eitaa logo
مُـبـتَــلا
562 دنبال‌کننده
236 عکس
129 ویدیو
0 فایل
✅ شاید برخی ابتلائات ، مقدمه ی بعضی اِفاضات باشد!  📨 معمولا دوست دارم وقایع و اتفاقات رو ثبت کنم ❣️وقتی دلم میگیره دست به قلم میشم! یه جورایی نوشتن آرومم میکنه! 🖋دست نوشته های یک لباس شخصی آی دی من: @sh_amirhossein
مشاهده در ایتا
دانلود
درویشی فقیر و تهی‌‌ دست از کنار مسجد وکیل که کریم خان زند در حال احداث آن بود عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد و اذن شرفیابی خواست.... کریم خان دستور داد درویش را به نزدش آوردند . کریم خان گفت : "این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟" درویش گفت :" نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟" کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛" گفت چه می‌خواهی ؟" درویش گفت : "همین قلیان ، مرا بس است !" چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد تا آن را بفروشد . از آنجا که قلیان شاه تماما از جواهرات و نگین های قیمتی ساخته شده بود کسی از مردم عادی توان خرید آن را نداشت!!! والی یکی از استان ها که به شیراز آمده بود می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! از قضا چیزی درخور شاه در آن بازار پیدا نکرد تا چشمش به درویش و قلیانش افتاد! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد ! روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر به سوی مسجد در حال ساخت روانه شد و نزد خان رفت.  . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت :" نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . " ❤️ @mobtalai