eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.5هزار دنبال‌کننده
657 عکس
55 ویدیو
1 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمتی از یادداشت سردبیر: ...هر روز باید چاه‌‌های پنجاه‌سالۀ سرویس‌ها را باز می‌کردم. با چوب، اسید یا هر چیز دیگری که آن تودۀ نه گاز نه مایع را از کف کاسۀ توالت محو می‌کرد. وسط گاز رودۀ سربازهای یک گردان هفتصدنفره بودم که «محتاجِ کتاب‌ها بودن» برایم مسجل شد. «چاه‌به‌چاهِ» براهنی را ورق می‌زدم و چاه به چاه توالت‌ها را چوب. در شرجی مرزن‌آباد لباس یشمی‌ زمخت و ضخیم، چسبِ تنم می‌شد و «عرق‌ریزان روحِ» میرصادقی را می‌خواندم. صدای سیفون‌ نداشتۀ توالت‌ها سمفونی روزهایم بود و «نوازندۀ همراهِ» نینا بربروا، موسیقی متن شب‌هایم. سایۀ سبُک فرماندۀ پادگان روی سرم بود که مدرک کارشناسی‌ارشدت بخورد توی سرت وقتی عرضه نداری چاهِ پُرشده با سیمان را باز کنی و «سایۀ سنگین خانم الفِ» پائولو جوردانو، رفیق تنهایی‌هایم در قُرُقِ سرویس. وقتی بوی تند اسیدسولفوریکی که زورش به گرفتگی چاه نمی‌رسید، دست می‌انداخت بیخ گلویم و تهوع را تا پشت حلق همراهی می‌کرد، «اسباب خوشبختیِ» امانوئل اشمیت بود که زنده نگهم می‌داشت. آن روزهایی که عصرهای مرزن‌آباد و «عصرهای کریسکان»، درهم تنیده بودند، برایم حتمی شد. حتمی شد که محتاج کتاب‌ها هستم. در تاریک‌ترین روزهای عمرم، با کتاب‌ها توانستم گلاویزِ ناامیدی شوم. در ماه آخر سی‌سالگی. دیر بود ولی بالاخره برایم قطعی شد. دیگران در معنای زندگی‌شان به‌دنبال نجات‌بخشی کتاب‌ها هستند اما من از جایی که انتظارش را نداشتم این راز را کشف کردم. سیلیِ آبدارِ حقیقت، وجودم را لرزاند. من با همین اتفاق سخیف به ارزشمندی کتاب‌ها پی بردم... مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی داستان «هجده، صفر هشت» نوشتهٔ شوری دل‌به‌هم‌زن خون ته حلقم را چنگ می‌اندازد. می‌دوم. هیکل صد و چهار کیلویی‌ام را از دست صاحب کتاب‌فروشی بالای میدان پالیزی فراری می‌دهم. من دزدم؛ دزد کتاب. حلقم خون‌مزه شده؛ مثل عصر همان سه‌شنبه‌ای که با پریزاد پیاده‌روِ ولیعصر را گرفتیم و از محمودیه تا جلوِ رمپ ورودی پردیس ملت دویدیم. روی صندلی مخمل قرمز سالن دو که خودم را انداختم، تازه سرفه‌هایم شروع شد. گفتم: «حلقم طعم خون می‌ده.» سرش را از زیر شال گلبهی تکانی داد و گفت: «واسه چی؟» با ناخنِ انگشت اشاره، گوشۀ پوست ورآمدۀ شستم را کندم و گفتم: «از بچگی همینه. وقتی زیادی می‌دووم حلقم خونی می‌شه.» مقنعۀ سیاه را از زیر شال گلبهی کشید بیرون و چپاند داخل کولۀ بنفش. گفت: «خون‌مزه می‌شه پس.» دستی به فرفریِ ولوشدۀ روی پیشانی کشید و پرسید: «اسم فیلم چی بود؟» گفتم: «رخ دیوانه.» مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
‌ ‌آغاز یادداشت سردبیر سفرْ، داستانی‌ترین کنش هر آدمی است. و بنا به این دلیل، شمارۀ دوم مدام، باید سفر می‌بود. سفرِ مدام. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
‌ ‌آغاز یادداشت سردبیر در شمارۀ جنگ مدام، از گوشه‌وکنار جنگ‌ها نوشته‌ایم. رفتن‌ها، نبودن‌ها، از دست ‌دادن‌ها، رشادت‌ها، پهلوانی‌ها، ایستادگی‌ها و جنگِ هر لحظه. ما هنوز بلد نیستیم که فقط زیبایی جنگ را ببینیم. ادایش را هم درنمی‌آوریم. سعی کردیم همۀ جنگ را با هم ببینیم. اما جنگ امروز، جنگ وجودی است. دشمنِ‌ انسانیت، حقیقت،‌ درستی و صلح، شمشیر را از رو بسته است تا وجود انسان و حقیقت و درستی و صلح را از بین ببرد. و برای جنگ وجودی باید به مختصاتِ «چیزی جز زیبایی ندیدن» رسید. این مسیر جز با شناخت جنگ طی نمی‌شود. جنگ مدام، فقط تلاش و تمرینی است در راستای «جز زیبایی ندیدن». مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine