یک #داستان یک #نکته
بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم!
و اولین چیزی هم که میخواستم بخرم یک یخچال برای "ننهنخودی" بود.
ننهنخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچوقت بچهدار نشده بود.
میگفتند جوان که بوده شاداب و سرحال بوده، سرخاب میزده، برای بقیه نخود میریخته و فال میگرفته.
پیر که شده، دیگر نخود نریخته ؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش.
زمستان و تابستان آبیخ میخورد، ولی یخچال نداشت.
مامان میگفت: "جگرش داغه!"
ننه برای خنک کردنِ جگرش، شبها راه میافتاد میآمد درِ خانهی ما را میزد و یک قالب بزرگ یخ میگرفت.
توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسهی ننهنخودی" بود.
ننه با خانهی ما ندار بود.
درِ کوچه اگر باز بود بیدر زدن میآمد تو ، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم میآوردیم برای او.
با بابا رفیق بود!
برایش شالگردن و جوراب پشمی میبافت و باهاش که حرف میزد توی هر جمله یک "پسرم" میگفت.
سلام پسرم ؛ خوبی پسرم؟ رنگت پریده پسرم ؛ خداحافظ پسرم...
یک شبِ تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم ؛ ننه، پرده را کنار زد و آمد تو.
بچهی فامیل که از ورود یکبارهی یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود ، جیغ زد و گریه کرد.
ننه به بچه آبنبات داد. نگرفت، بیشتر جیغ زد.
بچه را آرام کردیم و کاسهی ننه نخودی را از توی جایخی آوردیم.
بابا وقتی قالب یخ را میانداخت توی زنبیل ننه، آرام گفت:
"ننه! از این بهبعد در بزن!"
ننه، مکث کرد.
به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بیحرف رفت.
و بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد.
کاسهی ننهنخودی ماند توی جایخی و روی یخش، یک لایه برفک نشست.
یک شب، کاسه را برداشتیم و با بابا رفتیم درِ خانهی ننه.
در را باز کرد.
به بابا نگاه کرد.
گفت: "دیگه آبِ یخ نمیخورم، پسرم!"
قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود.
شبیه مادری شده بود که بچههایش بیهوا برده باشندش خانه سالمندان.
درِ خانهی بابا را زدن برای ننه، شبیه کارتزدن بود برای ورود به شرکت خودش.
او توی خانهی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر".
برای اثبات مادرانگیاش به خودش و بقیه، نیاز داشت که کاری را بکند که بقیهی مادرها مجاز به انجامش نبودند
"بیدر زدن به خانهی پسرش رفتن"
یک در ، یک درِ آهنی ناقابل ،
ننه را پرت کرد به دنیای خودش و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده!
ننهنخودی یک روز داغ تابستان مُرد.
توی تشییعجنازهاش کاسهی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک پسرِ مادرمرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد. جگرش داغ شده بود.
یک حرف، یک عکس العمل، یک نگاه،... چقدر آثاربه همراه دارد....
کاسه یخ ؛ انگار بهانه ی عشق و مهربانی بود ..
اتفاقا ننه نخودی هرگز دوست نداشت یخچالی داشته باشه ..
تا بی در زدن ، بهانه هاش رو
جواب بده ...
خدا میدونه کاسه یخ هر کدوم از ما کی؟ کجا؟ در یخچال دل چه کسانی ؟
هزار بار
برفک گرفت و شکست و پرت شد و دیده نشد !
حواسمون به هم باشه 🌹
✾͜͡🕊࿐✰•.
🌷@moasesa_boshra
✨✨✨✨✨✨
روز یکشنبه
۱۰۰ مرتبه یاذالجلال و الاکرام
السلام علیک یا امیرالمومنین علیه السلام
السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
#ذکر_روز
✾͜͡🕊࿐✰•.
🌷@moasesa_boshra
✨✨✨✨✨✨
اکسیر طلایی میرزا اسماعیل دولابی رحمه الله علیه👌
#سخن_علما
✾͜͡🕊࿐✰•.
🌷@moasesa_boshra
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای استاد فرهمند
🌸هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه 🌸
✾͜͡🕊࿐✰•.
🌷@moasesa_boshra
#تقویم_شیعه
📅 امروز یکشنبه
☀️ 27 آذرماه 1401 شمسی
🌙 23 جمادی الاول 1444 قمری
❄️ 18 دسامبر 2022 میلادی
☀️ #شمسی
➕ شهادت مجاهد آگاه و انقلابي آيت الله دكتر "محمد مفتّح" توسط گروه منحرف فرقان (1358 ش)
➕ رحلت مجتهد اصولی و عالم و عارف بزرگوار آيت اللَّه "شيخ محمدتقي آملی" (1350 ش)
➕ ارتحال فقيه بزرگوار آيت الله "ميرزا حسن انصاری" (1375 ش)
➕ درگذشت خطيب شهير و واعظ كبير حجت الاسلام و المسلمين "محمدتقی فلسفی" (1377 ش)
➕ روز وحدت حوزه و دانشگاه
🌙 #قمری
➕ به توپ بستن مجلس به فرمان محمدعلی شاه و آغاز دوره استبداد صغير (1326 ق)
➕ قتل "ميرزا جهانگير خان شيرازی" به دستور محمدعلی شاه قاجار (1326 ق)
➕ قتل "ملك المتكلمين" دانشمند و روشنفكر مشروطه خواه به فرمان شاه قاجار (1326ق)
✾͜͡🕊࿐✰•.
🌷@moasesa_boshra
💠 #حدیث روز 💠
💎 عملی که از ایمان به دور است
🔻امام باقر عليهالسلام:
مَن قُسِمَ لَه الخُرقُ حُجِبَ عنه الإيمانُ
❇️ هركه خشونت و درشتخويى قسمتش شود، از ايمان محروم میمانَد.
📚 الكافي: ۲ / ۳۲۱ / ۱
•┈┈••✾••┈┈•
eitaa.com/joinchat/415432704C8ae17cca99
🌷@moasesa_boshra
منتظر واقعی
از شلوغی های
آخرالزمان
کلافه نمی شود.
حاج اسماعیل دولابی
#سخن_علما
✾͜͡🕊࿐✰•.
🌷@moasesa_boshra