مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
#عࢪوسے📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 مادرشهید:موقععروسیدوستش🤵🏻 رفتهبودبهشتزهراعکسگرفتهبود.📸🌱 گفتمدوستت
#اعتڪاف📒
#خوشتیپ_آسمانی🦋
آقایمهدوی:یکروزنمازصبح🌥
دیدمدوتاجوان🤨
ازاینجوانهایطیفرنگینکمانی🌈
کهخیلیشمایلآنها👀
بهبچهمذهبیهاوبچههیئتیها🌱
نمیخوردواردمسجدشدند.🕌
بعدازنمازبهمنگفتند:اینجاآیااعتکافبرگزارمیشه😍
گفتم:اینجااعتکافمختصخواهرانه.🧕🏻
ازاونجهتکهشوقمعنویتروازچشمانش
میخوندمشمارهتماسمرادادموگفتم🙂
فردابامنتماسبگیرید.📲
تماسگرفتنومنهمهماهنگکردمکهبرای
اعتکافبهبقعهیخواهرامامرضا(ع)بروند🚶🏻♂
کهمختصدانشجویانوهیئتفاطمیونرشتبود.
میلوشوقبهمعنویتکاملادرایشونمشهودبود.
هرهفتهیکیادوروزباتوجهبهبعدمسافتیکهبود
براینمازصبحبهمسجدمیآمدند.❤️
+شهیدنوریقبلازورودبهجهاداصغریکجهاد
اکبردرونیتویهمینرشتداشت.🏕
اینکهازخوابشیرینجوانیبیدارمیشدوبرای
نمازبهمسجدمیآمد.🕌
یکروزگفت:حاجیآقا🧔🏻اگریکنفریمبتلابه
یکعملبدباشهوبخوادترکشکنه،
اماهیمبتلابشهبایدچیکارکنه؟🥺
گفتم،مامذلیمیقینامبتلابهگناهمیشیم🔥
خداکشتیگرفتنهایماباشیطان😈
ونفسامارهرودوستداره.🌱
حتیاگرشیطانونفساماره🤕
ماروضربهفنیکردهباشند،🤼♂
اگرماحسنظنبهخداداشتهباشیموهمونلحظه
بلندبشیمبگیمتوبازهمیارویاورماهستی،🤞🏼
خداتلاش،جهادودستوپازدنهایمارو🔗
دوستداره.❤️
💯~ادامہدارد...همراهمونباشید😉
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ♥️|#پارت6⃣
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
#عموشاهین📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 وقتی قرار بود به منطقه البوکمال بریم🚶🏻♂ گفتند یک سری از بچهها
#عموشاهین📒
#خوشتیپ_آسمانی🦋
چادر بچه های موشکی اول مقر بود.⛺️
من با آقای فرشید زارع صحبت میکردم
و گفتم: ۱۰ تا نیرو میخوام تا برم مهمات
ها رو بیارم.بابک دو،سه روز بود که پشت
دوربین موشکی بود و جلوی چادر
خوابیده بود.😴تا صدای من رو شنید
دستاشو از چادر بیرون آورد🖐🏻
و گفت: عمو شاهین من میام هاا.😍
نمیدونست کجا، فقط میدونست🌱
جایی که ما میریم درگیریه گفت:
آقا من میام هاا.😁
گفتم باشه پس برو لباس بپوش.❤️
اولین نفر بابک پرید تو ماشین.🔗
ده تا از بچههای جوان رو بردیم🧔🏻
چون بایستی بچهها میرفتن پایین🚶🏻♂
مهماتها رو میذاشتند رو کولشون
و از شیاری میاومدند بالا و میگذاشتند
داخل ماشین.🚖شب بود، تاریک بود
دست پای هم دیگرو نمیدیدیم😣
همین طور که داشتیم مهماتها رو
میریختیم، یکهو یک دونه مهمات
اومد درست خورد به پای من🦶🏻
وقتی که خورد یهو با ناراحتی،نه اینکه
داد بزنم گفتم: آقا به پا مواظب باش،🤦🏻♂
این پا رودمن میخوام،این پا رو نیاز داریم.🚶🏻♂
یکهو بابک گفت:عمو شاهین ببخشید،😢
هی رفت پایین جعبهها رو آورد.📦
هی گفت:عموشاهین ببخشید.💔
بار سوم گفتم: آقا تو من رو خفه کردی
ول کن دیگه یه بار زدی منم یک چیزی
گفتم،تمام شد و رفت.😂
منظورم از این خاطره اینکه بابک❤️
خیلی بچهی با احترامی بود.🥺
💯~ادامہ دارد...همراهمون باشید😉
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ♥️|#پارت6⃣1⃣