eitaa logo
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
21.6هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
9.5هزار ویدیو
175 فایل
﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجاقراره‌ڪہ‌فقط‌ازشھدادرس‌زندگۍبگیریم♥! مطمئن باشید شھدا دعوتتون ڪردند🕊 پس #لفت‌ندید.😊 #باحضورافتخارےخانواده‌معظم‌شهدا🌷 @Sarbazvalayat6 خادم کانال👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
🖋اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_پنجم سیترلینا بیتالو ـ ۱۸ ساله ـ اهل هلند «سیترلینا بیتالو» یک
🖋اعترافات یک زن از جهاد نکاح بعد از بیرون رفتن آقای جلالی فرزانه رو کرد به من گفت: چیه ترسیدی فردا تنها بری خانمه انتحاری بزنه! گفتی منم بیام با هم بریم رو هوا؟؟ نگاهی بهش انداختم گفتم: اگه این خانومه انتحاری کن بود الان به صفوف بهشتیانشون در جهنم پیوسته بود! نه اینکه من و شما بریم ازش مصاحبه بگیریم! فرزانه زد زیر خنده گفت: راست میگی... چند لحظه بعد سرش رو بالا آورد و گفت به نظرت اینا چه جوری عضو داعش میشن یعنی اینقدر آدم دارن توی کشورهای مختلف؟! گفتم: اینطوری من متوجه شدم داعشی ها یه ارتش سایبری در فضای مجازی دارن که خیلیم فعاله! دقت کنی توی همین مقاله هم گفته بود اکثرا از طریق فضای مجازی جذب شدن! فرزانه محکم زد پشت دستش و گفت: عه عه! من فکر میکردم اینا تفکراتشون کلا مثل انسانهای اولیه است پس از نسل قرن بیستم اَن! ارتش سایبری داعش فک کن عجب! بعد هم رو کرد به من گفت: خداوکیلی من و تو که خبرنگاریم چقدر توی فضای مجازی فعالیت می کنیم! این همه آدم حسابی داریم تو کشورمون چند نفرشون تو فضای مجازی فعالن! اصلا الان که خوب فکر میکنم به یه ارتش سایبری هم نیاز نیست یه چند تا دونشونم فعال باشن برا جذب ملت بسه با این میدونی که ما بهشون دادیم... گفتم: منم قبول دارم کم کاریامون رو... ولی حالا تو خیلی حرص نخور بیشتر از فعالیت ارتش سایبری باید این ساده انگاری و ساده لوحی خانمها رو درست کرد آخه من نمیدم اصلا گیرم وعده زندگی مرفه هم به آدم بدن چطور می تونن دیدن هم چین قیافه های رو تحمل کنن ؟؟! فرزانه با تأیید گفت: آره بخدا آدم زهره ترک میشه ! ما که عکسشون رو می بینم می ترسیم خدا به داد مجاهدانشون برسه! هر چند که اجرجهادشون رو همون لحظه اول دیدار، با دیدن رخ یار میگیرن.... بعد هم زد زیر خنده.... در حال جمع و جور کردن وسایلم شدم گفتم از این ابیات نغزت فردا تو مصاحبه نگیا! راستی فرزانه وُیس رکوردر رو ندیدی هر چی میگردم نمی بینمش؟ گفت:وُیس برا چی میخوای؟ گفتم: تو خبر نگار نمی دونی وُیس برا چی می‌خوام برای ضبط صدا دیگه! فیلمبرداری که کنسل شد ضبط صدا که باید باشه! گفت: این آدمی من می بینم صداشم نمی‌ذاره ضبط بشه باور کن... گفتم: وا برای چی؟ حالا تصویر یه چیزی صدا که دیگه موردی نداره! گفت: چمیدونم؟ شاید بگه بعداً برام دردسر بشه اتهامی ...اعترافی ... گفتم: می خوای بریم فقط احوالش رو بپرسیم نا سلامتی داریم میریم ازش مصاحبه بگیریم ! تصویر نه ! صدا نه! کات آقا، کات! اصلا ولش کن! فرزانه گفت :من همینجوری گفتم حدس زدم! بعد هم دستش رو دراز کرد و تمام وزنش رو انداخت رو نوکه انگشتای پاش... از بالای قفسه وُیس رو آورد داد بهم و گفت: شایدم بذاره؟ _________________________ 🖋اعترافات یک زن از جهاد نکاح ویس رو گرفتم و گذاشتم داخل کیفم رو به فرزانه گفتم در هر صورت ما باید کارمون رو انجام بدیم حالا ببینیم فردا چی میشه؟ قرار گذاشتیم فردا ساعت نه همدیگه رو ببینیم که با هم به محل مصاحبه بریم. خدا حافظی کردم و راه افتادم سمت خونه هنوز سرم درد میکرد ذهنم با هجمه ی از مطالب که امروز خونده بودم آشفته بازاری شده بود ... رسیدم خونه ترجیح دادم استراحت کنم شاید کمی سردردم بهتر بشه... چشمهام رو که روی هم گذاشتم خدا نصیب نکنه از وسط اردو گاه داعش سر در آوردم مردانی با هیکل‌های درشت، ریشها‌ی بلند و چاقو بدست به همراه زنانی با ردا و رو بند به سمتم می اومدن... چنان ترسی در خواب بر وجودم حاکم شده بود که اگر تلفن خونه زنگ نمی خورد در این کابوس داشتم قبض روح می شدم ... از خواب پریدم تمام صورتم خیس عرق بود ونفس نفس میزدم...تلفن همچنان زنگ میخورد تا اومدم جواب بدم قطع شد ... با خودم گفتم این که خواب بود من قالب تهی کردم ... یعنی فردا قراره با چه کسی رو به رو بشیم؟؟؟ سعی کردم خودم رو با کارهای ناتمومم مشغول کنم تا شاید کمی از استرس و فشارروحیم کم بشه... و بالاخره به هر سختی بود زمان گذشت ... آماده شدم راه افتادم سمت محل قرار دقیقا راس ساعت نه اونجا بودم چند لحظه ایی ایستادم فرزانه رسید با دیدنش چنان شوکه شدم که برای چند لحظه اصلا نمی تونستم صحبت کنم ... سلام کرد ولی من هنوز تو شوک بودم گفت: جواب سلام واجبه ها! مِن مِن کنان پرسیدم چیزی شده ؟کسی طوریش شده؟ زد زیر خنده گفت: نه بابا ... گفتم: پس چرا سر تا پات مشکیه؟ دستکش هم مشکی؟! با یه حالت خاصی نگاهم کرد و زد به شونم گفت: مشکی رنگه عشقه عزیزم... مگه رنگ پرِ پرستوی عشقو ندیدی...
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
°•🌱 📚خاطرات شهید رضوے مدافع زینبۍ #شهید_بابڪ_نورے_هریس #قسمت_پنجم راوے : #برادرشهید #دفاع‌ازاعتقاد
°•🌱 📚خاطرات شهید رضوے مدافع زینبۍ راوی: «براساس مصاحبه ها و گزارشات تهیه شده و فیلم های منتشر شده دوستان و خانواده‌ےشهید تحول ایشون رو از وقتی که سربازی رفتند میدونن سربازی رفتن ایشون نقطه‌ےعطفی بوده برای تحول...ایشون تو سپاه قدس رشت خدمت کردند اونجا با مدافعین حرم در ارتباط بودن صحبت میکردند و اینها همه پیش زمینه ای برای تحول ایشون بوده در زمان خدمت بصورت داوطلبانه‌به مرز کردستان میرفتن و در شرایط سخت اون منطقه خدمت میکردن و به گفته حاج آقاےمهدوی در زمان خدمت شهید،ایشون در برنامه ی فصل شیدایی‌شرکت کرده بودند و در این برنامه نقش شهید رو به ایشون دادن و همه چیز دست به دست هم میدن تا ایشون متحول بشن و در نهایت وقتی خواب‌حضرت زینب رو‌میبینن برای رفتن مصمم میشن» 🌹 کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄