°•🌱
#تصویر_صفحه_100
🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷
🌱تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه100
#قرآن_کریم
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
*اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن*
📖 *اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن*
🌸 *اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن*
📖 *اَللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن*
🌸 *اَللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
سالروز شهادت سردار سرلشکر پاسدار:
🕊 شهید حاج احمد #سوداگر
سردار سرلشكر شهید دکتر حاج احمد #سوداگر از فرماندهان و طراحان عملیات برجسته دوران دفاع مقدس و پایه گذار بسیاری از مراکز علمی، فرهنگی و پژوهشی پس از این دوران است، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاههای قدس، کربلا، نجف و فرماندهی لشکرهای 7 وليعصر (عج)، 25 کربلا و 27 محمد رسول الله (ص) ، معاون اطلاعات عملیات سپاه پاسداران، تاسیس دانشکده اطلاعات و امنيت سپاه و پایه گذاری کاروانهای راهیان نور تنها بخشی از مسئولیتهای اوست.
حاج احمد، جانباز ۸۲ درصدی که تحت هیچ شرایطی کم نیاورد
💠شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهمْ
#دههفجر
#۲۲بهمن
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 سخنان اشکبار سردار شهید حاج احمد #سوداگر در محضر امام #خامنهای
● چشمداشتی به دنیا و مظاهر دنیوی نداریم
● دلمان خوش است به شفاعت اباعبدالله
● دلمان خوش است که بسیجی هستیم و فرمانده شما هستید
۲۱ بهمنماه، سالروز سردار شهید، حاج احمد #سوداگر گرامیباد.
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهمْ
#دههفجر
#۲۲بهمن
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ شهید حاج احمد #سوداگر
لحظاتی بیاد ماندنی باسردار شهید سوداگر
حتما ببینید
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهمْ
#دههفجر
#۲۲بهمن
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_گرافیک#انقلاب_اسلامی
🎥: پزشکی
چی بودیم و چی شدیم
«پیشرفت و دستاوردهای چهل ساله انقلاب اسلامی»
#دهه_فجر🇮🇷
#۲۲بهمن
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
🔴سخن حاجمهدی رسولی به کسانی که نمیخواهند رای دهند...
حاجمهدی #رسولی گفت: همه دشمنان بدانند کسی هم که نمیخواهد رأی دهد هم با ماست، این فرد نه از امام خمینی و نه از انقلاب اسلامی خسته است و نه از خون حاج قاسم گذشته است؛ بلکه گلایه دارد.
سلامتی همه خدمتگذاران واقعی نظام جمهوری اسلامی
صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
#دههفجر
#۲۲بهمن
#انتخابات
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 بانگ الله اکبر حاج قاسم
📍مقام معظم رهبری(حفظه الله)؛
اللَّه اکبر ملت ایران لحن و نواى خاصى دارد. چون اللَّه اکبر پیغمبر است، اللَّه اکبر بت شکن است، چون به معناى ناچیز و بىمقدار داشتن بتهاى زور و زر است، چون به معناى رشادت و شجاعت یک ملّت در مقابل استکبار جهانى است.
1364/6/6
🔸️امشب مورخ ٢١ بهمن رأس ساعت ٢١
#دههفجر
#۲۲بهمن
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
شهادت یک پاسدار حین ماموریت در مرز سراوان
روابط عمومی قرارگاه قدس جنوب شرق:
🔹سرهنگ پاسدار «سیدمرتضی حسینی» امروز حین انجام ماموریت آموزشی در منطقه مرزی سراوان به شهادت رسید.
🔹وی از کارکنان تیپ جوادالائمه خراسان شمالی و فرزند شهید است. پیکر مطهر این شهید والامقام برای تدفین به زادگاهش در اسفراین منتقل خواهد شد.
#دههفجر
#۲۲بهمن
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
هدایت شده از مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
هدایت شده از ﴿شهیدجمهور۳۱۳﴾
تکبیرهای ۲۱ بهمن.mp3
8.88M
🚨 اهمیت تکبیرهای ۲۱ بهمن و شیوههای افزایش بهرهوری
#نشر_حداکثری
#برش_سخنرانی
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🌸 گلبانگ تکبیر الله اکبر ✊🏼
به شکرانه ۴۵سال عزت و افتخار
جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
۲۱بهمن ماه ۱۴۰۲ ساعت ۲۱
همزمان در سراسر کشور
#انقلاب_مردم | #بهمن_جاویدان
#نشر_دهید | #وطنم_ایران
#دههفجر
#۲۲بهمن
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
💠قسمتی از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
✅امروز قرارگاه حسینبنعلی، ایران است.
🔸بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها می مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند.
#دههفجر
#۲۲بهمن
کانال مدافعان حرم
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | گلبـانـگ الله اکبــــر
🇮🇷به شکــرانه ۴۵سال عزت و
افتخار جمهــوری اسلامی ایـران
۲۱بهمــن مــاه ۱۴۰۲ سـاعــت ۲۱
همــزمان در ســراســر کشــور
#بانگ_الله_اکبر
#دهه_فجر
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_چهل_و_دو مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من
✍🏻 رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_چهل_و_سه
🔰 گردنم از شدت درد به سختي تکان ميخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پيکر پارهپارهاش دلم را زير و رو کرد. ابوالفضل روي دستان مصطفي از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون ميچکيد و پاهايش را روي زمين از شدت درد تکان ميداد...
تازه ميفهميدم پيکر برادرم سپر من بوده که پيراهن سپيدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جاي گلوله از هم پاشيده و با آخرين نوري که به نگاهش مانده بود، دنبال من ميگشت.
اسلحه مصطفي کنارش مانده و نفسش هنوز براي ناموسش ميتپيد که با نگاه نگرانش روي بدنم ميگشت مبادا زخمي خورده باشم.
گوشه پيشانياش شکسته و کنار صورت و گونهاش پُر از خون شده بود. ابوالفضل از آتش اينهمه زخم در آغوشش پَرپَر ميزد و او تنها با قطرات اشک، گونههاي روشن و خونياش را ميبوسيد.
ديگر خوني به رگهاي برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خيال شهادت سنگين ميشد و دوباره پلکهايش را ميگشود تا صورتم را ببيند و با همان چشمها مثل هميشه به رويم ميخنديد.
اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندي شيرين پيش چشمانم دلبري ميکرد، صورتش به سپيدي ماه ميزد و لبهاي خشکش براي حرفي ميلرزيد و آخر نشد که پيش چشمانم مثل ساقه گلي شکست و سرش روي شانه رها شد.
ضجه ميزدم فقط يکبار ديگر نگاهم کند.
شانههاي مصطفي از گريه ميلرزيد و داغ دل من با گريه خنک نميشد که با هر دو دستم پيراهن خوني ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را ميبوسيدم و هر چه ميبوسيدم عطشم بيشتر ميشد که لبهايم روي صورتش ماند و نفسم از گريه رفت.
مصطفي تقلّا ميکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بيشتر شانهام را ميکشيد، بيشتر در آغوش ابوالفضل فرو ميرفتم.
جسد ابوجعده و بقيه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشيده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفي سر ابوالفضل را روي زمين گذاشت، با هر دو دست بازويم را گرفته و با گريه تمنا ميکرد تا آخر از پيکر برادرم دل کندم و بهخدا قلبم روي سينهاش جا ماند که ديگر در سينهام تپشي حس نميکردم.
در حفاظ نيروهاي مقاومت مردمي از خانه خارج شديم و تازه ديدم کنار کوچه جسم بيجان مادر مصطفي را ميان پتويي پيچيدهاند.
نميدانم مصطفي با چه دلي اينهمه غم را تحمل ميکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده ديگري پايين پتو را بلند کرد و غريبانه به راه افتاديم.
دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روي برانکاردي قرار داده و دنبال ما برادرم را ميکشيدند.
جسد چند تکفيري در کوچه افتاده و هنوز صداي تيراندازي از خيابانهاي اطراف شنيده ميشد.
#ادامه_دارد...
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
✍🏻 رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_چهل_و_سه 🔰 گردنم از شدت درد به سختي تکان ميخورد، بهزحمت سرم ر
✍🏻 رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهار
یک دست مصطفي به پتوي خوني مادرش و با دست
ديگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدمهايم رمقي نمانده و او مرا دنبال خودش ميکشيد.
سرخي غروب همه جا را گرفته و شايد از مظلوميت خون شهداي زينبيه در و ديوار کوچهها رنگ خون شده بود که در انتهاي کوچه مهتاب حرم پيدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسيدن به آغوش حضرت زينب (عليهاالسلام) هزار بار جان کنديم و با آخرين نفسمان تقريباً ميدويديم تا پيش از رسيدن تکفيريها در حرم پنهان شويم.
گوشه و کنار صحن عدهاي پناه آورده و اينجا ديگر آخرين پناهگاه مردم زينبيه از هجوم تکفيريها بود.
گوشه صحن زير يکي از کنگرهها کِز کرده بودم، پيکر ابوالفضل و مادر مصطفي کنارمان بود و مصطفي نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اينهمه مصيبت در هم شکسته بود.
در تاريک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههاي اشک ميدرخشيد و حس ميکردم هنوز روي پيراهن خونيام دنبال زخمي ميگردد که گلويم از گريه گرفت و ناله زدم
:«من سالمم، اينا همه خون ابوالفضله!»
نگاهش تا پيکر ابوالفضل رفت و مثل اينکه آن لحظات دوباره پيش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :
«پشت در که رسيديم، بچهها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بوديم، قرار شد ما تو رو بکشيم بيرون و بقيه برن سراغ اونا.»
و همينجا در برابر عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گريه افتاد
:«وقتي با اولين شليک افتادي رو زمين، من و ابوالفضل با هم اومديم سمتت، ولي اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.»
من تکانهاي قفسه سينه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگياش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا ميکرد
:«قبل از اينکه بيايم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو ديدم.»
چشمانش از گريه رنگ خون شده بود و اينهمه غم در دلش جا نميشد که از کنارم بلند شد، قدمي به سمت پيکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب ديدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش ميچرخيد...
سرم را از پشت به ديوار تکيه داده بودم، به ابوالفضل نگاه ميکردم و مصطفي جان کندنم را حس ميکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد.
جاي لگدشان روي دهانم مانده و از کنار لب تا زير چانهام خوني بود، اين صورت شکسته را در اين يک ساعت بارها ديده و اين زخمها برايش کهنه نميشد که دوباره چشمانش آتش گرفت.
هنوز سرم را در آغوشش نکشيده بود، اين چند ساعت محرم شدنمان پرده شرمش را پاره نکرده و اين زخمها کار خودش را کرده بود که بيشتر نزديکم شد، سرم را کمي جلوتر کشيد و صورتم را روي شانهاش نشاند.
خودم نميدانستم اما انگار دلم همين را ميخواست که پيراهن صبوريام را گشودم و با گريه جراحت جانم را نشانش دادم
:«مصطفي دلم برا داداشم تنگ شده! دلم ميخواد يه بار ديگه ببينمش! فقط يه بار ديگه صداشو بشنوم!»
#ادامه_دارد...
.