مدامِ یک؛ کتاب
با آثاری از (به ترتیب الفبا):
#سیداحمد_بطحایی #محمدرضا_جوان_آراسته #مصطفا_جواهری #شبیه_عباس_خان #فاطمه_دارسنج #آزاده_رباطجزی #میثاق_رحمانی #علی_رکاب #فرزانه_زینلی #سعیده_سهرابیفر #فاطمهالسادات_شهروش #علیاکبر_شیروانی #آسیه_طاهری #احسان_عبدیپور #زهرا_عطارزاده #عطیه_عیار #مسعود_فروتن #زهرا_کاردانی #سیداحمد_مدقق #فاطمهسادات_موسوی #مسعود_میر #سبا_نمکی #فرشته_نوبخت #راضیه_نوروزی #ریحانه_هاشمی #محمدعلی_یزدانیار #لودمیلا_اولیتسکایا #مایکل_بورن #کیلب_کرین #آلبرتو_مانگوئل
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی روایت «پیچیده در روزنامه»
نوشتهٔ #زهرا_کاردانی
#واقعیت_مدام
از مدرسه رفتن خواهر و برادر بزرگترم شروع شد. هر صبح دو تایی بیدار میشدند، با هم صبحانه میخوردند، با هم از خانه میزدند بیرون، برمیگشتند. همهمهٔ لباس پوشیدن و حاضر شدنشان خواب از سرم میپراند. مینشستم توی رختخوابم و مات ساعت میماندم. مات اتاقی که از حجم بودنشان خالی شده بود. من بودم و سه تا رختخواب بههمریخته، پیژامههایی که مثل آکاردئون خستهای روی زمین ولو شده و دو کمد چوبی بزرگ که مثل رفیقی خلاف چشمک میزدند و برایم آغوش باز میکردند. تا مامان توی زیرزمین که همزمان آشپزخانه هم بود، بساط ناهار را بار بگذارد، من از سر حوصله با کلیدهای کوچک برنجی پا به دنیای خواهر و برادرم میگذاشتم. کتابهای نجوم و ستارهبازی محمد را میزدم کنار و تنها کتاب داستانیاش را بیرون میکشیدم. کی آن وقتها رولد دال را میشناخت؟ کتاب انگشت جادویی آن سالها نقاشیهایش کاملاً رئال بود. بعدها توی تجدید چاپ با سبک دیگری تصویرگری شد و از حجم ترسناک بودنش کم شد. صفحه به صفحه با دقت تماشایش میکردم. جزئیات بالهای پسرک، چهرههای گودافتادهٔ اعضای خانوادهاش، مرغابیها. بعد با همان دقت همه چیز را سر جایش میگذاشتم. قبل از بستن در کمد، عکس فوتبالیستها را نگاه میکردم که دانه به دانه از روزنامههای ورزشی برش خورده بودند و چسبیده بودند روی قسمت داخلی در کمد.
#مدامخوانی
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine