🌷 (۲۲ خرداد) ولادت شهید محمدجواد تندگویان، وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران که در اسارت به شهادت رسید👇
⭐گفت: به خاطر آنكه قاب عكس 😈صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد پله از هم کف فاصله داشت، بردند😣 آنجا شبیه یك مرغدانی بود😇 وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر (یک متر در دو متر) بود😭 شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم...😞 نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟... چرا داد میزنی؟... گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاوریدكه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم...😰 او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر مرا كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان و فرتوت شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد و بیمقدمه پرسید😣ایرانی هستی؟... جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟...
پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از كجا باید بشناسم؟😨 گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی... گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیرنفت ایران كیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟😰 گفتم: آری، شنیدهام... پرسید: كجاست؟... گفتم: احتمالاً شهید شده😪 سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد😭 گفت من تندگویان هستم و یازده سال است😳 که ازاین سیاه چال به اون سیاه چال در رفت و آمد هستم وفعلا در این سیاه چال، که 4طبقه زیر زمین در پادگان هوا نیروز عراق به نام الرشید است😇 محبوس هستم 😭 دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. نگاه به بدنی كه از بس با👈 "اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود"😰گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو... گفت: پیـام من مرزداری از وطن است... صبوری من است... نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد... نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند... استقامت، تنها راه نجات ملت ماست... بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد...👌گفتم: به خدا قسم... پیامت رابه همه ایرانیان میرسانم خم شدم دستش را ببوسم, كه نگذاشت...
⭐ پسر شهید تندگویان نقل می کند👈 زماني پيكر پدر را براي مان آوردند كه بسياردلتنگ او بوديم😰 پس از 11سال انتظار👈 كه انتظار غريبي بود، پاهايي را كه بسيار دلتنگ آمدنش بودم، بوسيدم 😰 او در سالهاي اسارت، و در سلول انفرادي، تنها صدايش براي ستايش پروردگار بود✌ او آزاده اي تمام قامت بود كه فرياد «هيهات منا الذله» را با صداي بلند فرياد مي زد... هميشه خاك وطن را عزيز مي دانست و بر زبان سخن زنده باد ميهن را مي سرود...✌او آن قدر "قرآن را با صداي بلند خوانده بود" كه نگهبانان عراقي به او مي گفتند ما از تو اطلاعات نمي خواهيم، فقط با قرآن خواندنت به ديگر اسيران روحيه نده😭 وقتي پيكر پدر را تحويل گرفتیم، آن قدر👈 "حنجره او را فشرده بودند كه تمام استخوان هاي حنجره اش خرد شده بود"😭"او آرزوي «سكوت» را بر دل عراقي ها گذاشت...
⭐شهید رجایی به همسر محمدجواد تند گویان گفته بود که, عراق حاضر شده 8 خلبان بعثی را آزاد کنیم تا آنها تندگویان را آزاد کنند... وهمسرشهید تندگویان در جواب شهید رجائی گفت: اگر ما هم حاضر به این معامله شویم، خود محمد جواد قبول نمی کند که این خلبانان آزاد شوند و دوباره بمب بر سر مردم بیگناه بریزند.
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
📍حالا عزیزان هموطن 👈شاید با خواندن این خاطره, درک کنید که چرا باید در انتخابات شرکت کرده و ادامه دهنده راه 🌷امام و🌷شهدای عزیزمان، باشیم... ای کاش لحظه ای خودمان را جای آزادگان عزیز و سرافراز می گذاشتیم که این سالهای اسارت را با این همه سختی و مشقت چگونه 👈 ایام گذارندند تا نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران پا بگیرد... آزادگان سرافرازی چون وزیر نفت شهیدمان "مجمد جواد تندگویان"🤔
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#موسسه_نورالیقین
@moassese _nooralyaghin