eitaa logo
مدافعان حجابیم
225 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت56 چه ماه محرمی است امسال.. چه دهه ی پرش
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین آرمین با یک دسته گل بزرگ آنطرف در بود! در را با اکراه باز کردم و رفتم تو اتاق و حجاب گرفتم.. تا آمدم بیرون او داخل آمده بود! بی میل سلامی کردم.. آرمین_سلام خوبی؟! _ممنون. کاری داشتی؟ دسته گل را جلویم گرفت و گفت: _یه چایی بزار این گل هم بزار یه گوشه، میگم چی کار دارم! متعجبانه گل را گرفتم و رفتم توی آشپزخانه کتری را پراز آب کردم و زیرش را روشن کردم و رفتم نزدیک آرمین: _خب؟ _بشین. نشستم روی مبل روبروی او... خیره نگاهش کردم و او هم تا زمان آماده شدن چای ساکت بود و چیزی نمیگفت. چه کت و شلوار دامادی پوشیده بود! حتما میخواهد ازدواج کند حالا آمده خبرش را بدهد! بلند شدم و استکان های چای را آوردم. باز هم تا سرد شدن و نوشیدن چایمان سکوت مطلق! بعد از نوشیدن چایش دست کرد داخل جیب کتش و جعبه کوچکی را بیرون آورد. بلند شد و آمد نزدیک من.. جلوی پایم نشست.. جعبه را باز کرد و گفت: _با من ازدواج میکنی؟؟! داشتم از تعجب شاخ درمی آوردم! واقعا این آرمین است که باوجود اینکه میداند من نشان شده ی حسین هستم به خودش چنین اجازه ای میدهد؟ از شدت ناراحتی سیلی محکمی روانه ی صورتش کردم و بلند شدم رفتم توی آشپزخانه.. دسته گل را برداشتم و پرتاب کردم برایش و فریاد زدم: _گمشو برو بیرون.. آرمین با خونسردی بلند شد و گفت: _میبخشمت چون منم یه بار سیلی بهت زده بودم! عصبانیتم را بیشتر کرد و بلندتر گفتم: _نیازی به بخشش تو ندارم فقط زودتر از اینجا برو. نزدیک آشپزخانه آمد و گفت: _اگر میدونستی اطرافت چخبره از خواستگاری کردنم خوشحال میشدی نه ناراحت.. _اطرافم هیچ خبری نیست. واقعا خاله نتونست جلوتو بگیره و نیای اینجا؟! خاله که میدونست من نشون شده ام.. و یک لحظه آرمین دستش را روی دیوار کوبید و با عصبانیت فریاد زد: _لعنتی تا کی میخوای نشون شده ی یه مُرده باشی؟! ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram