🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🌷قرار عاشقی🌷
امام خامنه ای(مدظله العالی):
امروزفضیلت زنده نگه داشتن نام،یاد و خاطره شهیدان کمتراز شـــ🌷ــهادتـــــ نیست.
شهیدان رانیازی به گفتن و نوشتن نیست،آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستند
بازهم ساعت به وقت قـرار تپـش قلبــ❤️ـهاست ...
برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان خلق کردند .
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
@moarefi_shohada
🍃1🍃
مرضیه علمی همسر شهید مدافع حرم احمد اعطایی میگوید: آرزویش، شهادت بود. همیشه میگفت: «برایم دعا کن تا شهید شوم.» برایم خیلی سخت بود ولی به قدری زیاد میگفت که بعد از نمازها، دعا میکردم ولی هیچ وقت، فکر نمیکردم که دعا کنم و شهید بشود.
اهل تساهل و تسامح نبود که بگوید به خاطر تفکرات مخالف، سکوت میکنم و از ارزشها نمیگویم. سر هر مسألهای هم که کوتاه میآمد سر موضوع ولایت و رهبری کوتاه نمیآمد. ولایت فقیه را با هیچ مصلحت اندیشی معامله نمیکرد. همسرش میگوید: «به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:"هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان" و میگفت: "کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه اینها به هم وصل هستند."»
🌸🌿🌸🌿🌸
@moarefi_shohad
🍃6🍃
به نقل ازهمسرش:
احمد روز خواستگاری یک شرط گذاشت. انگار آینده را میدید و برنامه ریزی میکرد. با همسرش شرط گذاشت و تاکید کرد: هر کجا ظلم باشد، آرام نمینشیند و برای دفاع میرود. با قبول این شرط همسر هم در اجر جهاد او شریک شد و البته هفت سال زندگی مشترک حاصل همین از خودگذشتگی بود. هرچند همسر جوانش شرط او را پذیرفته بود اما معتقد است: «هیچ وقت فکر نمیکردم من دعا کنم و او شهید بشود.» مرضیه علمی همسر شهید مدافع حرم احمد اعطایی این روزها راوی مرد میدانهای مقاومت و مردانگی است که آرزویش شهادت در راه خدا بود. در صبوری و مقاومت این زن همین بس که میگوید:«خیلی سخت بود از کسی که دوستش داری، دل بکنی و او را راهی کنی. البته به همسرم گفته بودم که من یک زن هستم، احساسات دارم و گریه میکنم، ولی شما برای دفاع برو. راضی بودم.»
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🍃7🍃
پاسدار بسیجی شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد 7 شهریور 1364 و ساکن محله فلاح تهران بود و مهندسی برق میخواند. او داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم و مردم مظلوم سوریه، راهی آن دیار میشود که در 21 آبان ماه 94 و آخرین روز ماه محرم الحرام، همراه با سه تن دیگر از دوستانش«سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به شهادت میرسد.
🌸🌿🌸🌿🌸
🍃8🍃
به نقل ازهمسر شهید:
ایشان احمد اعطایی، متولد 7 شهریور 64 بود. دیپلم برق داشت و در دانشگاه علامه طبرسی مشغول به تحصیل بود. دو فرزند هم به نامهای محمدعلی چهار سال و نیم و محمدحسین یک سال و نیم داریم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عروسیمان همهچیز داشت؛ ولی بهجای موسیقی، مولودی داشتیم
جاری من، دوست صمیمیام بود و ما را برای آشنایی به هم معرفی کردند. رسم خانواده همسرم اینطور بود که اول خواهر و مادرشان به منزل ما آمدند، بعد هم یک بار با خود احمد آقا آمدند و صحبت کردیم و در همان جلسه اول به توافق رسیدیم.
🌹🌹🌹🌹
.آغاز زندگی مشترک:
اول یک مراسم شیرینی خوران برای محرمیت و خرید عروسی داشتیم. یک سال و نیم هم عقد بودیم. بعد هم جشن عروسی گرفتیم. عروسیمان همهچیز داشت؛ ماشین عروس، آتلیه، تالار، ولی بهجای موسیقی، مولودی داشتیم.
احمد خیلی مهربان بود و ولایت مدار! یعنی همه میدانستند که احمد ولایتی است!
@moarefi_shohad
🍃10🍃
خواهر شهید :
یک بار رفتم منزل برادرم، احمد گفت: میخواهم یک تابلو سفارش بدهم، که روی آن بنویسند: "هرکه باشد بر خمینی بدگمان / حق ندارد پا گذارد این مکان "
به او گفتم: که میخواهند پا به منزلت بگذارند مدیون میشوند!
قبول نمیکرد!
گفتم: من هم منزلتان نمیآیم! چون همه ما آقا را قبول داریم ولی شاید در عمل طور دیگری رفتار کنیم!
سر همین قضیه 4-5 ماه باهم بحث داشتیم!
و به خاطر ولایت، حاضر بود قید منی که خواهرش بودم را بزند! کلاً همینطور بود و سر اعتقاداتش مادر و خواهر و همسر نمیشناخت
همسر شهید در ادامه میگوید: اصلاً نمیتوانست تحمل کند کسی به آقا تندی کند! سریع دفاع میکرد!
سال 88، عروسیمان در اوج اغتشاشات بود، مرا گذاشت و یک ماه به مأموریت رفت!
خواهر شهید، حرف همسر برادرش را تأیید میکند: بله. من دقیقاً یادم هست که دو ماه بود ازدواج کرده بودند. به او گفتم: همسر دو ماههات را کجا میگزاری؟!
گفت: هر وقت و هر جا به من نیاز باشد باید بروم!
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🍃11🍃
به نقل ازخواهر شهید:
احمد خیلی شیطنت داشت! اما شیطنت شیرین، نه بد!
زیاد اهل درس خواندن نبود! وقتی من ازدواج کردم، احمد کوچک بود. همسرم دبیر او بود. از دست شیطنتهای احمد به من شکایت میکرد!
یک بار در مدرسه سرش درد گرفته بود، برای این که همین را بهانهی فرار از درس کند، آنقدر پیاز داغش را زیاد کرده بود که او را با موتور به خانه آوردند! از همسرم که پرسوجو کردم میگفت: همان بهتر که مدرسه نیاید! کلاً خیلی شیطنت میکرد!
از بچگی هم به خاطر دارم، مدام با ما به هیئات میآمدو هر پنجشنبه باهم به مزار شهدا میرفتیم.
فرهنگ نیوز: تابهحال حرفی از شهادت زده بودند؟
خیلی زیاد!.. همه به او شهید زنده میگفتیم!
یادم هست، خط تلگرامم مدتی خراب شده بود، وقتی درست کردم و پیامها برایم آمد، دیدم شکلکهای گل برایم فرستاده و نوشته: برایت گل فرستادم که بعداً وقتی شهید شدم نگویی احمد برایم گل نفرستاد!
ما همه میدانستیم احمد شهید خواهد شد! اما فکر نمیکردیم آنقدر زود برود! میگفتیم لااقل بچههایت را بزرگ میکردی بعد!
روزهای آخر هم از حرکاتش میفهمیدم! یک بار در خانه داشت میوه میخورد، دیدم که اشکهایش فروریخت و بعد بهسرعت پاک کرد! مدام میگفت برایم دعا کنید! ما هم فکر میکردیم برای کارهای دنیایی به گرفتاری خورده! و اینطور شد که ندانسته برای شهادتش دعا کردیم!!
مادر، حرف دخترش را تصدیق میکند: به من زنگ میزد و میگفت: مادر برایم دعا کن! چند وقت بعد تماس گرفت و گفت: الهی قربانت شوم مادر! کارم درست شد
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@moarefi_shohada
🍃12🍃