بخشی از داستان «جرقه»
نوشتۀ #طاهره_سادات_موسوی
#خیال_مدام
#مدامخوانی
مثل حلزون چسبیدهام به داشبورد و روی نورا خیمه زدهام. ضربان گنجشکی قلب دخترک در پمپاژهای بیوقفۀ قلبم قاتی میشود. تصویرها در مغزم گره میخورند. صورت بهتزدۀ میلاد، سیاهی آسفالت، خط ممتد گارد ریل و کامیونی که بوقش را پهن میکند توی جادۀ کوهستانی.
📸عکس از: سیدعلی حسینیفر
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
23.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢بخشی از داستان «یک انفجار خیس» نوشتهٔ #ساناز_قنواتی در #خواب_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
مطمئن بودم هرچه هست زیر سر غولِ لعنتی خواب است. غول نخراشیدهای که انگار حیاتش بسته بود به بیآبرو کردنم. معلوم نبود دقیقاً کجای خوابم زندگی میکند. خانه دارد یا زیر چادر است؟ چه شکلی است؟ اصلاً چرا آزارم میدهد؟
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «شبخوش، خوب بخوابی» نوشتۀ #برایان_اونسن ترجمهٔ #عطیه_عیار
#مدامخوانی
#خیال_مدام
📸عکس از: kate lzor
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢بخشی از داستان «روزشمار عروسی» نوشتۀ #نفیسه_نصیران در #جشن_مدام
#مدامخوانی
#خیال_مدام
«برگ زردی از گلم که داشت میرفت توی خانۀ جدیدش لانه کند، کَندم و فکر کردم باید یادم باشد که امروز قرار است چیزی ناراحتم نکند...»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «دندان، خداست» نوشتۀ #آزاده_رباطجزی در #جشن_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
📍برای پیوستن به جمع مشترکین مدام، از طریق لینک زیر اقدام کنید:
https://survey.porsline.ir/s/KM5LYxSc
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «نفرین جشن در تالار جنگلی» نوشتۀ #آزاده_عبدیفرد در #جشن_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«آدما وسط شادی یهویی عزادار تموم شدنش میشن. اصلاً فکر کن غمه یهجور آمادهباشه واسه تموم شدن خوشحالی. به چشم نفرین بهش نگاه نکن.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢بخشی از داستان «جشنی برای تمام فصول» نوشتۀ #نعیمه_سادات_کاظمی در #جشن_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«عبدی قوزکرده رفت طرف سماور که آب جوشیدۀ سردشده توی لیوان بریزد. موهای سفید سینهاش از یقۀ زیرپوش آبی بیرون زده بود.
+ عبدی یکی بهم ایمیل زده اینکه براش جشن گرفتی یه قاتله.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢بخشی از داستان «در روشنای باران» نوشتۀ #حسین_لعل_بذری در #جشن_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«بهمن به معاشرت کوتاه چند ساعت گذشته فکر کرد. احساس کرد به نسخۀ ارزشمندی از یک کتاب مقدسِ کهن دست یافته است.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «کمپ» نوشتهٔ #مجید_قیصری در رفاقت مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«مهم این بود که خلیل قبول کرده بود برود کمپ. من هم قبول کرده بودم مأمور بردنش باشم. تنها کاری که از دستم برمیآمد. همراهی بیمنت بود.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «گل مینا» نوشتهٔ #آسیه_طاهری در رفاقت مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«خودش قسمم داده بود تا آخر عمر پای هم بمانیم. حتی اگر مثل پیرزنهای استخوانی ده یکی مجبور باشد دستمان را تا حمام بگیرد، یکی با صابون پی موهای تُنک و کمپشت نارنجیمان را بشوید و یکی با کیسۀ آبی و سفیدآب چرک کمرمان را.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «بچههایی که دوستشان مرده خیلی دلتنگاند» نوشتهٔ ماهیر اونسال اریش و ترجمهٔ #مهدیه_کوهی در رفاقت مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«دلم مثل مزرعههایی که در آنها دویدیم ترک میخورد. نمیدانم مرگ چیست. هیچ وقت هم کنجکاو نبودم. یعنی خوب و بدش را کمی میدانم، اما جزئیاتش را دقیقاً نمیدانم. مرگ مثل تعطیلات است، مثل نقل مکان.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان«پروانگی» نوشتهٔ #نادر_سهرابی در رفاقت مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
اگر بگویم سه بار توی هاگیرواگیر و شلوغی بعدازظهرهای مغازه آمدهام روی تلفن قرمز آنالوگ شمارهٔ پروانه را بگیرم و شمارهٔ تو را گرفتهام باورت میشود؟
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine