eitaa logo
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
20.2هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
11.6هزار ویدیو
229 فایل
﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجاقراره‌ڪہ‌فقط‌ازشھدادرس‌زندگۍبگیریم♥! مطمئن باشید شھدا دعوتتون ڪردند🕊 پس #لفت‌ندید.😊 #باحضورافتخارےخانواده‌معظم‌شهدا🌷 @Sarbazvalayat6 خادم کانال👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
979.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴¦⇠از شامِ بلا شھید آوردند🕊 🍂¦⇠با شور و نوا شھید آوردند ▪️مدافعین‌حرم‌حضرت‌زینب‌‌🕌 ✨💔 🕯🥀
🌿 وقتی در بیمارستان بہ دنیا آمد ، تقویم را کہ نگاه کردیم ، روز شهادت امام هادی(ع) بود. اسمش رو گذاشتیم محمد هادی بعدها هم خودش عاشق امام هادی(ع) شد تا جایی کہ در راه دفاع از آن بزرگوار در حوالی سامرا بہ شهادت رسید.🌿 🕌 •°🕊🌹🍃
🔰🌿°| شهید بنز سوار دیده بودی؟؟ 💠 احمد محمد جوان لبنانی بود که تو زندگی همه چی داشت، پول و ثروت و زیبایی و سواد ولی همه رو فدای دختر آقایی کرد که فخر زمین و آسمانهاست 🔹او پرواز در آسمان را به بنز سواری ترجیح داد 🔸ما پول و زیبایی خودمونو کجا خرج میکنیم؟؟ مدافع‌حریم‌عقیله‌بنی‌هاشم‌حضرت‌زینب‌س🕌 •°🕊🌹🍃•••
هرکس در جنگ شهید شود یک بار شهید شده... اما اگر کسی با هوای نفس خودش بجنگد... هر روز میشود...🕊💔 مدافع‌حریم‌عقیله‌بنی‌هاشم‌حضرت‌زینب‌🕌 🕊🌹🍃
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشـاآنانـ که‍ جانانـ مےشِناسند... طریق‌عِشقـ وایمانـ مے‌شِناسند›› بسے‌گفتیمـ و ↶ گفتندازشھیدانــ شھیدانـ راشھیدانـ مے‌شنــاسند :)💓 مدافعان‌حرم‌حضرت‌زینب‌س🕌 🕊🌹🍃
اگردراینترنت‌نام‌شهید را جستجو کنید عکس دو شهید جوان با دو چهره متفاوت نمایان خواهد شد. جالب است بدانید که اشتباهی رخ نداده و هر دو شهید، سید مصطفی موسوی هستند. هر دو از شهدای مدافع حرم هستند. هر دو متولد سال ۷۴ هستند. هر دو در سال ۹۴ شهید شده‌اند. فقط یکی است و یکی . جالب‌تر اینکه این دو شهید حدود دو ماه تاریخ شهادتشان باهم فرق دارد ولی خبر شهادت اولی که فردای همان‌روز منتشر شد، خیلی از خبرگزاری‌ها عکس‌ نفر دوم را منتشر کردند. وقتی سید مصطفی موسوی (ایرانی) در ریف جنوبی حلب شهید شد، سید مصطفی موسوی (افغانستانی) بی‌خبر از شهید ایرانی در حال مجاهدت بود ولی عکسش را در سایت‌ها به عنوان شهید ایرانی منتشر کردند.» مدافعان‌حرم‌عقیله‌بنی‌هاشم‌حضرت‌زینب‌🕌 🕊🌹🍃•••
💠 عکس علی کوچولو بر سر مزار پدر مدافع‌حریم‌عقیله‌بنی‌هاشم‌حضرت‌زینب‌🕌 🕊🌹🍃•••
در پیاده‌روی اربعین به حاج میثم گفت: باید عڪس بندازیم📸 بعد از شهادتم برایم مداحی کن!😌 برآورده شد ...💚 🕌 🕊🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 💠 مستند روایتۍ از زندگی شهید مدافع حرم مهندس مصطفۍ ڪریمۍ⚡️✨ مدافع‌حریم‌عقیله‌بنی‌هاشم‌حضرت‌زینب‌🕌 🕊🌹🍃•••
💠 🔮 وقتی تماس می‌گرفت، بعد از دوسه کلمه احوال‌پرسی، معمولا اولین حرفش، دخترش بود. با آب و تاب تعریف می‌کرد که چقدر بزرگ شده و چه کار‌های جدیدی انجام می‌دهد. به دوستان خودش هم که زنگ می‌زد، اگر دختر داشتند، با آن‌ها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث می‌کرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد. یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپ‌تابش را از کیفش بیرون آورد و عکس‌های را یکی‌یکی نشانم داد. درباره بعضی‌هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی‌هایشان هم می‌زد زیر خنده. 🔮 شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی ." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود. راوی: احمدرضا بیضائۍ (برادر شھید) 🕌 🕊🌹🍃•••
💠 ماجراۍ‌خۆاب‌ 🔮 «یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌ معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌ذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.» ‌ 🔮 برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ 🕌 🕊🌹