⬆️⬆️⬆️
من پنج فرزند دارم ولی او چیز دیگری بود . مطمئنم اگر او بود اکنون این گرفتاریها را نداشتم . به علت نداری از برازجان به خورموج آمدم و چند سال است که در روستای«اولی جنوبی» در شهرستان دیّر اقامت دارم . او پشتکار عجیبی داشت و هیچ وقت احساس خستگی نمی کرد.
وجود او برای ما خیلی ارزشمند بود همچنانکه با شهادتش جایگاه دیگری داریم. ما خانواده های شهدا وظیفه سنگینی را بر دوش داریم که اگر خدای نخواسته خلافی انجام دادیم شهیدان از ما رنجیده خاطر می شوند.
زیرا اعتقاد ما بر این است که آنها زنده هستند و هم این که دیگران ممکن است آن را به حساب نظام بگذارند همین طور که ما اجر داریم خلاف ما هم عقاب دوچندان دارد. رفتار شهید به گونه ای بود که سعی می کرد کسی از او ناراحت نشود . مادرش هم از او ناراحتی نداشت . با همه دوست می شد.
با بچه های کوچکم خیلی صمیمی بود . به روحانیت علاقه داشت و می گفت اینها اسلام را نگه داشته اند . ما باید از روحانیت پشتیبانی کنیم و نگذاریم دشمن علیه آنها تبلیغات کند . برخی اوقات به دفتر امام جمعه می رفت و پس از دیدار با امام جمعه به منزل بر می گشت.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
🔰برادر شهید:
کلاس سوم دبستان بودم. او به بسیج می رفت . برخوردش خیلی خوب بود . به ما احترام می گذاشت . کمتر او را می دیدم . بیشتر اوقات در بسیج بود . اعتقاد داشت در بسیج آدم ساخته می شود و حقیقتاً هم همین بود . بسیج و جبهه مکمل هم بودند و جوانان و نوجوانان در این دو دانشگاه ساخته می شدند . یکی از خاطراتم مربوط به ماه مبارک رمضان می باشد . خانه ی مادر بزرگ رفته بودیم .
می دانست کوچک هستم و نمی توانم روزه بگیرم گرسنه بودم مبلغی پول به من داد و گفت بیسکویت بخر و برو خانه بخور با وجودی که کوچک بودم اما حساسیت داشت که مبادا در کوچه و در انظار مردم ، بیسکویت بخورم . با توجه به خصوصیت هایی که پدرم تعریف می کند ، حقیقتاً شهادت خوبان را گلچین می کند.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
شب #یلدا کجایی؟؟
زیر کرسی
کنار بخاری
در یک رستوران باکلاس..
هر جا هستی
قدر امنیتت را بدان !!!
یلداتون مبارک 🍉❤️
┈••✾•🇮🇷🇮🇷•✾••┈
انسان شناسی ۱۸۲ - @Ostad_Shojae.mp3
10.79M
#انسان_شناسی ۱۸۲
#استاد_شجاعی
#استاد_رنجبر
مسیرِ شما برای رسیدن/ شُدن/ تکامل و ...
با مسیر من
با مسیر او
کاملاً متفاوت است.
شما از راهی به رشد انسانی میرسی، که مخصوصِ شخص شماست!
👈 بگرد و همان را پیدا کن.
💢 اول #فهمیدن؛ بعد #گریه ...
🏴 عزای ائمه(ع) را ما فقط به اشک
خلاصه نکنيم! #فهميدن کمتر از گريه کردن ثواب ندارد!
🔰 دو جور می شود از #فاطمیه
بهره برد:
يکي #خطبه_فدکيه آن حضرت را درسی کرد و خواند و فهمید و بعد
گريه کرد؛ يکی فقط گريه کرد.
🔹 فرق است بين دو جور بهره برداری
کردن از فاطميه حضرت زهرا
(سلام الله عليها).
🔸يکی آن #رواياتی که جبرئيل میآيد و مطالب را میگويد را می خواند و گريه میکند.
👈🏻 ولو کسي برايش مدّاحي نکند.
يکی تا کسی برايش مدّاحی نکند،
گريه نمیکند.
❗️خيلی فرق است❗️
فرمود شما میتوانيد اين جوری باشيد.
اگر این درجات براي #انسان ممکن است، چرا به درجه واحده اکتفا کند؟!
🎙بیانات آیت الله #جوادی_آملی
(حفظه الله) 96/11/11
#آیت_الله_جوادی_آملی
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موزیک_ویدئو 🎬 #محمد_اصفهانی
#خیال_آشنا روایت مردمی که درد دلهای ناشنیده دارند!
اثری تماشایی از موسسه منتظران منجی «عج»
Montazer.ir
🌷🌷🌷
🔅نام شهید : مهدی
🔅نام خانوادگی شهید : ترک لادانی
🔅فرزند : محمد
🔅متولد : 1320/10/01
🔅محل تولد : اصفهان محله جوزدان
🔅تاریخ شهادت : 1396/03/29
🔅محل شهادت : اصفهان
🔅مذهب : شیعه
🔅دین : اسلام
🔅وضعیت تاهل : متاهل
🔅تعداد فرزندان : 10 فرزند
🔅تحصیلات : پنجم
🔅درجه : استواردوم بازنشسته
🔅استان سکونت : اصفهان
🔅شهر سکونت : جوزدان
🔅نوع استخدام : پایور
🔅تاریخ حادثه : 1365/02/1
🔅استان حادثه : منطقه عملیاتی فاو
🔅محل دفن : گلستان شهدای اصفهان
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
🔰زندگینامه
شهیـ🕊ـد مهـدے ترڪ لادانے
در يكم ديماه هزار و سيصدو بيست در محله لادان اصفهان ديده به جهان گشود ايشان تحصيلات خود را تامقطع دوم متوسطه به اتمام رسانيد و در مورخ 25/07/1345 به استخدام شهرباني درآمد و پس از حدود 19 سال انجام وظيفه در مورخ 26/11/1363 با درجه استواردومي از خدمت بازنشسته گرديدند.
ليكن پس از بازنشستگي و با توجه به شرايط آن دوران ايشان در پاسخ به لبيك رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران حضرت امام خميني (ره) در مورخ 12/01/1365 از طريق ستاد پشتيباني جنگي جهاد سازندگي اصفهان به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام كه در مورخ 01/02/1365 در منطقه عملياتي فاو به علت بمباران شيميايي دشمن از ناحيه چشم ، ريه و پوست مجروح شده و به درجه جانبازي نائل مي آيند.
لذا نامبرده از زمان مجروحيت به بعد كه در زمره جانبازان 70 در صد بنياد شهيد قرار گرفتند پس از تحمل سال ها رنج و بيماري در مورخ 29/03/96 به علت بيماري تنفسي و عوارض ناشي از شيميايي در بيمارستان شهيد صدوقي اصفهان به فيض عظيم شهادت نائل مي آيند و پس از تشييع باشكوهي در گلستان شهدا اصفهان در جوار همرزمان شهيدش به خاك سپرده مي شوند.
گفتني است شهيد معظم يادشده داراي پنج فرزند پسر و پنج فرزند دختر مي باشدكه كليه فرزندان ايشان متاهل بوده و پس از فوت همسراول، ايشان مجددا ازدواج نمودند كه همه فرزندان ثمره ازدواج اول نامبرده مي باشند و همسر دوم شهيد نيز هم اكنون در قيد حيات مي باشند.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
🔰خواهر شهید:
در محله جوزدان و در خیابان کاشانی بدنیا آمد. فرزند سوم خانواده بود، یک خواهر و یک برادر بزرگ تر و یک خواهر کوچک تر از خود داشت. شغل پدرش قصابی بود، او دوره دبستان را در محله ی جوزدان و در محله ی مادریش گذراند. خواهر شهید می گفت: «از خودش شنیده بودم که در کودکی خیلی بازی گوش و پر جنب و جوش بوده، از مادر حرف شنوی نداشته ولی از پدر به شدت می ترسید چون پدران در آن موقع بچه ها را تنبه می کردند.
می گفت در روز شیطنت و بازیگوشی می کرد و شب هنگام آمدن پدر به خانه، زود می خوابیدم که اگر دیگران شکایت از کارهایم می کردند او ببیند من خوابم و تنبیه نشوم، چون پدرم اگر خواب بودم برای تنبیه بیدارم نمی کرد اما اگر می فهمید غذا نخوردیم بیدارمان می کرد تا غذا بخوریم. بعضی وقت ها از ترس به روی پشت بام می رفتم و در آن جا می خوابیدم که اصلا پدرم را نبینم و مورد مؤاخذه قرار نگیرم. ولی پدر صدایم می کرد و می گفت: «بیا پایین شام بخور کاری با تو ندارم»، مادر پشتیبانم بود و آنچه علاقه مادرم را به من دو چندان کرده بود به واسطه ی اسم پدرش بود که آن اسم را بر من گذاشته بود». مثل بقیه بچه ها در شش سالگی به مدرسه رفت و سیکل خود را گرفت.
و همزمان با درس خواندن در نزد پدرش کار می کرد خود شهید برایم تعریف می کرد که بعد از تعطیل شدن و هنگامی که باید بعد از مدرسه به محل کا پدر بروم (همراه با برادر بزرگ تر) شیطنت و بازیگوشی مرا به دنبال نهر آب می کشاند و شروع به ماهی گرفتن از نهرها و بازی با همکلاسی هایمان می شدیم و متوجه گذشت زمان نمی شدیم و در پایان به خانه برمی گشتم. پدر هم که شب به خانه می آمد سؤال و جواب می-کرد که چرا امروز مهدی به مغازه نیامده و بسیار نگران شده بود. زیرا آن موقع تلفن همه جا نبود که بتواند اطلاعی از من پیدا کند. در ضمن گیوه و کتاب هایم را که کنار نهر آب می گذاشتم و از آنها غفلت می کردم می دزدیدند و مجبور بودم پا برهنه و بدون کتاب به خانه برگردم.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
⬆️⬆️
و مجبور بودم پا برهنه و بدون کتاب به خانه برگردم و درباره گیوه و کتاب بخرم. دوران کودکی و نوجوانی گذشت و شغل پدر را هم به خوبی یادگرفت. پدر برایش مغازه ای در سر چَهارراه مارنان قدیم (چهارراه خاقانی و باغ دریاچه ) می گیرد و در آن جا مشغول به کار می شود. بعد در سال 1338به سربازی رفت سربازی او در ارتش بود و دوره آموزشی و خدمتش را در تهران قسمت مخابرات گذراند بعد از سربازی در محله لادان مغازه قصابی برای خود به راه انداخت و در سال 1342 ازدواج کرد او زندگی خود را در یک اتاق کاه گلی در خانه ی پدر بزرگش آغاز کرد و در سال 1343 اولین فرزند او به دنیا آمد حدود پنج سال در آن خانه خشت و گلی زندگی کرد.
همسر او زن بسیار صبور و مهربان و با گذشت بود. بعد به پیشنهاد یکی از دوستانش در سال 1345 به استخدام شهربانی درآمد او دوره آموزشی خود را در تهران گذراند و پس از آن به اصفهان منتقل شد و در کلانتری 2 خیابان ولیعصر به خدمت مشغول شد 24 ساعت به خدمت می رفت و 24 ساعت هم استراحت می کرد که روز استراحتش در خط اصفهان – نجف آباد به عنوان راننده مینی بوس کار می کرد. او در آن زمان چندین بار بخاطر درگیری با مسئولین شهربانی به دادگاه نظام فراخوانده شد. هیچ وقت زیر بار زور نمی رفت. شب ها در شیفت نگهبانی خیلی دلسوزانه بیدار می ماند و پست خود را به هیچ عنوان و در هیچ حال ترک نمی کرد دوست داشت وظیفه خود را به نحو شایسته ای انجام دهد همیشه خواهان عدالت و حق بود و از ناحقی و ظلم خشمگین می شد.
این ها نکاتی بود که از خودش و پدرمان شنیده بودیم. خواهر شهید می گفت: «پدر و برادر بزرگ تر در زمان نوجوانی و جوانی شهید همیشه نگران او بودند که دیگران از صداقت و راستی و سادگی او سوء استفاده نکنند همیشه با گذشت بود طوری که در زمان جنگ ماسک خود را به همرزمش می دهد و خود شیمیایی می شود. او با من که خواهرش بودم بسیار شوخ بود و دوست داشت همیشه خندان و خوشحال باشیم. در دل کینه نداشت با هر کس سر هر موضوعی بحث می شد صادقانه حرف خود را می زد و بعد از چند دقیقه همه چیز را فراموش می کرد مهربان بود و کوچک ترین محبت دیگران را جبران می کرد. هر کس هر اشکالی داشت پشت سرش حرف نمی زد بلکه با صداقت به خودش می گفت.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
⬆️⬆️
او در تمام دوران زندگی، حتی بعد از جانبازی پر قدرت، توانا و پر انرژی و جنب و جوش بود. قلبی پر از مهر و محبت و صاف و زلال داشت. زبانش حقیقت را بیان می کرد و زیر بار زور هم نمی رفت.
در زندگی با دیگران مثل پدر، مادر و همسر اگر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد و کوتاهی نمی کرد، با گذشت بود، طمع به چیزی نداشت همیشه به دنبال حق خودش بود. حق دیگران را هم پایمال نمی¬کرد در زندگی برای همسر و فرزندانش آنچه در توان داشت کم و کاستی نمی گذاشت.
فرزند دوست بود و دوست داشت تعداد فرزندان زیاد باشد چون فوتبال را دوست داشت می گفت: «می خواهم یک تیم فوتبال باشیم»، عاشق فوتبال بود و خودش فوتبال بازی می¬کرد حتی بعد از جانبازی دست از فوتبال نمی کشید و به دیدن فوتبال هم علاقه داشت. قبل از مسافرت به شمال و پیش از شهادتش، صندلی خود را کنار تلویزیون گذاشته بود و تماشا می کرد.
و با اشتیاق و هیاهو و هیجان زیاد مشغول تماشای فوتبال بود. همیشه روزهایی که سرکار نبود چه در جوانی و چه در پیری، در منزل کنار همسر خود کار می کرد. وقتی من کلاس سوم دبستان بودم به مسافرت رفت و برایم یک کیف مدرسه آورد و همچنین وقتی کلاس پنجم بودم به شیراز رفت و یک ساعت مچی که بند مشکی قشنگ هم داشت برایم آورد. از صفات دیگر ایشان این بود که خیلی خوش سفر بود که این صفت را از پدر به ارث برده بود.
بیشتر جمعه های سال، اگر سرکار نمی رفت به تفریح و مسافرت می رفتیم که خیلی خوش می گذشت در آن موقع خیلی از مردم مشتاق رانندگی خانم ها نبودند اما او علاقه داشت من رانندگی را یاد بگیرم. اوایلی که یک اتومبیل (ژیان مهاری) خرید بسیاری از تفریحگاه های اصفهان و اطراف اصفهان را می رفتیم، حتی یک بار با خانواده و همین ژیان مهاری به مشهد مقدس رفته بود. اهل سفر بود. زیبا صحبت می کرد وقتی صحبت می کرد لحجه خاصی نداشت و مقید بود به زبان فارسی کتابی صحبت کند.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
⬆️⬆️
خیلی شعر از کودکی که از مادر شنیده بود حفظ کرده بود و به موقع و بجا بکار می برد. مهمان دوست بود و هر چه در توان داشت برای مهمان کم نمی گذاشت اگر وظیفه ای به او محول می شد به خوبی و به نحو احسنت انجام می داد و کارش ایراد نداشت.
کار او در شهربانی طوری بود که شب ها همیشه بیدار بود و بعد از جانبازی هم سی سال در اثر شیمیایی شدن ریه هایش قادر به خوابیدن نبود. خیلی دل رحم بود. با شروع جنگ به آبادان اعزام شد، حدود 18 ماه در آبادان بود چند مرتبه دچار موج انفجار و مجروحیت شد ولی هیچ وقت اقدامی برای جانبازی خود نکرد.
او از نخستین روزهای جنگ در عملیات های مختلف از جمله عملیات شکست حصر آبادان و آزاد سازی جاده آبادان - اهواز شرکت داشت. بعد سال 1360 در بهداری شهربانی مشغول به خدمت شد و در سال 1364 بازنشست شد و بعد از آن به صورت داوطلب و به عنوان جهادگر به جبهه رفت که در سال 1365 در منطقه فاو شیمیایی شد.
حاج مجتبی فرزند شهید می گوید: «من در سال 1361 با رضایت او و در سن 16 سالگی با دستکاری کردن در شناسنامه خود به جبهه رفتم و در چندین عملیات شرکت کردم او نه تنها ممانعت نکرد بلکه بخاطر اعتقاد به نظام و هدفش ما را به تشویق نبرد با دشمن می کرد». پس از شیمیایی شدن با ما تماس گرفت و گفت: «من تهران هستم و شیمیایی شدم» تمام بدنش تاول زده و سیاه و کبود شده بود و دائم سرفه می کرد نزدیک به 35 روز در بیمارستان لبافی نژاد بستری شد چون ریه هایش مشکل داشت دیگر قادر به کار کردن و راه رفتن زیاد نبود.
بعد از چند سال چشمانش نیز دچار مشکل شد که پیوند قرنیه کرد هر40 روز یکبار و بیشتر در فصل زمستان 3 یا 4 روز در بیمارستان بستری می شد. هیچ وقت برای درمانش حاضر نبود به خارج از کشور برود او نمونه ی بارز یک جانباز بود، هیچ وقت شکایت نمی کرد.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
می گفت: «من برای خدا رفتم و جای شکوه و گلایه نیست» او غرق معنویات بود خیلی به ادبیات علاقه داشت.شهید حاج مهدی ترک لادانی همسر بسیار خوبی داشت هم مهربان و هم فداکار و با گذشت، همسر او در سال 1391 از دنیا رفت.
آن ها عیال وار بودند و حقوق آن ها کفاف مخارجشان را نمی داد در حالی که حاج مهدی مجروح بود همسرش 9 فرزند او را به خانه بخت فرستاد و بار تمام مسئولیت خانواده پس از مجروحیت شهید به دوش همسرش افتاد. شهید برای همسرش مانند فرزند بود.
آن روزها که شرایط زندگی بسیار سخت بود با قالی بافی به همسرش کمک می کرد در زمستان ها هنگامی که آب لوله کشی نبود و لوله هایی که از چاه، آب را بیرون می کشیدند یخ می زدند همسر شهید لباس ها را در جوی آب می شست.
شهید و همسرش فرزندان مومن و متدینی از خود به جا گذاشتند شهید تمام عمرش ولایتی و انقلابی و مطیع رهبری بود هر سال در عاشورا نذری می داد به ایتام کمک می کرد.
و چند نفر در محل بودند که به آن ها کمک مالی می کرد او تعزیه خوانی هم می کرد به همراه همسرش قالی بافی می کرد نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نمی شد. او قریب 31 سال با ریه¬های شیمیایی دست و پنچه نرم کرد عاقبت به دیار بقا پیوست. مصاحبه که تمام شد آن چه به دست آوردم آن بود که من و امثال من چقدر در مقابل این انسان ها کوچک و حقیریم.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🎹 موزیک خیال آشنا
روایت گلایه_دردهای ناشنیدهی مردمی نجیب و صبور.
اثری متفاوت از موسسه منتظران منجی «عج»
Montazer.ir/khiale-ashena