📷 گزارش تصویری از دورهمی و رونمایی دومین شمارهٔ مدام در #اصفهان
این برنامه در کتابفروشی هفت داستان با همراهی جمعی از میهمانان، با حضور علی خدایی و ارتباط زنده با محمد جوان الماسی از چین که یکی از نویسندههای این شماره است، برگزار شد.
#سفر_مدام
#مدام #مجله_مدام #یک_ماجرای_دنبالهدار
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ماجرای دنبالهدار
تیزر تصویری دومین دورهمی و رونمایی #مدام_سفر
این دورهمی با حضور نویسندگان و دوستان مدام در کتاب اردیبهشت لوتوسمال برگزار شد.
مجلهٔ مدام را از وبگاه مدام تهیه کنید.👇
www.modaammag.ir
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
مجلهٔ مدام
آغاز فروش اشتراک چهار شمارهٔ آیندهٔ مدام از امروز میتوانید از طریق تکمیل پیوند ثبتنام اشتراک، شما
میدونید که به تازگی مهلت ثبت نام اشتراک مدام به پایان رسیده و این چند روز در جواب پیامها و درخواستهای شما که به تهیهٔ اشتراک نرسیده بودین، شرمنده میشدیم.
اما به دلیل تقاضای شما مهلت تهیهٔ اشتراک تا ۲۴ ساعت (تا پایان این استوری) تمدید شده.
دقت داشته باشید که این اشتراک برای شمارههای ۲ تا ۵ مجلهست و اگر شمارهٔ دوم رو تهیه کردید مجدد براتون ارسال میشه.
جهت تهیهٔ اشتراک شمارههای امسال، از طریق پیوند زیر اقدام کنید. 👇
https://survey.porsline.ir/s/S7j4KWSy
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
آغاز
یادداشت سردبیر
#مصطفا_جواهری
سفرْ، داستانیترین کنش هر آدمی است. و بنا به این دلیل، شمارۀ دوم مدام، باید سفر میبود. سفرِ مدام.
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
مجلهٔ مدام
‼️ مهلت فراخوان «جنگ» تا امروز، ۱۶ مهرماه بود. اما بنا به درخواست شما، به مدت ۲ روز، یعنی تا ۱۸ مهرماه تمدید شد.
تا چهارشنبه شب، پذیرای مطالب شما در ایمیل مدام هستیم:
modaam.magazine@gmail.com
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی روایت «آخه بوسنی؟»
نوشتهٔ #منصوره_مصطفی_زاده
با صدایی که هیچ معنایی برایم نداشت، از خواب پریدم. زنی به زبانی که نمیشناختم، بالای سرم ایستاده بود و چیزهایی میگفت. از کلمههایش نه، از حرکات دست و بدنش فهمیدم نباید در «میسجید» روبهروی نمازگزارها بخوابم. خودم را بهزور بلند کردم و زدم بیرون. بیشتر از سی ساعت میشد که نخوابیده بودم. راه افتادم یک قهوه با قیمت مناسب پیدا کنم. آدمهای جورواجور در فرودگاه استانبول چمدانهای سنگین را پشت سرشان میکشیدند و بهسرعت رد میشدند. از زنان برقعپوش سر تا پا مشکی تا دخترهای بور با سگهای کوچک در بغلشان. از مردهای سیاهپوست عضلانی تا سیکهای هندی با عمامههای رنگی. چشمبادامیها جیغجیغ میکردند و اهالی قدبلند اسکاندیناوی با هر قدم چند متر از ما دور میشدند. کلماتشان برایم آشنا نبود.
اینترنت رایگان یکساعتۀ فرودگاه را فعال کردم و پیام دادم: «ما فرودگاه استانبولیم.» دخترم نرگس نوشت: «مگه قرار نبود بری بوسنی و نمیدونم چیچی؟» نوشتم: «هِرزِگُوین.» نوشت: «آخه بوسنی؟»
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine