هدایت شده از ♥️•°ݥَِݑَِݪ ݫَِھَِࢪَِآ°•♥️
بسم الله الرحمن الرحیم✨
به نام ما در🌏
روایت اول🍂
قسمت اول🍃
بیست و سوم تیر ۱۳۴۳ چهارمین فرزند خانواده تورجی زاده و اولین فرزند پسر این خانواده را به عرصه ی گیتی گشود🥀
نام او را { محمدرضا} انتخاب کردند😊
{حاج حسن} پدر محمدرضا در کنار مقبره علامه مجلسی در اصفهان نانوایی داشت😉
انسانی زحمتکش و متشرعه که بر احکام تسلط داشت👌
محمدرضا ۴ سالش بود که اولین خطر از بیخ گوشش گذشت😳
وسط حیاط خانه ی ان ها حوض بزرگی قرار داشت سنگ لب این روز قبلا شکسته بود😟
و گوشه آن خیلی تیز شده بود 😕
محمدرضا و بچهها دور حوض می ویدند و بازی می کردند ..😍
که ناگهان زمین خورد و سرش درست بع آن لبه تیز برخورد کرد😖😟
خون از او جاری شد و پوست سرش کنده شد محمدرضا بیهوش روی زمین افتاد و مادرش خیلی ترسیده بود 😭😟
او ملحفه ی بزرگی آورد اما خون بند نمی آمد
همسایه ها هم آمدند..🤯
مادر فقط فریاد می زد و امام زمان {عجل الله تعالی فرجه }را صدا می کرد آن روز با کمک همسایهها محمدرضا را به بیمارستان بردند 😧
و او از خطروحتمی نجات پیدا کرده بود😓
بار دیگر ایام عید بود 😬
ان ها مهمان داشتند محمدرضا حالا شیرین زبان و دوست داشتنی شده است😉 زمانی که مادرش رفت چای بیاورد یکی از بستگان یک شکلات بزرگ به او داد..😃 که ناگهان صدای فریاد بلند شده و همه مادر محمدرضا را صدا می کرد ند ما در سریع خودش را رساند محمد روی زمین افتاده و چشمانش به گوشه خیره شده بود از دهان او کف و خون میآمد😮😧😰😭
مادر بلند شد و خدا را به حق حضرت زهرا سلام الله علیها قسم میداد..😩 شکلاتی را که خورده بود در گلویش گیر کرد و راه نفسم را بند آورده بود یکی از همسایه ها که زنه دنیا دیده بود انگشتش را در حلق بچه گزاشت و شکلات را در آورد😓
این دومین باری بود که محمد رضا نجات پیدا کرده بود..😥😬
ادامه دارد..♥️
#کانال_مثل_زهرا
#به_نام_مادر
#خاطراتی_از_شهید_محمدرضاتورجےزادھ
#به_کوشش_سیدعلےحسنے
#کپے_فوروارد✅