بهار بود وبرای کاشتن لوبیا سمت زمین میرفتند
برف روی یک کوه به چشم میخورد
مادر گفت:میچسبد بعداز کار وخستگی سمت آن کوه برویم و برفی بخوریم وخستگی دربکنیم
همین که این حرف از زبان مادر بیرون آمد حُر سطل دست مادر راگرفت و دوید.
هرچه مادر حُر را صداکرد اعتنایی نکرد وبه راهش ادامه داد
چنددقیقه ای گذشت که حُر باسطلی پر از برف آمد و سمت مادر گرفت و گفت:بفرما ننه اینم برف
#شهید_سید_رشید_صادقیان_مطهر
(این شهید بزرگوار دو اسم داشتند.حُر و رشید)
#مدافعان_حرم
@modafanharam