eitaa logo
شهدای مدافع حرم
905 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای مدافع حرم
☔️ #من_با_تو ✨ #قسمت_شصت_ودوم ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 دستش رو گرفت بہ سمت سهیلے و گفت :😊 ــ سلام
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 با عجلہ نشستم... برعڪس من آروم رفتار میڪرد، با فاصلہ ازم نشست روی تخت،با زبون لب هاش رو تر ڪرد و گفت :😊 ــ خب امیرحسینسهیلے هستم بیست و شیش ساله طلبه و معلم..... با حرص حرفش😬رو قطع ڪردم : ــ بہ نظرتون الان میخوام اینا رو بشنوم؟ نگاهش رو بہ دیوار رو بہ روش دوختہ بود،دستے بہ موهاش ڪشید و گفت : ــ نه!😒 در حالے ڪہ سعے میڪردم آروم باشم گفتم :😐 ــ پس چیزی رو ڪہ میخوام بشنوم بگید! حالت نشستش رو تغییر داد و ڪمے بہ سمتم خم شد آروم گفت :😒 ــ نمیدونم بین شما و امین چے بودہ! اما میدونم شما.... ادامہ نداد... زل زدم بہ یقه‌ی پیرهن سفیدش و گفتم :😕 ــ حرفای امین بےمعنے نبود! ابروهاش رو داد بالا : ــ امین!😟 میخواستم داد بڪشم الان وقت غیرت بازی نیست فقط جوابم رو بدہ! شمردہ شمردہ گفتم :😬 ــ آقای‌سهیلےمعنےحرف‌های‌امین‌چےبود؟ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت :😐 ــ منو امین دوستے عمیقے نداریم دوستے‌مون فقط در حد هیئت بود! آب دهنش رو قورت داد : ــ دو سال پیش یہ روز طبق معمول اومدہ بود هیئت، عصبے و گرفتہ بود حالشو ازش پرسیدم،گفت ازم ڪمڪ میخواد😕گفت ڪہ دختر همسایہ‌شونو چندبار تو ماشین یہ پسر غریبہ دیدہ و تعقیبش ڪردہ فهمیدہ از هم دانشگاهیاشه. با تعجب😳زل زدم بہ صورتش امین من رو با بنیامین دیدہ بود!😥 ادامه داد : ــ گفتم چرا بہ خانوادش نمیگے گفت نمیتونم، باهاشون خیلے رفت و آمد داریم! نمیخوام مشڪلے پیش بیاد.😒 سرش رو بلند ڪرد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاے قفل شدہ‌م :👀 ــ اون موقع دنبال ڪار تو دانشگاہ بودم امین اصرار ڪرد برم دانشگاہ اون دختر و یہ جوری ڪمڪش ڪنم😕گفت حساس و زود رنجہ از در خودت وارد شو! منم قبول ڪردم برم دانشگاہ اون دختر و روز اول دیدمش! جلوی ڪافے‌شاپ! داشت با پسری دعوا میڪرد! نمیدونستم 😟همون دختریہ ڪہ امین میگفت وقتے ڪلاسش تموم شد و امین اومد پیشم فهمیدم همون دختر همسایہ‌س😕 آروم گفتم : ــ پس چرا اون روز ڪہ جلوی دانشگاہ دیدیش گفتے نمیشناسیش؟😒 دستم رو گذاشتم جلوی دهنم... چطور فعل‌های جمع جاشون رو دادن بہ فعل های مفرد؟! مِن مِن ڪنان گفتم : ــ عذرمیخوام... سرش رو تڪون داد و گفت :😕 ــ امین خواستہ بود چیزی نگم،اون روز ڪہ جلوی دانشگاہ دیدمش تعجب ڪردم از طرفے......... ادامہ نداد، دست هاش رو بهم گرہ زد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاش.✨ با ڪنجڪاوی گفتم : ــواز طرفے چے؟ آروم گفت : 🗣 ــ نمیخواستم...نمیخواستم چیزی بشہ ڪہ ازم دور بشید! میخواستم امشب همہ چیزو بگم!😊 از روی تخت بلند شدم... چادرم رو مرتب ڪردم پوزخندی😏زدم و گفتم : ــ ڪاراتونو بہ نحو احسن انجام دادید آفرین! چیزی نگفت،خواستم برم سمت خونہ ڪہ گفت :☺️😍 ــ من اینجا اومدم خواستگاری...! ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی