🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
زنجیر پلاک بود؛ اما از پلاک خبری نبود. حدود شش ماه بود توی معراج روی کفنش نوشته بودیم: «شهید گمنام» بارها شده بود می خواستم برای تشییع به تهران بفرستمش؛اما دلم نمی آمد. توی دلم یکی می گفت دست نگهدار تا زمانش برسد.گل محمدی می گفت: «به خودم گفتم: همتی، میکانیک تفحص، وقتی دنبال یک آچار می گرده، صلوات می فرسته؛ چرا من با ذکر صلوات دنبال پلاک این شهید نگردم؟» همین کار را کردم و دوباره سراغ پیکر رفتم، کفنش را باز کردم، توی جمجمه ی شهید یک تکه گل بود. در آوردم، دیدم پلاک شهید است. الهم صل علی محمد و آل محمد
منبع: آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، صفحه:24
بـ وقتـ شهـدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
✤☫@modafean_14 ✤
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
دوران نوجواني شهيد حسين نوروزي
بارها با هم در زمين فوتبال به اتفاق ديگر دوستان، بازي کرديم. اخلاق ما مثل بقيه هم سن و سالهايمان بود؛ يک گل که ميخورديم، سر هم تيميهايمان داد ميکشيديم؛ توپ که اوت ميرفت، جرزني ميکرديم. خلاصه خيلي موقعها احترام هم ديگر را نگه نميداشتيم. اما از وقتي حسين به جمع ما اضافه شد، توي هر تيمي بود، نميگذاشت بچهها به هم بياحترامي کنن. ميگفت:«خب چيه؟! گل خورديم ديگه، جبران ميکنيم، ارزش نداره و... .»
همهي بچه ها تحت تأثير اين آرامش و مهرباني حسين قرار ميگرفتند و آرام ميشدند.
منبع: می خواهم حنظله باشم، صفحه:14
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
✤☫@modafean_14 ✤
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
همیشه سعی می كرد كه خانمش را متكی به خود بارآورد. گویا همیشه فقدان خودش را پیش بینی می كرد. بارها به او می گفت: « تو باید طوری آمادگی داشته باشی كه اگر روزی من نبودم، چرخ خانواده را بچرخانی. از كجا معلوم روزی مورد خشم رژیم واقع نشوم و حادثه ای برایم پیش نیاید ! … »
البته همه این حرفها را با عطوفت و مهربانی خاصی مطرح می كرد و هیچ الزام و تحكمی در حرفهایش نبود.
شهید یوسف کلاهدوز
کتاب هالهای از نور، ص9
بـ وقتـ شهـدا
✤☫@modafean_14 ✤
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
ما در طبقه پایین زندگی می کردیم و آقای کلاهدوز طبقه بالا .
هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم. یک شب، اتفاقی در را باز کردم. دیدم پوتینهایش را درآورده و به دست گرفته و از پله ها بالا می رود. فهمیدم طوری رفت و آمد می کرده است تا مزاحم همسایه ها نشود .
بعدها مسئله جالب دیگری را هم راجع به رفت و آمد او متوجه شدم. صبحها چون زود می رفت، ماشین را تا سر کوچه خاموش هل می داد و از آنجا به بعد ماشین را روشن می کرد تا مزاحمتی برای همسایه ها ایجاد نکند.
شهید یوسف کلاهدوز
کتاب هالهای از نور، ص99
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
✤☫@modafean_14 ✤
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
شب عروسی حسین ریوندی یک سینی آوردند که روی آن روپوشی کشیده شده بود تا روپوش را برداشتند ریوندی یک دست لباس سبز پاسداری در روی آن گذاشته اند با فانسقه و پوتین کسانی که با روحیات ایشان آشنا نبودند یکه خوردند ولی ما که از نزدیک با روحیات ایشان آشنا بودیم جای تعجب نبود ایشان خیلی با متانت لباس سبز سپاه را پوشیدند و بعد از آن با صلوات که تنها عروسی بود که تا به حال دیده بودم که مانند عروسی حضرت علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها برگزار می شد با صلوات رفتند دنبال عروس و ولیمه هم داد تا عروسی بود که تاکنون دیده ام با رعایت شئونات اسلامی برگزار شده است.
شهید حسین ریوندی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
بـ وقتـ شهـدا
✤☫@modafean_14 ✤
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
یکی از صفات خوب پدرم درخانه این بود که باحوصله خاصی به تمام سؤالات مادر منزل گوش میدادند وآنها را به دقت جواب میدادند. حتی برای ما زمینه ایجاد سؤال میکردند مثلاً مرتب برای ما کتاب میخریدند تا مطالعه ما بیشتر از گذشته شود ولی هرگز این روحیه رانداشتند که با سلیقه خاص خودشان برای ما کتاب بیاورند. بلکه کتابهای گوناگون وبا سلیقه های متفاوت میخریدند تا ما با تفکر وسلیقه ها ی متفاوت آشنا شویم وهرگز ما را از خواندن کتابی منع نکردند.
کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، ص76
بـ وقتـ شهـدا
╔══❖•°♥ °•❖══╗
✤☫@modafean_14 ✤
╚══❖•°♥ °•❖══╝