eitaa logo
معرفی شهید
120 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
27 فایل
#مارامدافعان_حرم_آفریده_اند
مشاهده در ایتا
دانلود
با گذشت ۲۱ روز از اعتصابات در انگلیس ارتش وارد عمل شد 😂😂😂
💢 اول ؛ بعد ... 🏴 عزای ائمه(ع) را ما فقط به اشک خلاصه نکنيم! کمتر از گريه کردن ثواب ندارد! 🔰 دو جور می شود از بهره برد: يکي آن حضرت را درسی کرد و خواند و فهمید و بعد گريه کرد؛ يکی فقط گريه کرد. 🔹 فرق است بين دو جور بهره‌ برداری کردن از فاطميه حضرت زهرا (سلام الله عليها). 🔸يکی آن که جبرئيل می‌‌آيد و مطالب را می‌گويد را می خواند و گريه می‌کند. 👈🏻 ولو کسي برايش مدّاحي نکند. يکی تا کسی برايش مدّاحی نکند، گريه نمی‌کند. ❗️خيلی فرق است❗️ فرمود شما می‌توانيد اين جوری باشيد. اگر این درجات براي ممکن است، چرا به درجه واحده اکتفا کند؟! 🎙بیانات آیت الله (حفظه الله) 96/11/11
📣 مراسمات همدان 📌امروز(پنجشنبه) اول دی ماه
پوستر سرباز آمریکایی . . .
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 روایت مردمی‌ که درد دل‌های ناشنیده دارند! اثری تماشایی از موسسه منتظران منجی «عج» Montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷🌷🌷 💌یادنامه اے براے شهید : 🌹شهیـد‌مــــــدافعــــــــ‌وطــــــن 🕊 مهـــدی ترڪ لادانــــی ((به مناسبت سالروز زمینے شدن ایشان)) 💢راوے خواهـر بزرگـوار شهید💢 •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 🔅نام شهید : مهدی 🔅نام خانوادگی شهید : ترک لادانی 🔅فرزند : محمد 🔅متولد : 1320/10/01 🔅محل تولد : اصفهان محله جوزدان 🔅تاریخ شهادت : 1396/03/29 🔅محل شهادت : اصفهان 🔅مذهب : شیعه 🔅دین : اسلام 🔅وضعیت تاهل : متاهل 🔅تعداد فرزندان : 10 فرزند 🔅تحصیلات : پنجم 🔅درجه : استواردوم بازنشسته 🔅استان سکونت : اصفهان 🔅شهر سکونت : جوزدان 🔅نوع استخدام : پایور 🔅تاریخ حادثه : 1365/02/1 🔅استان حادثه : منطقه عملیاتی فاو 🔅محل دفن : گلستان شهدای اصفهان •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 🔰زندگینامه شهیـ🕊ـد مهـدے ترڪ لادانے در يكم ديماه هزار و سيصدو بيست در محله لادان اصفهان ديده به جهان گشود ايشان تحصيلات خود را تامقطع دوم متوسطه به اتمام رسانيد و در مورخ 25/07/1345 به استخدام شهرباني درآمد و پس از حدود 19 سال انجام وظيفه در مورخ 26/11/1363 با درجه استواردومي از خدمت بازنشسته گرديدند. ليكن پس از بازنشستگي و با توجه به شرايط آن دوران ايشان در پاسخ به لبيك رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران حضرت امام خميني (ره) در مورخ 12/01/1365 از طريق ستاد پشتيباني جنگي جهاد سازندگي اصفهان به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام كه در مورخ 01/02/1365 در منطقه عملياتي فاو به علت بمباران شيميايي دشمن از ناحيه چشم ، ريه و پوست مجروح شده و به درجه جانبازي نائل مي آيند. لذا نامبرده از زمان مجروحيت به بعد كه در زمره جانبازان 70 در صد بنياد شهيد قرار گرفتند پس از تحمل سال ها رنج و بيماري در مورخ 29/03/96 به علت بيماري تنفسي و عوارض ناشي از شيميايي در بيمارستان شهيد صدوقي اصفهان به فيض عظيم شهادت نائل مي آيند و پس از تشييع باشكوهي در گلستان شهدا اصفهان در جوار همرزمان شهيدش به خاك سپرده مي شوند. گفتني است شهيد معظم يادشده داراي پنج فرزند پسر و پنج فرزند دختر مي باشدكه كليه فرزندان ايشان متاهل بوده و پس از فوت همسراول، ايشان مجددا ازدواج نمودند كه همه فرزندان ثمره ازدواج اول نامبرده مي باشند و همسر دوم شهيد نيز هم اكنون در قيد حيات مي باشند. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 🔰خواهر شهید: در محله جوزدان و در خیابان کاشانی بدنیا آمد. فرزند سوم خانواده بود، یک خواهر و یک برادر بزرگ تر و یک خواهر کوچک تر از خود داشت. شغل پدرش قصابی بود، او دوره دبستان را در محله ی جوزدان و در محله ی مادریش گذراند. خواهر شهید می گفت: «از خودش شنیده بودم که در کودکی خیلی بازی گوش و پر جنب و جوش بوده، از مادر حرف شنوی نداشته ولی از پدر به شدت می ترسید چون پدران در آن موقع بچه ها را تنبه می کردند. می گفت در روز شیطنت و بازیگوشی می کرد و شب هنگام آمدن پدر به خانه، زود می خوابیدم که اگر دیگران شکایت از کارهایم می کردند او ببیند من خوابم و تنبیه نشوم، چون پدرم اگر خواب بودم برای تنبیه بیدارم نمی کرد اما اگر می فهمید غذا نخوردیم بیدارمان می کرد تا غذا بخوریم. بعضی وقت ها از ترس به روی پشت بام می رفتم و در آن جا می خوابیدم که اصلا پدرم را نبینم و مورد مؤاخذه قرار نگیرم. ولی پدر صدایم می کرد و می گفت: «بیا پایین شام بخور کاری با تو ندارم»، مادر پشتیبانم بود و آنچه علاقه مادرم را به من دو چندان کرده بود به واسطه ی اسم پدرش بود که آن اسم را بر من گذاشته بود». مثل بقیه بچه ها در شش سالگی به مدرسه رفت و سیکل خود را گرفت. و همزمان با درس خواندن در نزد پدرش کار می کرد خود شهید برایم تعریف می کرد که بعد از تعطیل شدن و هنگامی که باید بعد از مدرسه به محل کا پدر بروم (همراه با برادر بزرگ تر) شیطنت و بازیگوشی مرا به دنبال نهر آب می کشاند و شروع به ماهی گرفتن از نهرها و بازی با همکلاسی هایمان می شدیم و متوجه گذشت زمان نمی شدیم و در پایان به خانه برمی گشتم. پدر هم که شب به خانه می آمد سؤال و جواب می-کرد که چرا امروز مهدی به مغازه نیامده و بسیار نگران شده بود. زیرا آن موقع تلفن همه جا نبود که بتواند اطلاعی از من پیدا کند. در ضمن گیوه و کتاب هایم را که کنار نهر آب می گذاشتم و از آنها غفلت می کردم می دزدیدند و مجبور بودم پا برهنه و بدون کتاب به خانه برگردم. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
⬆️⬆️ و مجبور بودم پا برهنه و بدون کتاب به خانه برگردم و درباره گیوه و کتاب بخرم. دوران کودکی و نوجوانی گذشت و شغل پدر را هم به خوبی یادگرفت. پدر برایش مغازه ای در سر چَهارراه مارنان قدیم (چهارراه خاقانی و باغ دریاچه ) می گیرد و در آن جا مشغول به کار می شود. بعد در سال 1338به سربازی رفت سربازی او در ارتش بود و دوره آموزشی و خدمتش را در تهران قسمت مخابرات گذراند بعد از سربازی در محله لادان مغازه قصابی برای خود به راه انداخت و در سال 1342 ازدواج کرد او زندگی خود را در یک اتاق کاه گلی در خانه ی پدر بزرگش آغاز کرد و در سال 1343 اولین فرزند او به دنیا آمد حدود پنج سال در آن خانه خشت و گلی زندگی کرد. همسر او زن بسیار صبور و مهربان و با گذشت بود. بعد به پیشنهاد یکی از دوستانش در سال 1345 به استخدام شهربانی درآمد او دوره آموزشی خود را در تهران گذراند و پس از آن به اصفهان منتقل شد و در کلانتری 2 خیابان ولیعصر به خدمت مشغول شد 24 ساعت به خدمت می رفت و 24 ساعت هم استراحت می کرد که روز استراحتش در خط اصفهان – نجف آباد به عنوان راننده مینی بوس کار می کرد. او در آن زمان چندین بار بخاطر درگیری با مسئولین شهربانی به دادگاه نظام فراخوانده شد. هیچ وقت زیر بار زور نمی رفت. شب ها در شیفت نگهبانی خیلی دلسوزانه بیدار می ماند و پست خود را به هیچ عنوان و در هیچ حال ترک نمی کرد دوست داشت وظیفه خود را به نحو شایسته ای انجام دهد همیشه خواهان عدالت و حق بود و از ناحقی و ظلم خشمگین می شد. این ها نکاتی بود که از خودش و پدرمان شنیده بودیم. خواهر شهید می گفت: «پدر و برادر بزرگ تر در زمان نوجوانی و جوانی شهید همیشه نگران او بودند که دیگران از صداقت و راستی و سادگی او سوء استفاده نکنند همیشه با گذشت بود طوری که در زمان جنگ ماسک خود را به همرزمش می دهد و خود شیمیایی می شود. او با من که خواهرش بودم بسیار شوخ بود و دوست داشت همیشه خندان و خوشحال باشیم. در دل کینه نداشت با هر کس سر هر موضوعی بحث می شد صادقانه حرف خود را می زد و بعد از چند دقیقه همه چیز را فراموش می کرد مهربان بود و کوچک ترین محبت دیگران را جبران می کرد. هر کس هر اشکالی داشت پشت سرش حرف نمی زد بلکه با صداقت به خودش می گفت. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••