eitaa logo
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
20.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
10.2هزار ویدیو
186 فایل
﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجاقراره‌ڪہ‌فقط‌ازشھدادرس‌زندگۍبگیریم♥! مطمئن باشید شھدا دعوتتون ڪردند🕊 پس #لفت‌ندید.😊 #باحضورافتخارےخانواده‌معظم‌شهدا🌷 @Sarbazvalayat6 خادم کانال👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•~🕊✨ ‌‌‌‌وَ‌شَھـٰادَت‌نَصیب‌ِ‌ڪَسـٰانۍمۍشَـود کِہ‌در‌رَهِ‌؏ِـشـق‌بِـۍتَرس‌بٰـا‌جـٰانِ‌خود‌ بـٰازِ؎ڪُنَنَد...!:)♥️🙂 🕌 🕊🌹🍃•••
🕊♥️ همیشه خیلی راحت جمله‌های احساسی را بیان می‌کرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت: من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمی‌توانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامه‌ای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف می‌کرد وقتی به همسرش نامه می‌نوشت احتمال می‌داد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود. من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتیم، وقتی از پله‌های خانه پایین می‌رفت بلند بلند داد می‌زد، یادت باشد، یادت باشد، من هم می‌گفتم یادم هست.💖 🕌 🕊🌹🍃•••
شهید جاویدالاثر، مدافع حرم «» در سحرگاه ۲۵ مرداد ۱۳۶۵ در شهرستان فریدونکنار (روستای فرم) دیده به جهان گشود. در سال ۱۳۸۵ طبق فراخوان استخدامی در سپاه پاسداران جذب این نیروی فداکار وانقلابی گردید. دوران آموزشی و تکاوری را در شهرستان همدان گذراند و پس از آن در لشکر ۲۵ کربلا مازندان مشغول خدمت به ایران اسلامی گردید. شهيد علی عابدینی برای اولین بار سال ۹۴ جهت دفاع از حرم عقیله اهل بیت(ع) راهی دیار شام بلا شد. او در فروردین ماه ۱۳۹۵ ندای "هل من ناصر ینصرنی" عمه جان زینب(س) را لبیک گفت و مجددا با وجود مجروحیتى که داشت راهی سوریه و دفاع از حرم شد. شهید علی عابدینی در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ در شهر "خان طومان" از توابع "حلب سوریه" به همراه ۱۲ یار دیگرشان به فیض شهادت نائل گردید. از اين شهيد بزرگوار يك فرزند پسر به نام «امیر محمد» به يادگار مانده است. 🕌 🕊🌹🍃•••
كمي قبل از شهادت نماز ظهر را در تيررس دشمن اقامه مي‌كند؛ مثل ياران امام حسين(علیه السلام) اما باز هم آرام است و اين موقعيت خطرناك از كيفيت نمازش كم نمي‌كند. كسي نمي‌داند در اين نماز ميان عباس و خدا چه مي‌گذرد. او چند ساعت بعد به شهادت مي‌رسد: «عباس ساعت سه و نيم بعد از ظهر پنج‌شنبه ۹۵/۳/۲۰ به شهادت رسيد ولي ما در مقر بوديم، نمي‌دانستيم كه عباس شهيد شده يا نه، فقط مي‌دانستيم كه عباس براي جلوگيري از پيشروي دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشيد بود كه همه نگران بوديم و مي‌گفتيم عباس الان مياد، سياهي شب فرارسيد، همه بي‌قرار بوديم. گاهي از مقر بيرون مي‌آمديم، چشم‌انتظار عباس بوديم، از سر شب تا صبح هر صدايي كه مي‌آمد همه بيرون مي‌پريديم كه عباس اومد... عباس اومد... صبح فرارسيد، نيروهايي براي تفحص جلو رفتند، پيكر مطهرش را به عقب آوردند. ديديم خون صورت عباس را خضاب كرده و سرخي‌اش سرزمين حلب را رنگين كرده است.» عباس تازه‌داماد بود. رفقاي عباس در سوريه هم‌قسم شده بودند كه از او مراقبت كنند و او را سالم به ايران برگردانند. بعد از شهادتش گفتيم خدا براي او نقشه كشيده بود. عباس درس عاشقي را چشيده بود و بايد مي‌رفت. 🕌 •°🕊🌹🍃••• 💛✨
🥀🥀 ❤️ سعی کن مدافع قلبت باشی از نفوذ شیطان، شاید سخت‌تر از مدافع حرم بودن، مدافع قلب شدن باشد . 🕌 •°🕊🌹🍃••• 💛✨
دست روي زانوي او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي. ️دوباره آیت الله پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد آیت الله بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكي از سربازان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می‌ڪنید.☝️ 🌹؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به رسید.🕊 🕌 •°🕊🌹🍃••• 💛✨
در پیاده‌روی اربعین به حاج میثم گفت: باید عڪس بندازیم📸 بعد از شهادتم برایم مداحی کن!😌 برآورده شد ...💚 🕌 🕊🌹
💠 🔮 وقتی تماس می‌گرفت، بعد از دوسه کلمه احوال‌پرسی، معمولا اولین حرفش، دخترش بود. با آب و تاب تعریف می‌کرد که چقدر بزرگ شده و چه کار‌های جدیدی انجام می‌دهد. به دوستان خودش هم که زنگ می‌زد، اگر دختر داشتند، با آن‌ها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث می‌کرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد. یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپ‌تابش را از کیفش بیرون آورد و عکس‌های را یکی‌یکی نشانم داد. درباره بعضی‌هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی‌هایشان هم می‌زد زیر خنده. 🔮 شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی ." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود. راوی: احمدرضا بیضائۍ (برادر شھید) 🕌 🕊🌹🍃•••
💠 ماجراۍ‌خۆاب‌ 🔮 «یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌ معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌ذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.» ‌ 🔮 برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ 🕌 🕊🌹
🕊🌱 همسرش‌ میگفت: هر وقت‌ می‌ریختم می‌آوردم، می‌گفت: بیا دو سه خط‌ بخونیم تا‌ خورده باشیم! 🕌 🕊🌹•••
🥀🥀 ❤️ سعی کن مدافع قلبت باشی از نفوذ شیطان، شاید سخت‌تر از مدافع حرم بودن، مدافع قلب شدن باشد . 🕌 •°🕊🌹🍃 💛✨