گزارش مینویسد ؛ قتل با جسمی گران بوده
و مقتوله زنی که ظاهراً جوان بوده
گزارش مینویسد ؛ با لگد در را شکستند
و مقتوله همان دم اتفاقا پشت در بوده . .
هدایت شده از ‹مـٰاهِ مَـڹ›
#یکتکهکتاب
مادر نمير!
مردن براى تو زود است و يتيمى براى ما زودتر..
ما هنوز كوچكيم، از آب و گل درنيامده ايم.
نهال تا وقتى كه نهال است احتياج به گلخانه و باغبان دارد. تاب سوز و سرما و باد و طوفان را نمی آرد، و ما از نهال كوچک تريم و از غنچه ظريف تر.
اما نه، نمان براى محافظت از ما، نمان براى اينكه از ما مراقبت كنى.
تو خود اكنون نياز به تيمار دارى.
بمان براى اينكه ما تو را بر روى چشمهاى خود مداوا كنيم.
بمان براى اينكه ما بی مادر نباشيم.
بمان براى اينكه ما مادرى چون تو داشته باشیم.
مى دانم كه خسته اى، میدانم كه مصيبت بسيارديده اى، زجر بسيار كشيده اى، غم بسيار خورده اى و مى دانم كه به رفتن مشتاق ترى تا ماندن و به آنجا دلبسته ترى تا اينجا.
اما تو خورشيدى مادر! بمان!
[ کشتی پهلو گرفته؛ سید مهدی شجاعی ]
صبح از تشییع شهید جا موندم ، خیلی ناراحت شدم ..
جوری که هعی با خودم میگفتم دیدی دعوتیه و تو دعوت نشدی !
یهو همون لحظه یکی از دوستام پیام داد که اونجا تو مراسم بود بهم گفت نمیای؟
گفتم مگه تموم نشد؟
گفت نه تازه دارن قرآن میخونن ..
گفتم خب من تا بیام برسم طول میکشه
گفت بیا عب نداره .
بلاخره بعد از نیم ساعت ۴۰ دقیقه رسیدم مراسم ، آخراش بود دیگه ..
مداحی که تموم شد یهو دیدم از بلندگو میگن اونایی که برای تدفین شهید گمنام میان اتوبوس ضلع جنوبی امامزاده برای رفت و آمد محیاست ..
و منی که فقط میخواستم خودمو به اتوبوس برسونم ، اتوبوس یه خیابون اون ور تر وایساده بود ؛
یکی از دوستای عکاسمم اونجا بود که باهم تا اتوبوس دویدیم ..
سوار شدیم ؛ کل مسیر و راجب چیزای جدید صحبت کردیم که قطعا اینم عنایت خود شهدا بود .
بعد از نیم ساعت رسیدیم به محل دفن ؛ اولین بارم بود برای تدفین شهید میرفتم دل تو دلم نبود :)
خداروشکر مراسم خیلی با شکوه برگزار شد .
مهمونا که مطمئنم همگی دعوت خود شهید بودن
مداحی ام که وصف حال این روزا بود
کارکنهای اونجا که با جون و دل برا شهید کار کردن
و..و..و..
تقریبا دو ساعتی اونجا بودیم ، موندیم تا تدفین تموم شه بعد برگردیم هیئت[بماند که چطور برگشتیم هیئت ..😅]
با اینکه هیئتام دیر رسیدیم ولی ارزشش رو داشت ،
تازه هیئت هم یکی از شهید گمنام هارو برای زیارت آورده بودن :)
مراسمِ عصر شهادت که تموم شد ؛ مردد بودم برا شام غریبان کجا برم ..
بین دو سه تا مراسم مونده بودم !
آخرم دم رفتن مقصد و عوض کردم سمت شهید گمنامی که ساعت ۱۲ راهی تهران میشد ، که قطعا اونجا رفتنمم دعوتی بود
از ساعت ۷ اونجا بودم تا ۱۲ که قرار بود شهید رو ببرن :)
این بین یکی از دوستای صمیمیه کربلامم بود با هر لحظهی اونجا یادِ کربلا میوفتادیم .
گذشت رسیدیم به نزدیکای ساعت دوازده ، تابوت شهید و از جایگاه آوردن پایین ..
اینطوری خیلی راحت تر میشد زیارتش کرد .
اشک امون نمیداد :)
خیلی سخت بود واقعا ..
خادمم هعی میگفت مادرمون رو هم شبونه تشییع کردن ، مداحیِ خداحافظ هم انداختن موقع تشییع ، دیگه دل کندن سخت تر شد [حداقل برا منی که کل هفته رو کنارشون بودم]
شهید و راه انداختیم ، برگشتیم داخل که وسیلههامون و برداریم جایگاه خالی موندهی شهید عین سیلی کوبونده شد به صورتمون ..
دیدنِ جای خالیش دل میخواست که نداشتم:)
در آخرم ما موندیم و بغض و حسرت ..
خلاصه که کلِ امروزم کنار شهدا گذشت و بهترین روز و بهترین لحظات برام رقم خورد :)
#مـؤثـر_نوشت
⁴⁰³•⁰⁹•¹⁵
آیتالله بهشتی :
دانشجو مؤذن جامعه است ،خواب بماند نماز امت قضا میشود .
از ¹⁶ آذر | روزِ دانشجو🎓🤍
هدایت شده از النحیط
این واقعه همان تکرار کربلاست
سرها بریده میشوند
سرها مقابل چشمان زینب (س) بریده میشوند
حرم به غارت میرود
حرم در نبود امام به غارت میرود
زنان و فرزندان به بند اسارت کشیده میشوند
و تو امتحان میشوی ؛
ندایی به گوش میرسد
"هل من ناصر؟"
در این بین یا حر میشوی یا شمر
لحظات آخر است و ظهور نزدیک
یا در همین لحظه ها که لحظات آخر است به سپاه امام میرسی
یا سپاه میرود و تو در لشکر شمر میمانی
یا به یاری یار میروی یا در رکاب دشمن ،اسلحه میکشی؛
بی طرفان هم که همان بی شرفان اند.
[ -°سوداد ، ]
بچه ها !
اگر شهر سقوط کرد نگران نباشید ،
دوباره فتح می کنیم ،
مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند ..
شهیدمحمدجهانآرا