بسم رب الشهداء
💠آمادگی برای شهادت💠
🌹روایت مادرشهید محمدرضادهقان🌹
🔷فیلمی از محمدرضا مربوط به 2 سال پیش داریم که سر مزار #شهید_جهان_آرا، به خواهرش می گوید که فیلم ها را پس از شهادتم منتشر کنید.
خواهرش در جواب می گوید مگر قرارست شهید شوی؟ در جواب می گوید بله شهید می شوم و از او می پرسد کجا قرار است شهید شوی؟ می گوید : دمشق، اگر نشد حلب شهید می شوم.
سعی می کرد به عناوین مختلف این موضوع را مطرح کند.
🔷 قبل از اعزامش در هفته دفاع مقدس به مسجدی در محله ایران می رود و در طراحی بنر و کارهای فرهنگی به آنها کمک می کند و به فرمانده بسیج مسجد می گوید که از من یک عکس یادگاری بگیر و بعد از شهادتم هم در این مسجد برایم یادواره برگزار کنید.
که به فاصله یک ماه و نیم بعد شهید شد و برایش هم یادواره برگزار کردند.
🔷یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود،
🔸باور داشت که شهید می شود و در راه ایمانش هم از همه چیزهایی که علاقه داشت گذشت.🔸
🔷محمدرضا به موتورش علاقه خاصی داشت، روزی که می رفت به من گفت که دو روز دیگر دوستم می آید و موتور را می برد، موتورم را به او بخشیدم.
🔷به موهایش خیلی علاقه داشت، وقتی می خواست برود موهایش را از ته زد و کچل کرد.
🔷 وقتی بعد از شهادتش وسایلش را جمع کردیم بیشتر از یک ساک کوچک نبود حتی لباس و کفش نویی را که قبل از رفتنش برایش خریده بودم هم بخشیده و رفته بود.
خیلی راحت از اموال شخصی اش گذشت ، فکر می کنم باید به یک درجه از ایمان و عرفان رسیده باشد که راحت از تمایلات و خواسته هایش بتواند بگذرد.
🌹#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری 🌹
@modafean_hejab