🔰 مادرانه شهدا
ابراهیم جبهه بود و مادر همیشه نگران. وقتی مرخصی میآمد، نمیدانید مادر ما چقدر خوشحال بود و دور و کنارش میچرخید.
شاید به همین دلایل بود که داغ ابراهیم، مادر را از پا انداخت. وقتی که خبر شهادت ابراهیم پخش شد و زمانی که خبری از بازگشت پیکر ابراهیم نشد، دیگر نمیشد حال و روز مادر را وصف کرد. حاج حسین الله کرم با بچههای اطلاعات به منزل آمدند و خبر قطعی شهادت را اعلام کردند، اما ...
هر روز یکی میآمد و خبر جدیدی میداد. یکی میگفت: صدایش را از رادیو عراق شنیدهاند و زنده است. دیگری میگفت: شهید شده، رزمندهها او را دیدهاند و. تا اینکه یک مراسم ختم برای او برگزار شد.
درست بعد از مراسم که مادر ما قبول کرد که پسرش شهید شده، شخصی آمد و در مورد زنده بودن ابراهیم حرف زد: بعد هم گفت: میخواهم برای او آئینهّبین بیاورم تا با کمک جن بگوید زنده است یا نه؟ فردای آن روز با خوشحالی آمد و گفت: مادر مژده بده، آئینهبین گفته ابراهیم زنده است! شاید بتوان گفت که این موارد، بیشتر از خبر شهادت، ما را اذیت کرد.
مادر از درون میسوخت، مینشست جلوی تصویر ابراهیم و زارزار گریه میکرد. بعد از بازگشت آزادگان و نیامدن ابراهیم، حالش خیلی بدتر شد. کارش به جایی رسید که سر یخچال میرفت و یخ و برفکهای یخچال را میخورد! میگفت: قلبم میُسوزد! میخواهم کمی آرام شوم.
در یکی از روزهای آبان ۱۳۷۲ بود که به منزل مادر آمدم. قلبش درد میکرد. به اصرار او را به بیمارستان بردم. در اورژانس بستری شد. دکتر معاینهاش کرد. حالش خیلی بد نبود. من هم بیرون اورژانس نشستم.
منتظر بودم که دکتر او را مرخص کند. چون چند بار دیگر چنین اتفاقی تکرار شده بود. اما یکی دو ساعت بعد، دکتر به سراغ من آمد و بیمقدمه گفت: تسلیت میگویم! چشمانم داشت از حدقه درمیآمد. گفتم چی؟ اشتباه نمیکنی؟ مادرم حالش بد نیست . دویدم بالای سرش. آرام و آهسته خوابیده بود. دیگر فراق ابراهیم را نتوانست تحمل کند. او به فرزندش ملحق شد.
#مادران_شهید
#شهیدابراهیم_هادی
#شهید_ابراهیم_هادی
#مادرانه
#مادر
#بین_الصلاتین
#مبلغان
@moballeghan