eitaa logo
مبین
129 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
212 فایل
دسترسی به مطالب محتوایی از سایت : Www.serajnet.org Www.monirnet.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
مبین
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت_پنجم نماز با اشک؟ ✅❓😢❓ استاد پناهیان: نماز چیز عجیبیه! هر کس
بهترین و آسونترین راه ترک گناه! 💠🌹❓➖💥 استاد پناهیان: من نمیدونم چرا بعضیا زود با خدا پسر خاله میشن!!! 😘😐 وقت نماز که میشه میگن: خدایا فعلا حالشو ندارم!! 😩😣😩 ببینم مگه فوتباله که هر وقت حال داشتی بری سراغش!!! ✅ به نظرتون چرا خدا خواب نازنین و دلنشین تو رو صبحها بهم زده؟ الله اکبر الله اکبر... 📢⏰ بلند شو نماز بخون! ✅خب معلومه! چون خدا می خواد حالتو بگیره!! 🌹 اما طرف میگه هر موقع حال پیدا کردم نماز میخونم!!!😳 🔴💢👆 حواست هست؟! نماز که برای حال کردن هوای نفس نیست! اتفاقا باید هوای نفستو با نماز بزنی داغون کنی... ✅✅✅ آخ فدای این خدا بشم با دینش ... ✅ خدا پیشنهاد نمیکنه مثل مرتاض های هندی بری روی میخ ها بخوابی یه هفته یه ماه تا رشد پیدا کنی... میفرماید نمیخواد روی میخ بخوابی که میخا توبدنت فرو بره و آخ نگی تا همه ی قدرتها رو بهش برسی! 💥💥💥💥 اگه میخوای با نفست مبارزه کنی "سر نماز مبارزه کن..." 👆❗👆💥💥خیلی مهم! جوونه میاد میگه من هر چی سعی میکنم نمیتونم چشمم رو کنترل کنم!!! اون یکی میگه من نمیتونم زبونم رو کنترل کنم! خوب توجه کنید: هرکی هرچی رو میگه نمیتونم ، بخاطر این هست که : "یه کاری رو می تونسته انجام بده و نداده" 💥و اون کار، این بوده که به وقتش بلند شه بگه الله اکبر......💥 ادامه دارد.... ♥️ 🌸🌸 🌸🌸
مبین
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 #قسمت_پنجم ✳کارفرهنگی در مسجد موسی ابن جعفر گسترده شده بودسید علی مصطفوی برنام
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 ❇توی خیابان شهیدعجب گل پشت مسجدمغازه ی فلافل فروشی داشتم.اصالتا ایرانی هستم اما متولدشهر کاظمینم.اسم مغازه رابراین اساس جوادین گذاشتم. 💟سال1383 بود یک پسربچه خنده رو وشاد و پرانرژی به مغازه امد و شاگرد مغازه شد.چندبارامتحانش کردم دست ودلش خیلی پاک بود. ✳انسان کاری،با ادب،خوش برخورد و ازطرفی خیلی شادو خنده روبود. انسان از همنشینی بااو خسته نمیشد. 🔷بااینکه در سنین بلوغ بوداما ندیدم به دختر وناموس مردم نگاه کند.باطن پاک او برای همه نمایان بود. ✴درمواقع بیکاری از نهج البلاغه و علما حرف میزدیم. اوزمینه ی معنوی خوبی داشت. ❇ترک تحصیل کرده بود و من اصرار داشتم درسش را ادامه دهدحرف گوش نمیکردتصمیم خود را گرفته بود اما مدتی بعدحرفهای من کارساز شد و در مدرسه ی دکتر حسابی غیر حضوری درس میخواند. 🔶هربار که پیش من می امد متوجه تغییرات روحی و درونی او میشدم.تا اینکه یک روز امد و گفت وارد حوزه ی علمیه شده ام بعد هم به نجف رفت.آخرین بار هم ازمن حلالیت طلبیدبااینکه همیشه خداحافظی میکرد اما آن روزطور دیگری خداحافظی کرد و رفت..... 🗣راوی:آقا پیمان صاحب فلافل فروشی 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش