eitaa logo
مُـبـتَــلا
546 دنبال‌کننده
263 عکس
136 ویدیو
0 فایل
✅ شاید برخی ابتلائات ، مقدمه ی بعضی اِفاضات باشد!  📨 معمولا دوست دارم وقایع و اتفاقات رو ثبت کنم ❣️وقتی دلم میگیره دست به قلم میشم! یه جورایی نوشتن آرومم میکنه! 🖋دست نوشته های یک لباس شخصی آی دی من: @sh_amirhossein
مشاهده در ایتا
دانلود
قابل استفاده👆🏻 با دقت گوش کنید
نام اثر: از این روز به بعد... 😔😔 | @mobtalai
مُـبـتَــلا
و حالا من در آستانه‌ی سی سالگى ام،ایستاده ام... بیش از دو سوم از دهه سوم زندگی را گذرانده‌ام و خوب و
... چقدر پیچیده‌ای! وقتی این جمله را میشنوم ، میخندم و رد میشوم. برای من طبیعی‌ست و حتی تکراری، از کودکی، از همان بدو تولدم این طور بودم، کمی متفاوت! شبیه نبودم، به هیچکس، نه به مادرم، نه به بابا و نه حتی به مردم. خودم بودم. و این همه تضاد با جهانی مملوء از رنگ های خاکستری، سیاه و سفید، گران تمام شد. از همان روز اول مثل بچه‌های دیگر نه با گریه و نه با خنده و دلبری چشم باز کردم! بلکه گره انداختم بین دو ابروم و خیره شدم به پرستاری که چرتم را پاره کرده بود.... بعد تر هم که بچه است و شیطنت هایش نه اینکه نه شرارت داشته باشم نه زحمت، چرا داشتم! ولی دوست داشتم شرارت و زحمت هایم هم متفاوت باشد! بزرگتر هم شدم وقتِ مهد و پیش‌دبستانی نه مثل پسرک کنار دستی‌ام جیغ و داد کردم نه مانند آن یکی که دست مادرش را ول نمی‌کرد و از گریه سرخ بود، هق زدم. من ساکت و مستقل روی صندلی کوچک زرد رنگ نشسته بودم و به معلمی که سعی در آروم کردن بچه‌ها داشت نگاه میکردم... شاید بگویید هیچ کدام از اینها تفاوت نیست و حتی من هم شاید تایید کنم اما سعی کردم کوچکترین و کمرنگ‌ترین تمایزها را نشان بدهم، چون اینجا جای نشان دادن رنج های ناهمگون‌ام و تعریف از زندگی پر فراز و نشیبم نیست! سنم که بالاتر رفت کمی متفاوت بودن دشوار شد. گاهی بالاجبار خودم را فراموش میکردم و پیراهن بی‌رنگ و رو‌ی روزگار را تنم میکشیدم، و شبیه مردمی میشدم که هیچ قبولشان نداشتم اما روحم تاب نمی‌اورد، یا مچاله و خسته زانو بغل می‌گرفت یا هم یاغی و سرکش پیراهن را پاره می‌کرد و خودش را به رخ جهان میکشید. حالا هم با آنکه دیگر جوانی ام از نیمه گذشته و رو به افول است گاهی متهم میشوم، گاهی جرم هایی برایم میبرند و حکم هایی می‌دهند تا منِ سرکشِ مخالف با یک‌رنگی را در بند بکشند اما دیگر زورشان به این آدم زنجیر پاره کرده نمی‌رسد و فقط سنگ هایشان را به این روح آب‌دیده می‌زنند... من برای این تمایز، این تضاد زیبا، این هارمونی متفاوت با دنیای مقابلم، غصه خوردم، زخم برداشتم و سوختم.... من برای سبز بودن، اندوه بزرگی را، روی شانه های خود تحمل کردم.... من سعی کردم در نیای نقاب ها بی نقاب باشم! من برای خودم بودن تلاش کردم! و این تلاشم را قابل احترام میدانم! | @mobtalai
مُـبـتَــلا
... چقدر پیچیده‌ای! وقتی این جمله را میشنوم ، میخندم و رد میشوم. برای من طبیعی‌ست و حتی تکراری، از
. دل بسته ام مرا زسر خویش وا مکن از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن... من باورم شده که فدای تو می شوم باور مکن که بگذرم از باورم حسین ‌ | @mobtalai
مُـبـتَــلا
... چقدر پیچیده‌ای! وقتی این جمله را میشنوم ، میخندم و رد میشوم. برای من طبیعی‌ست و حتی تکراری، از
- دعایی که در شب تولدم کردم... ممنونم از بزرگوارانی که تولد این کمترین رو تبریک گفتند🌸 لطف دارید در حق این برادر کوچک تان | @mobtalai
حرم مطهر و نورانی سیده زینب سلام الله علیها هم اکنون❤️ آروزی توفیق و موفقیت داریم برای شیربچه های ایرانیِ امیرالمومنین ✌🏻 | @mobtalai
سلام چندین پیام از دوستان داشتم لطف داشتن نظر درمورد سوریه خواستند! البته که بنده نه تحلیل گر این گونه مسائل هستم نه متخصص امر... لکن مطلبی را که صبح برای چند تن از دوستان نوشتم را اینجا برای شما به اشتراک میگذارم✌🏻