eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.1هزار دنبال‌کننده
288 عکس
12 ویدیو
0 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 گزارش تصویری از دورهمی و رونمایی دومین شمارهٔ مدام در این برنامه در کتابفروشی هفت داستان با همراهی جمعی از میهمانان، با حضور علی خدایی و ارتباط زنده با محمد جوان الماسی از چین که یکی از نویسنده‌های این شماره است، برگزار شد. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ماجرای دنباله‌دار تیزر تصویری دومین دورهمی و رونمایی این دورهمی با حضور نویسندگان و دوستان مدام در کتاب اردیبهشت لوتوس‌مال برگزار شد. مجلهٔ مدام را از وب‌گاه مدام تهیه کنید.👇 www.modaammag.ir مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
مجلهٔ مدام
آغاز فروش اشتراک چهار شمارهٔ آیندهٔ مدام از امروز می‌توانید از طریق تکمیل پیوند ثبت‌نام اشتراک، شما
‌ ‌ می‌دونید که به تازگی مهلت ثبت نام اشتراک مدام به پایان رسیده و این چند روز در جواب پیام‌ها و درخواست‌های شما که به تهیهٔ اشتراک نرسیده بودین، شرمنده می‌شدیم‌. اما به دلیل تقاضای شما مهلت تهیهٔ اشتراک تا ۲۴ ساعت (تا پایان این استوری) تمدید شده. دقت داشته باشید که این اشتراک برای شماره‌های ۲ تا ۵ مجله‌ست و اگر شمارهٔ دوم رو تهیه کردید مجدد براتون ارسال می‌شه. جهت تهیهٔ اشتراک شماره‌های امسال، از طریق پیوند زیر اقدام کنید. 👇 https://survey.porsline.ir/s/S7j4KWSy مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
‌ ‌آغاز یادداشت سردبیر سفرْ، داستانی‌ترین کنش هر آدمی است. و بنا به این دلیل، شمارۀ دوم مدام، باید سفر می‌بود. سفرِ مدام. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
مجلهٔ مدام
‌ ‌ ‼️ مهلت فراخوان «جنگ» تا امروز، ۱۶ مهرماه بود. اما بنا به درخواست شما، به مدت ۲ روز، یعنی تا ۱۸ مهرماه تمدید شد. تا چهارشنبه شب، پذیرای مطالب شما در ایمیل مدام هستیم: modaam.magazine@gmail.com مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
‌ ‌ بخش ابتدایی روایت «آخه بوسنی؟» نوشتهٔ با صدایی که هیچ معنایی برایم نداشت، از خواب پریدم. زنی به زبانی که نمی‌شناختم، بالای سرم ایستاده بود و چیزهایی می‌گفت. از کلمه‌هایش نه، از حرکات دست و بدنش فهمیدم نباید در «میسجید» روبه‌روی نمازگزارها بخوابم. خودم را به‌زور بلند کردم و زدم بیرون. بیشتر از سی ساعت می‌شد که نخوابیده بودم. راه افتادم یک قهوه با قیمت مناسب پیدا کنم. آدم‌های جورواجور در فرودگاه استانبول چمدان‌های سنگین را پشت سرشان می‌کشیدند و به‌سرعت رد می‌شدند. از زنان برقع‌پوش سر تا پا مشکی تا دخترهای بور با سگ‌های کوچک در بغل‌شان. از مردهای سیاه‌پوست عضلانی تا سیک‌های هندی با عمامه‌های رنگی. چشم‌بادامی‌ها جیغ‌جیغ می‌کردند و اهالی قدبلند اسکاندیناوی با هر قدم چند متر از ما دور می‌شدند. کلمات‌شان برایم آشنا نبود. اینترنت رایگان یک‌ساعتۀ فرودگاه را فعال کردم و پیام دادم: «ما فرودگاه استانبولیم.» دخترم نرگس نوشت: «مگه قرار نبود بری بوسنی و نمی‌دونم چی‌چی؟» نوشتم: «هِرزِگُوین.» نوشت: «آخه بوسنی؟» مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine