞🏻
#روزتون_شهدایی
@moarefi_shohada
#خاطرات_شهدا 🕊
#تاثیر_تقلب_در_زندگی 🚫
یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون، که بحث تقلب در امتحانات📖 وسط کشیده شد.
من گفتم: دانشگاه اگه تقلب نکنی اصلا نمیشه!❗️❗️
حمیدآقا سریع گفتن: "نباید تقلب کنید، مخصوصا تو دانشگاه حتی اگه رد بشی
چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و
حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه."🌾
خودش میگفت: بعضی وقتا ماموریت بودم ونرسیدم درس📚 بخونم ولی تقلب نکردم و رد شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم..
و دوباره درس رو برداشتم و فرصت کردم بخونم و نمره خوب هم آوردم☺️.
#مدافع_حرم
#شهیدحمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#خاطرات_شهدا
🔰لحظاتی قبل از شهادت یعنی قبل از آخرین جا به جایی، وقتی فرمانده دستور داد که باید محل را تخلیه و به محل دیگری نقل مکان کنید شهید شیردل مشغول جمع کردن وسایل که شامل تجهیزات مهمی بود، شد.
🔰انقدر این کار را با حساسیت انجام میداد که اصلا متوجه زمان و موقعیت حساس نبود. انقدر موضوع بیت المال برای او اهمیت داشت که حتی از کوچکترین تجهیزات هم نمیگذشت دقت و حساسیت شهید در جمع کردم وسایل وقت زیادی از ما گرفت و باعث شد ما آخرین ماشینی باشیم که محل را ترک کرده و به بقیه نیروها ملحق شویم.
🔰شهید شیردل پشت فرمان مشغول رانندگی بود که از ناحیه پهلو مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
✍فرماندهٔ شهید:
🔰شب قبل از شهادت با من تماس تلفنی گرفت. در این تماس که آخرین تماس ما بود صحبتهای زیادی در موضوعات مختلف کردیم. یکی از مواردی که چیزهایی که شهید از من خواست این بود که اگر شهید شد در مورد نحوه شهادتم حرفی به خانواده نزن از اینکه چطور به شهادت رسیدم صحبت نکن و فقط از رشادتهایم بگو.
🔰شهید شیردل واقعا دل نترسی داشت که توانسته بود ۱۰ روز در محاصره باشد و کوچکترین ترس و تردیدی نسبت به راهی که انتخاب کرده را به دلش راه ندهد.
#شهید_علیاصغر_شیردل🌷
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم🤍 میگفت برای تشییع کنندههایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلبشان باشم.😊
در مراسماتش به تأکید میگفت: به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید.
از من خواستند در جمع گریه نکنم
و زینبوار بایستم.♥️
[نقلازهمسرشهید]
#شهیدصادقعدالٺ اکبری
#سلام ✋🏻
#صبحتون 💐
#شهدایی 🌷😇
@moarefi_shohada
#خاطرات_شهدا 🇮🇷
یکبار که عجیب دلتنگش شده بودم ، رو به عکس📷 خندانش توی قاب گفتم
_بی معرفت ! نباید به خوابم بیای ؟
با گریه خوابم برد.
همان شب🌙 خواب دیدم همراه خانمی که نمیشناختمش سمت مسجدی میرویم .
خیابان پر بود از بنرهای #شهادتت_مبارک🕊
.
به مسجدی رسیدیم که انگار قسمتی از آن
خانه شخصی🏡 من و امین بود .
در اتاق را باز کردم .
امین را با چهره ای نورانی دیدم ، لباسی سبز به تن داشت
چندلحظه مات و مبهوت نگاهش کردم
گفتم
_میدونی این چندوقت چقدر خواب بد دیدم ؟
خواب دیدم نبودی ، بهم گفتن شهید شدی !
خداروشکر که همش خواب بوده ، حالا که دیدمت دیگه چیزی از خدا نمیخوام ...🍃
گفت
+ اون چیزهایی که دیدی درست بود ، من شهید شدم زهرا . زیاد نمیتونم حرف بزنم باید زود برم !
با این حرفش دلم❤️ لرزید .
بعد از چندلحظه سکوت گفتم
_من از #حضرت_زینب_س خواستم بیای به خوابم.
با سر حرفم را تایید کرد
ادامه دادم _چطور از من دل کندی ؟
قرار شد برگردی، ولی رفتی ؟
گفت:
+زهراجان! اسمم جزء لیست شهدا بود✨
گفتم:
_من چی ؟ حالا چیکار کنم بدون تو ؟ میدونی که دووم نمیارم . بزرگتر ازاین مصیبت دیگه چی بود ؟
امین یک کاغذ📃 از توی
جیبش درآورد که انگار دورتادور آن آیات قرآن نوشته بود و وسط آن هنوز سفید بود .
یادم آمد که گفته بود نباید زیاد حرف بزند
برای همین گفتم:
_برام بنویس
انگار خودش هم طاقت نداشت و بیشتر دوست داشت حرف بزند تا اینکه چیزی بنویسد !
گفت:
+خودم شفاعتت میکنم...
دوباره گفت:
+زهرا ! ما توی این دنیا آبرو داریم ،خودم شفاعتت میکنم .
خودکاری از من گرفت و ابتدای صفحه نوشت
"همسر مهربانم"🌹
اسمم را توی لیستی وارد کرد که انگار قرار بود شفاعتشان کند !
دیگر زمان ماندنش تمام شده بود ، داشت از من جدا میشد که پرسیدم
_ تو این دنیا🌍چی ؟!
گفت
+نگران نباش ، خودم مراقبتم... .☺️
.
برشے از کتـ📚ـاب طائر_قدسی
#شهید_امین_کریمی🌷
خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
@moarefi_shohada
#خاطرات_شهدا
ایشون دوتا خواهر بزرگتر از خودش داشت و بهشون درحدی احترام میگذاشت که هرگز حتی به #اسم صداشون نکرد☝️
"آبجی جون" و "خواهرجون" #صداشون میکرد.
وقتی هم متوجه بارداریشون شد گفت هرکی بچه اش دختر باشه هدیه ویژه داره و برای "ریحان" یک #انگشتری طلا خرید.💍✨
بچه ام که بود،با #دخترای فامیل که هم سن و سالش بودن هیچوقت دعوا نمیکرد یا درگیر #نمیشد.
یکمم که بزرگ شده بود گاهی تذکرای رفتاری خیلی محدود به دختر بچه ها میداد و خیلی با آرامش و متانت باهاشون #برخورد میکرد.🌸
راوی:پدر شهید
پ ن : تصویر متعلق به شهید و خواهرزاده ایشان است که در نهمین ماه تولد؛ تنها دایی خود را تقدیم راه سرخ حسینی کرد.🕊
#شهید_مدافع_حرم حسین معزغلامی🌹
#خاطرات_شهدا
بابت مداحی هیچ صله ایی دریافت نمی کرد ، می گفت ،
صله من رو باید خود آقا بدهد !
اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود ، شب شهادت حضرت زهرا (س) ، رو به حرم حضرت زینب (س) ایستاده بود و رو به خانم گفت ،
15سال نوکری کردم ، یک شبش را قبول کن و امشب سند شهادتم را امضا کن .
فردایش در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود حین کمک رسانی به مصدومان از ناحیه پهلو و بازوی چپش 40 ترکش خورد و شهید شد ،
یه شب خوابش رو دیدم ، بهم گفت ،
به بچهها بگو سمت گناه نرند ، اینجا خیلی سخت می گیرند .
آخر وصیتنامه اش نوشته بود ،
وعدۂ ما بهشت ،
بعد روی بهشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود ، وعدۂ ما ،
جَنَّتُ الْحُسِیْن علیه السلام....
#شهیدحجت_اسدی
📕 مدافعان حرم
« اللهم عجل لولیک الفرج »
@moarefi_shohada
•[﷽]•
📨#خاطرات_شهدا
رتبهاولکنکورسال۶۴بود
و دانشجــوی پـــزشڪی
دانــشگاه شهـیدبهشــتــی
آخریـندسـتنوشتهاشاینبود:
صفایینداردارسطوشدن
خوشاپــرڪشیدن پــرســتـو شــدن...
#شهـیداحمدرضااحــدی🌱
.
.
ツ➣
🥀💚
#آخرینپیامڪمہدے
°•🌱مہدے قبل از رفتن بہ سوریہ،
آخرین پیامڪش را
براے یڪے از دایے هایش فرستاد:
دایے ! من رفتم.
دستمال اشڪہام روبا ڪمے تربت ڪربلا
گذاشتہ ام لاے قرآن روے طاقچہ.
اگہ یہ وقت طورے شد،
آنہا را بگذارید ڪنارم.
#شہید_مهدے_عزیزے♥️
#خاطرات_شہدا🥀
🥀💚
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮